AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1069 گذر از طوفان✨ وسایل روی میز رو جمع کردم استکان چاییم رو ب
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1070
گذر از طوفان✨
پاکت های کرم رنگ که روش اسم نوشته شده بود عکس های باغ آقای فروغی رو باز کردم و روی تخت نشستم عکس های داخلش رو بیرون آوردم
عکس های مراسم عقده چندباری گفت بیا بریم از بینشون انتخاب کن نرفتم پس خودش رفته انتخاب کرده چقد تعدادشون زیاده جا بجاشون کنم شاید متوجه بشه پاکت باز کردم چند قطعه اول نگاه کردم لبخند های که به اجبار عکاس و فیلمبردار بود چقد عکس های قشنگی ازشون در اومده
با صدای ضربه ای که به در خونه خورد هول کردم و سریع عکس ها رو داخل پاکت گذاشتم پاکت ها رو برگردونم سر جاشون از اتاق بیرون رفتم
چشمم رو روی چشمی در گذاشتم با دیدن زهرا خانم دستگیره رو تند پایین کشیدم
_سلام
لبخندی زد و جوابم رو داد سینی به دست داخل اومد نگاه بُهت زدش توی خونه چرخید
سینی رو روی میز گذاشت
_این پارچه ها رو چرا برنداشتید دیشب به حاجی گفتم به طاها بگه برشون داره
_آره گفت
_نهار برات قورمه سبزی درست کردم زود بخورش سرد نشه
_ دستتون دردنکنه
_خواهش میکنم ،احتمال داره محدثه عصر با خواهر شوهرش بره بیرون بعد برای شام میره خونه مادر شوهرش برای خواب هم همون جا میمونه هر وقت رفت زنگ میزنم بیایی پایین اگر امروز نره فردا میره
خدا کنه همین امروز بره برم سراغ حل تست های شیمی باید تابلو بازی در نیارم زهرا خانم متوجه خوشحالیم نشه
لبخندی زد
_باشه ممنون
_سویقت رو خوردی ؟
_بله
_نوش جانت کاری داشتی صدام بزن
_چشم
بعد از رفتنش رو بستم خوشحال دستام رو بهم کوبیدم سرم رو روبه سقف گرفتم
خدایا پرو نیستم میدونم اینجا خونه پدر محدثه س ولی تا وقتی اینجا باشه همه چی من بهم میریزه ولی وقتی بره میتونم درسم رو بخونم خوشحال شدم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از دُرنـجف
سه گام با امام علی علیه السلام :
🌱گــام اول:
دنیا دو روز است...یک روز با تو و روز دیگر
علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که
علیه توست ناامید مشو...
زیرا هر دو پایان پذیرند ...
🌱گــام دوم:
بگذارید و بگذرید ..... ببینید و دل نبندید .
چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا
زود ...... باید گذاشت و گذشت...
🌱گــام سـوم:
اشکهاخشک نمیشوندمگر بر اثر قساوت قلبها
و قلبها سخت و قسی نمیگردند مگر به سبب
زیادی گناهان
امشب یه خبر دیگه م دارم سوال های که در مورد کانال هانا ماه پرسیدید دوستانی که حدس زده بودن کانال زیر مجموعه شهیدانه س
بله حدسشون درست بود🥰حالا بگید ببینم چند نفر عضو گالرے هستن؟؟؟
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1070 گذر از طوفان✨ پاکت های کرم رنگ که روش اسم نوشته شده بود ع
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1071
گذر از طوفان✨
باصدای سلام و احوال پرسی طاها با پدر و مادرش سریع کتاب و جزوه زیست رو بستم
کشو میز رو کشیدم برشون داشتم
از روی صندلی بلند شدم نگاهی به ساعت انداختم
نیم ساعت دیگه باید می اومد دنبالم بریم دکتر زودتر اومده تا نیومده داخل اتاق زودتر آماده بشم سمت کمد رفتم و مشغول عوض کردن لباس هام شدم که صدای نورا گفتن طاها بلند شد
_بله؟
در اتاق رو باز کرد توی چهار چوپ در وایساد
_هنوز آماده نشدی ؟
_فعلا ساعت چهاره چه عجله ای داریم
_زودتر برسیم بهتره ترافیک هم باید در نظر داشته باشی
_دارم میپوشم دیگه الان تموم میشه
_زود بیا
_باشه
گره روسریم رو مرتب کردم کیفم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم
_آماده م بریم
با حرفی که زدم پدر و مادرش سرشون چرخوندن هر دوتاشون سوالی و با تعجب بهم خیره شدن قبل از اینکه حرفی بزنن گفت
_میخوایم بریم به بابا سر بزنیم
به من میگه دروغ نگو ولی اگر خودش بگه ایرادی نداره
زهرا خانم لبخندی زد بلند شد
_چند لحظه صبر کنید
رفت توی آشپز خونه بعد از چند دقیقه با ظرف کوچیکی که همیشه موقع بیرون رفتن معجون یا خوراکی های مقوی داخلش میریزه برام میاره بیرون اومد ظرف و بطری آب رو سمتم گرفت
_ببر داخل ماشین بخوری
لبخندی زدم
_ممنون دستتون درد نکنه
_خواهش میکنم نوش جانت
حاج حسین تا جلوی در بدرقه مون کرد و مهربون مثل همیشه گفت
_به بابات سلام برسون
_چشم بزرگیتون میرسونم
از خونه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
هنوز خیلی از خونه دور نشده بودیم که صدای زنگ گوشیش بلند شد
نوچی کردم و زیر لب گفتم
_باز شروع شد
صدای خیلی آرومم به گوشش رسید نگاه از گوشه چشمش رو از روم برداشت و گوشی رو برداشت خاموشش کرد و جلوی فرمان گذاشتش
_الان خوب شد؟
چقد بهش بر خورد میذاشتش روی سکوت که صدای زنگش هر چند دقیقه یکبار بلند نشه
_نگفتم که خاموشش کنی
_وقتی رو اعصابته دیگه چرا روشن باشه
_شاید کسی کار واجبی داشته باشه
_ واجب دکتر رفتن تو که لج کردی
سمتش چرخیدم و با تعجب گفتم
_الان پس دارم کجا میرم؟
_منظورم روانپزشک نیست ،چرا امروز صبح با مامان نرفتی برای چکاپ این لجبازیت سلامتیتو به خطر میندازه
پشت چشمی نازک کردم
_آها وقتی خوبم چرا الکی برم دکتر بچه هم خوبه نگران نباشید
نگاه زیر چشمی بهم انداخت
_نورا خانم مامان نگران خودته چه ربطی به بچه داره بخاطر سلامتی خودت میخوایم دکتر بری
_وقتی خوبم لازم نیست
نفس کلافه ای کشید
_روزانه دو لقمه غذا میخوری بیست لیوان آب بعد چطوری میگی حالت خوبه؟مگه دکتری که تشخیص میدی
با جمله آخرش داغ دلم برای دانشگاه و کنکور تازه شد و با کنایه گفتم
_میخواستم دکتر بشم که
وسط حرفم گفت
_دکتر شدن برات مهم بود درس میخوندی نه الکی درس خوندت رو تعطیل کردی
چقد خوب دست پیش میگیره پس نیفته
_من اگر درس نمیخونم وبیخیال هدف هام شدم مقصرش تو هستی
نگاه پرجذب گذری بهم انداخت
_بهانه پشت بهانه تموش کن
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1071 گذر از طوفان✨ باصدای سلام و احوال پرسی طاها با پدر و مادرش سریع
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1072
گذر از طوفان✨
ناراحت و طلبکار نگاهی بهش انداختم
_بحث راه میندازی که اعصاب من رو خورد کنی بعد میگی تمومش کن
_چرا تا دوکلمه حرف میزنیم میخوای به دعوا برسه کجای حرف من بد بود بگو بدونم
اخم کردم صورتم رو سمت شیشه برگردونم و جوابش رو ندادم سکوتم رو که دیدید دیگه تا نزدیک های مجتمع حرفی نزد
_کدوم سمت برم ؟
بدون اینکه نگاهش کنم با دست مسیر رو نشون دادم
_اون مجتمع میشه
بلوار رو دور زد سمت پارکینگ مجتمع رفت بعداز پارک کردن ماشین پله ها رو بالا رفتم به طبقه همکف رسیدیم به در مطب اشاره کردم داخل رفتیم سمت میز منشی رفت هزینه ویزیت رو حساب کرد و برگشت کنارم نشست
_دفعه قبل معطلی داشتید؟
_آره چطور مگه؟
_الان گفت مریضی که داخله اومد بیرون برید داخل
_اون روز دیر رسیدیم گفت نوبتتون رد شده باید صبر کنید
گوشیش رو روشن کرد به محض باز شدن در اتاق سرش رو سمت در چرخوند
_بلند شو بریم
سمت اتاق رفتیم و وارد شدیم و سلام کردیم خانم دکتر با دیدنمون لبخندی زد و جواب داد
روی صندلی نشستم نگاهی به طاها انداخت و پرسید
_همسرتون هستن؟
_بله
به صندلی کنارم اشاره کرد به طاها گفت
_بفرمایید اینجا بشینید
طاها جلوتر اومد و کنارم نشست
خانم دکتر خودکار دستش رو برداشت پرسید
_خب نورا خانم اسم و مشخصات همسرتون برام بنویسید
روی صندلی جابجا شدم نگاهم با صورت طاها گره خورد
_چی شد؟
_هیچی
برگه رو برداشتم متن های نوشته شده داخلش رو خوندم
از این سوال ها فقط جواب نام و نام خانوادگی طاها بلدم خودکار روی میز گذاشتم و گفتم
_ببخشید میشه هرکی فرم خودش رو پر کنه؟
دکتر لبخندی زد و گفت سوال هارو بخونید همسرتون جواب بدن شما بنویسید
سکوتم رو دید با همون لبخندش گفت
_چرا نمیپرسی ؟
کلافه شروع به خوندن سوال ها کردم طاها یکی یکی جواب میداد تازه داشتم با مشخصاتش آشنا میشدم بعد از تموم شدن سوال ها طاها فرمی که برای مشخصات من بود رو برداشت شروع به جواب دادن کرد فرم رو روی میز خانم دکتر گذاشت
دکتر نگاهش بین دوتامون چرخید رو به من گفت
_همسرتون همه مشخصات شمارو بلدن شما چرا بلد نیستید؟
آب دهنم رو پایین فرستادم
_شاید بخاطر سوال یهویتون هول شدم فراموش کردم
_هیچ کسی چیزهای مهم رو هیچ وقت فراموش نمیکنه مگه براش مهم نباشه
سکوت کردم دکتر شروع به سوال پرسیدن از طاها کرد طاها شروع به توضیح دادن ، رفت توی خاطرات اولین باری که همدیگه رو دیدیم دکتر بعضی از حرفهای که میشنید رو یاداشت میکرد
طاها با حوصله هر سوالی که ازش پرسیده میشد رو توضیح میداد و دکتر هم گوش میکرد
زاپاس
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
عزیزانی که لینک گالرےهاناه ماه خواستید بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
گالرے هانا ماه
حضرت مادر
در نجف
گوشه دنج
زینبی ها
اینا زیر مجموعه شهیدانه هستن
اینم جواب سوال های که این چند وقت پرسیدید
حالا دوستانی که قصد کادو تولد دارن عضو کانال های زیر مجموعه بشن☺️😅
#شوخی
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام روزتون بخیر
عزیزانی که تبریک گفتید ممنونم 🌸♥️
تعداد پیام های ارسالی زیاد بود شرمنده که نتونستیم همه رو داخل کانال بزاریم
دیشب هم چون یه سری از دوستان پیام فرستاده بودن خانم محمدی گفتن دیگه زود به زود جواب پیام میدن چند وقته خبری ازشون نیست تصمیم گرفتم به بهانه تولد با اعضا صحبت کنم و به دونفر وی آی پی هدیه بدم که تا دیشب فکر کنم برای نفرات بیشتری لینک ارسال شد
دوستانی که دوباره سوال برای کانال های زیر مجموعه پرسیدن سعی میکنم امشب اگر وقت بشه بیام کامل توضیح بدم که ان شاءالله دیگه سوالی باقی نمونه
اگر سوالی دارید برای ادمین بفرستید
فعلا برم 🌸
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1072 گذر از طوفان✨ ناراحت و طلبکار نگاهی بهش انداختم _بحث راه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1073
گذر از طوفان✨
بعد از نیم ساعتی که دکتر بیشتر با طاها صحبت کرد و گاهی سوالهای از من میپرسید و جوابم رو یاد داشت میکرد گفت
_خب برای امروز فکر میکنم کافی باشه به خانم منشی بگید برای دو شنبه و سه شنبه براتون وقت بزاره
_یعنی پس فردا؟
_بله
دوباره پرسیدم
_هر دوتا باید بیایم؟
لبخندی زد
_بله
اینطوری که دکتر برنامه ریزی کرده پس هنوز باید بیایم اینجا ،خیال میکردم همین دو جلسه همه چی تموم میشه
دکتر رو به طاها گفت
_شما میتونید برید نوبت هارو ثبت کنید
این حرفش یعنی میخواد تنها باهام حرف بزنه طاها از دکتر تشکر کرد و بیرون رفت
بعد از بسته شدن در گفت
_از الان که میری خونه هر اتفاقی که توی این مدت افتاده رو روی کاغذ بنویس جلسه بعد اومدی برام بیارش و سعی کن لجبازیت رو کمتر کنی چشمت رو باز کن خوبی ها واقعیت ها رو ببین ،جبهه گرفتن در مقابل همه چی اشتباه ،با خودت جنگیدن رو باید هر روز کمترش کنی تا کامل باهاش مقابله کنی و حذف بشه از زندگیت، اون وقت میشه به آرامش برسی
من بهت قول دادم کمکت کنم پس توام به حرف من گوش بده تا زودتر یه نتیجه برسیم باشه؟
سرم رو تکون دادم
_باشه
لبخندی زد
_اگه سوالی نداری میتونی بری
_ممنون خسته نباشید
_خواهش میکنم
خداحافظی کردم و سمت در رفتم و بازش کردم به محض اینکه پام رو از اتاق بیرون گذاشتم با دیدن بابام کنار طاها روبروی در اتاق روی صندلی های که نشسته بودن چشم هام گرد شد نا خواسته صدام بلند شد و متعجب گفتم
_بابا شما کی اومدید!
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از گلزار شهدای کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان #حاج_قاسم درباره #شهید_حاج_حسین_همدانی🌱
🗓 ۱۶مهر، #سالروز_شهادت_سردار_شهید_حسین_همدانی
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
هدایت شده از حضرت مادر
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1073 گذر از طوفان✨ بعد از نیم ساعتی که دکتر بیشتر با طاها صحبت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1074
گذر از طوفان✨
بابا بلند شد لبخندی زد و جلو اومد فاصله ش رو باهام پر کرد
_سلام عزیزم
_ببخشید بابا جون سلام
خودم رو توی بغلش انداختم و پرسیدم
_چطوری فهمیدید اینجا هستیم؟
روی سرم رو بوسید کمی فاصله گرفتم
_زنگ زدم طاها بهم گفت
سرم رو تند سمتش چرخوندم بدون صدا لب زد
_زشته اخم هاتو باز کن
باصدای ترانه گفتن بابا نگاه ازش گرفتم
_جانم بابا؟
_دوست نداشتی بیام ؟
از حرفش جا خوردم
_نه بابا جون این چه حرفیه دیدمتون شوکه شدم
_پس چرا چپ چپ به شوهرت نگاه میکنی
سرم رو پایین انداختم و جوابی ندادم
عمدأ به بابا گفته بیاد اینجا تا بگه من دیونه شدم میارم پیش روانپزشک برسم خونه برای این زرنگ بازی هاش دارم
_ترانه خانم
_بله بابا
_بریم شوهرت منتظرمونه
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم
_بابا من از پنهان کاری طاها ناراحتم باید بهم میگفت شما میخواید بیاید
لبخندی زد دستش رو روی کمرم گذاشت و سمت در هدایتم کرد
_من بهش گفتم نگه الانم اخم هاتو باز کن
از مجتمع بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم هزینه پارکینگ رو حساب کرد با سرعت تند از محوطه خارج شد
بابا روی صندلی جابجا شد و گفت
_بابا جان خوبی؟ درسهاتو میخونی ؟
گزارش همه کارهام رو به بابا داده که واسطه ش کنه با اینکارش بیشتر باهاش لج میکنم تا بفهمه دیگه خبر نده
برای حفظ ظاهر لبخندی زدم
_خوبم ،فعلا برنامه امتحانی نگرفتم نزدیک امتحان ها میخونم
ابروهاش بالا رفت
_نشد دیگه مگه قول ندادی از الان برای کنکورت بخونی یادت رفت؟
اگر طاها نبودش بهش میگفتم دارم میخونم ولی هیچ وقت پیشش این حرف نمیزنم که فکر نکنه کم آوردم و تسلیم خواسته ش شدم
_بعد امتحان ها میخونم
_دخترم دیر میشه باید از الان بخونی
برای اینکه بحث عوض کنم گفتم
_بابا میشه بعد در موردش حرف بزنیم؟
کی برمیگردید خونه؟
_باشه عزیزم ،از امشب دیگه خونه م چطور مگه؟
لبخند عمیقی روی لبم نشست
_یعنی دیگه کمپ نمیرید؟پس من میام اونجا
_نه عزیزم فعلا دیگه لازم نیست برم ،هر وقت طاها اومد یا اجازه داد قدمت روی چشم
با جواب بابا انگار یه سطل آب سرد روی سرم ریختن نگاه پر از حرصم رو از داخل آینه به طاها دادم و دیگه حرفی نزدم
آینده
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein