وقتی خبر #شهادت محمد قطعی شد پیراهن مشکی برای پدر آوردیم که بپوشد اما قبول نکرد ! پدر گفت : ما برای مرده ها مشکی می پوشیم اما برای #شهید نه !!!
پدر ادامه داد : یک موضوع دیگر هم این است که ما باید به دشمن ثابت کنیم ایستاده ایم و هیچ حرکتی نمی کنیم که آن ها خوشحال شوند . با این کار می خواستم تو دهنی محکمی به دشمنان بزنیم و به همشون بفهمونیم که ما از شهادت باکی نداریم . و در آخر پدر برای تشییع جنازه فرزندش پیراهن رنگی به تن کرد .
#شهید_محمد_غفاری
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت56 گذر از طوفان✨ به محض اینکه محمد ماشین رو به داخل کوچه هدایت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت57
گذر از طوفان✨
ناز بانو با ترانه گفتنش خونه رو روی سرش گذاشته بود در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم
_بله چرا داد میزنی
_پریسا جلوی در منتظرته
_چرا نگفتی بیاد داخل
_در باز نکردم از داخل مانیتور آیفون دیدمش خودت در باز کن بیاد داخل با کمک هم دیگه سالاد وبرنج رو درست کنید و سیخ های کباب هم آماده کنید
اخم کردم و متاسف سرم رو براش تکون دادم کلید بازشدن در رو زدم وآیفون رو برداشتم
_پریسا جان بیا داخل
سمت در هال رفتم قبل از اینکه در رو باز کنم به طرف ناز بانو چرخیدم وتاکید کردم
_به پریسا نگی کمک کنه
_چرا مگه کمی کار کنه شق القمر میشه
خدایا این چرا انقد پرروه وخجالت هم نمیکشه
با پایین کشیده شدن دستگیره در دستم رو برداشتم از پشت در کنار رفتم پریسا روزنامه به دست با لبخند داخل اومد روبه ناز بانو ونیلو سلام کرد وجواب گرفت
قبل از اینکه ناز بانو حرف بزنه
دستش رو گرفتم و سمت اتاق کشیدمش
در اتاق رو بستم دستش رو از دستم بیرون کشید
_حالت خوبه؟
_آره چرا خوب نباشه!
_والا این رفتار یهوی تو نشون از حال خوب نیست
لبخندی زدم
_از دست ناز بانو کمی قاطی کردم
_باز چکار کرده؟
_هیچی ولش کن ،روزنامه رو خوندی؟
_یه نگاه سر سری بهش انداختم چندتا شرکت هست دوتا فروشگاه هم فروشنده و صندوق دار میخوان
_محل کارشون نزدیکه؟
سرش رو به نشونه نه تکون داد
_نه دو تاشون نزدیک همین غذای آماده ست که میریم ولی چند تا دیگه باید بریم تهران نزدیک همون شرکتیه که رفتیم
_وای اینام که خیلی دورن
_اگر استخدام بشیم حقوقمون خوب باشه سرویس میگیریم
_فکر نمیکنم برای سن ما حقوق بالا بهمون بدن
_میریم میپرسیم ضرر نداره فقط اول بریم همون شرکتی که رفتیم
_اونجا رفتنمون الکیه چرا وقتمون تلف بشه بریم دنبال آدرس های که پیدا کردی
صورتش رو به حالت قهر سمت دیوار چرخوند
_باشه ولی یه روز میرم حال اون کارمندشون رومیگیرم
خنده صدا داری کردم، دستم رو روی چونه ش گذاشتم وصورتش رو سمت خودم چرخوندم
_قهر کردن بهت نمیاد
_چه زبونی داری فکر نکن اینطوری آشتی میکنم
بایهوی باز شدن در اتاق نگاهمون سمت در رفت
ناز بانو با ادا واصول داخل اومد
_بیاید داخل آشپزخونه حرف بزنید شام رو هم دوتایی باهم درستش کنید
پریسا باحرص زبونش رو روی لبش کشید ولبش روکج کرد
عصبانی دستم رو روی زمین گذاشتم قبل از اینکه بلند شم سر پا پریسا مچ دستم رو گرفت آروم گفت
_بابات خونه س؟
_آره چطور؟
_اومدم ندیدمش
_احتمالا داخل اتاق داره استراحت میکنه
دوباره صدای ناز بانو وسط حرف زدنمون پارازیت انداخت
بلند شید دیگه چقد فس فس میکنید
پریسا از پرویی ناز بانو خنده ش گرفت دستم رو گرفت دوتایی بلند شدیم
زیر لب طوری که بشنوه گفتم
_ببخشید شرمنده م
_تو چرا شرمنده باشی ،اگر بخاطر شرایط بابات نبود الان جواب دندون شکنی بهش میدادم ولی حیف فعلا بخاطر حال حاجی باید مراعات کنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#سلام_به_ارباب✋🏻
🌤صبح ها را به سلامی
به تو پیوند زنم...
✨ای سر آغازترین روز
خدا صبح بخیر...
✨به امیدی که جوابی
ز شما می آید...
✨گفتم از دور سلامی به
شما، صبح بخیر...
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
وقتی گره های بزرگ به کارتون افتاد، از خانم فاطمه زهرا سلام الله کمک بخواید، گره های کوچیک رو هم از شهدا بخواید، براتون باز میکنند...
#شهید_حسین_همدانی🕊🌹
حاج حسین یکتا چقدر خوب میگه:
رفقا شهدا ما رو انتخاب میکنن نه ما شهدا رو...
اره، شهدا هستن که ما رو دعوت میکنن، از بین این همه شهید، یکی شون مِهرش به دلت می شینه و انگار نگاهش باهات حرف میزنه...
حواست باشه که حرمت این انتخاب رو نشکنی!
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت57 گذر از طوفان✨ ناز بانو با ترانه گفتنش خونه رو روی سرش گذاشت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت58
#گذرازطوفان✨
درحیاط رو باز کردم با پریسا که دست به کمرایستاده بود روبه روشدم و سلام کردم
_علیک سلام علف زیر پام سبز شد چقد دیر اومدی
_ببخشید دیشب مهمونا دیر رفتن بعد از نماز صبح دوباره خواب رفتم الانم چند بار با آب سرد صورتمو شستم که خواب از سرم بپره
باحرص دستش رو دراز کرد در حیاط رو بست
_باید بعد شام میرفتی داخل اتاقت میخوابیدی
_اون وقت هر پنج دقیقه صدای ترانه ترانه گفتن ناز بانو بلند میشه بدخواب میشدم سر دردمیگرفتم
سرش رو روبه آسمون گرفت
_خدایا خودت کمکم کن بتونم این کَنه رو گوش مالیش بدم
از لحنش خنده م گرفت چشماش رو ریز کرد
_دعاکردن من خنده داره ؟
_بیشتر نفرین بود نه دعا
_نه دعا بود بعدشم تونباید نگرانش بشی
_چقد بدجنس شدی
دستم رومحکم گرفت تند تند سمت سرخیابون رفت
با اعتراض گفتم
_دستم درد گرفت آروم تر راه برو چه خبرته
_محمد یکساعته سر خیابون منتظرمونه
چشمام گرد شد باصدای بلندی گفتم
_من امروز سرکار نمیام خودت برو
ناراحت سمتم چرخید
_محمد چکار کرده که انقد ازش فراری هستی ؟
نوچی کردم به چشم هاش خیره شدم
_هیچکاری نکرده اصلا پسر به خوبی وآقای و سربه زیری تاحالا مثل برادرت ندیدم ولی الان یکی ببینه سوار ماشینش شدیم کلی حرف برای من درست میشه
_صبح به این زودی کی میخواد مارو ببینه ؟
_از شانس من هیچ چیزی بعید نیست ساعت هفت صبح با فامیلای ناز بانو روبه روشم
نفس کلافه ای کشید
_اگر کسی دیدمون من جواب میدم
_چرا مزاحمش بشیم خودمون که میتونیم بریم
_وای ترانه چرا نمیزاری کاری که لازمه رو انجام بدم ،مزاحم کجا بود محمد کار داشته باشه بدون تعارف میگه نمیتونم ببرمتون دیشب خودش گفت کجا میرید گفتم میخوایم بریم ثبت نام کلاس گفت میبرمتون
نگاه متعجبی بهش انداختم
_مگه میخوایم کلاس بریم؟
_پونه دیروز عصر رفت خونه پدر بزرگم آموزشگاه نزدیک اونجا کلاس خیاط ثبت نام کرده دیشب زنگ زد گفت کلی کلاس هنری با مربی های خوب اینجا تدریس میکنن منم گفتم یه سربریم شاید ماهم ثبت نام کردیم
وا رفته گفتم
_من که پول ندارم
_فعلا بیا بریم شاید امروز یه کار دیگه م پیداکنیم اون وقت همه چی درست میشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫