eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
13.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
دوستانی که واریز میزنن بگن برای بدهی این بنده خداست یا قربانی اول ماه عزیزان فیلم و عکس های داخل بنر برای مادریه که بی سرپرسته مریضی قلبی دارن و فشارخون و کسی رو نداره اگر عکس ها رو ببینید دست راستشم دو انگشت ندارن برای رهن خونه ش که دور ترین منطقه شهره ۴۰میلیون قرض گرفته شده حتی یخچال هم مال خودش نیست امانت دستش دادن برای این خونه ۷۰میلیون رهن و ماهی ۱۵۰۰میلیون کرایه میدن که کارت کمیته امداد و یارانه برای کرایه به صاحب خونه دادن حتی برای خرج زندگی هم کم میاره عزیزان از به#به‌نیت‌امواتتون‌کمک کنید یا صدقه بدید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از  حضرت مادر
دوستانی‌که واریز میزنن بگن برای قربانی یا کمک به بدهی مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنید🙏ممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 اجرتون باحضرت مادر مستندات رو داخل کانال میتونید ببینید👇https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c عزیزان اگرواریزی ها بیشتر باشه برای کمک بعدی یا کارفرهنگی هزینه میشه
هدایت شده از دُرنـجف
تو مسیر زندگی به گذشته دنده عقب نرو مسیرت تو زندگی جاده ایه که پیش روته فقط باید گاهی از آینه جلو، به عقب نگاه انداخت تا یادت نره، از کجا اومدی و میخوای به کجا برسی‎‌‌‎...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
❤️ صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است 🌿
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت692 گذر از طوفان✨ نگاهی به جلوی در راهرو انداختم نفسی کشیدم خدا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ ساندوچی که پریسا آورده بود رو خوردم کمی نوشابه داخل لیوانم ریختم پریسا با لبخند گفت _خوشمزه بود؟ _آره دستت درد نکنه دستپخت مامانت همیشه عالیه بوده و هست _نوش جانت دستپخت مامان نبود پونه نزدیک های عروسیشونه دیگه کمتر جلوی دار قالی میشینه داره آشپزی تمرین میکنه _پونه که ما شاءالله هنرمند و کدبانوه آروم خندید _آره میخواد غذا و دسرهای جدید هم یاد بگیره _آفرین کار خوبی میکنه شروع به تایپ متنی که فروغی گفته کردم با صدای حرکت چرخهای صندلی پریسا سرم رو بلند کردم _برم اینا رو تحویل شفقت بدم اگر پوشه یا لیست اینجا داره بده ببرم _نه فعلا فقط کارهای که فروغی و برادرش گفتن پیش منه دوباره مشغول کار شدم با سوزش معده م نفس عمیقی کشیدم به لیوان نوشابه خیره شدم کاش نوشابه رو نمیخوردم قرص هامم یادم رفت داخل کیفم بزارم با تحمل دردی که کتفمم در گیر کرده بود یه صفحه رو تموم کردم سراغ صفحه بعدی رفتم چند خطی رو تایپ کردم که صدای زنگ گوشیم بلند شد صندلی رو عقب کشیدم گوشیم رو از داخل کیفم بیرون آوردم و تماس رو وصل کردم _الو سلام عمو _سلام عزیزم خوبی؟ _ممنون شما خوبی؟ _الحمدالله عمو جان میتونی بری داروهای بابات رو تحویل بگیری از داروخانه زنگ زدن داروهاش رسیده خودم تا برسم شب شده زنگ به سلمان هم زدم تا عصر سرکار اگر میشه خودت بری تحویل بگیری که داروخانه بسته نشه _باشه چشم میرم فقط آدرس رو برام بفرستید _دستت دردنکنه همین الان بری ها _چشم خدا حافظی کردم گوشی رو قطع کردم پریسا سوالی از جلوی در بهم خیره شد _کی بود میخوای بری جایی؟ _عموم، آره باید برم دارو خانه داروهای بابا رو بگیرم _الان؟برگشت نمیشه بریم؟ _اره ،نه برگشت شاید تا برسیم بسته باشه _زنگ بزنم خانم خزایی بیاد دنبالت؟ _نه تا برسه زیاد طول میکشه، خداکنه فروغی مرخصی ساعتی بهم بده "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت693 گذر از طوفان✨ ساندوچی که پریسا آورده بود رو خوردم کمی نوشا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ _طیب و طاهر اومدن شرکت که طاهر چند دقیقه پیش با سرعت نور از شرکت بیرون رفت خیلی عجله داشت طیب هم نمیدونم داره دنبال کدوم مدارک میگرده یه پاش اتاق مدیریت یه پاش داخل سالن ته تقاریشون نیومده چه خوب که نیستش طیب هم که از شرایط بابام خبر داره بهش بگم میخوام برم داروها رو تحویل بگیرم بعید میدونم مخالفت کنه کوله پشتیم رو برداشتم دستم رو روی موس گذاشتم صدای پریسا بلند شد _میخوای سیستم رو خاموش کنی ؟ _آره چطور مگه؟ _خاموش نکن تا برگردی برات تایپ میکنم _پس کارهای خودت؟ _فعلا تا شفقت و خوشنام پرینت بگیرن بفرستن بیکارم کارهاتو انجام میدم لبخند عمیقی زدم _دستت درد نکنه با قدم های بلند از اتاق بیرون رفتم چندضربه به در باز اتاق مدیریت زدم طیب سرش رو بلند کرد _سلام خانم نیکجو خوبید؟بفرمایید چند قدم جلو تر رفتم _سلام ممنون ببخشید میتونم چند ساعت مرخصی بگیرم؟ _مرخصی ساعتی چرا؟ _باید برم داروخانه یه سری دارو سفارش دادیم تحویل بگیر _داروهای پدرتون؟ سرم رو تکون دادم _بله _مشکلی نیست برید دارو خانه نزدیک به شرکته؟ _نمیدونم منتظرم عموم آدرس بفرستم برام با صدای زنگ تلفن شرکت نگاهش سمت تلفن رفت و برش داشت مشغول حرف زدن شد بعد چند ثانیه نگاهی بهم انداخت و گفت _شما برید برگه مرخصی مینویسم امضا میزنم _ممنونم از اتاق بیرون اومدم شتاب زده سمت در خروج رفتم خانم شفقت سوالی پرسید _میخوای بری خونه ؟ در رو باز کردم _نه مرخصی ساعتی گرفتم فعلا خدانگهدار در رو بستم تند تند پله ها رو پایین رفتم خداکنه پولم کافی باشه برای هزینه داروها کم نیارم با برخوردم محکمم به شخصی که جلوم ظاهر شد سرم رو بلند کردم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت694 گذر از طوفان✨ _طیب و طاهر اومدن شرکت که طاهر چند دقیقه پیش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ فروغی با چشم های قرمز و اخمی که روی پیشونیش نقش بسته بود بهم خیره شد چند قدم عقب رفتم دستم رو روی پیشونیم کشیدم ای خدا چی میشد الان که من میخوام برم بیرون شرکت نمی اومد _سلام با لحن طلبکار و دلخوری گفت _علیک سلام کجا بسلامتی؟ آب دهنم رو قورت دادم _از آقا طیب مرخصی ساعتی گرفتم _گفتم کجا نگفتم از کی مرخصی گرفتی _داروخانه با سر به ماشینش اشاره کرد _برو بشین خودم میبرمت نگاهی به پله های پشت سرم انداختم _خودم میرم زود بر میگردم _نورا دیشب به حد کافی اعصابم رو بهم ریختی برو سوار ماشین شو _ اینجا سوار ماشین شما نمیشم _بجای کل کل کردن الکی برو سوار شو اخمی کردم و غر غر کنان سمت ماشین رفتم زورگو خود خواه ،اگر مطمئن بودم بابا امشب به اون داروها نیاز نداره برای اینکه حال فروغی رو میگرفتم بر میگشتم سرکار داروخانه نمیرفتم صبح میرفتم دنبال داروها ولی میترسم امشب بابا دارو نداشته باشه سویچ رو چرخوند و حرکت کرد بعد از چند دقیقه سکوت دلخور تر از قبل گفت _خجالت نکشیدی دیشب گوشی رو روی من قطع کردی ؟ بدون اینکه نگاهش کنم گفتم _نه چون حرفتون منطقی نبود _عجب اون وقت همه رفتار های تو درست و منطقیه؟ نفس کلافه ای کشیدم _آقای فروغی اگر میخواید تا جلوی در داروخانه غر بزنید و جنگ اعصاب راه بندازید بزنید کنار پیاده بشم _چیه شنیدن حرف حق برات تلخ با حرص گفتم _حرف حقی نشنیدم پوزخند عصبی زد _آدرس دارو خانه رو بده فعلا بعد تکلیف خودمو تو رو روشن میکنم بی توجه به حرف آخرش گوشیم رو بیرون آوردم و آدرسی که عمو فرستاده بود رو خوندم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫