شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1142 گذر از طوفان✨ مسواکم رو سر جاش گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1143
گذر از طوفان✨
ضربه آرومی به در اتاق زده شد مدادم رو روی میز گذاشتم با صندلی سمت در چرخیدم
با اینکه امروز چند باری زهرا خانم رو مامان صدا زدم ولی هنوز گفتنش برام راحت نشده وقتی هم گفته خودم بلند نشم در رو باز کنم بیشتر خجالت میکشم ،نفس عمیقی کشیدم
_بله مامان ؟
دستگیره در پایین کشیده شد با ورود طاها و شاخه گلی که دستش بود لبخند عمیقی روی لبم نشست
_سلام کی اومدی؟
جلو اومد شاخ گل رو بهم داد و خم شد صورتم رو بوسید
_سلام به روی ماهت
همین الان اومدم، گفتم نهار پیش خانمم بخورم بعد دوباره یه سر بر میگردم شرکت
دستم رو روی حلقه داخل انگشتش گذاشتم ،نمیدونم چرا هنوز ازش خجالت میکشم و نمیتونم مثل خودش ابراز احساسات کنم
رایحه خوش بوی که روی گل رز اسپری شده بود رو استشمام کردم
_چه کار خوبی کردی اومدی ،میخواستم این دوتا تست آخر حل کنم زنگ بزنم بهت غر بزنم کی بر میگردی
صدای خنده ش توی فضای اتاق پیچید
_عصر بچه ها شرکت نیستن تست هات رو حل کن بعد نهار یه کم استراحت کنم باهم بریم شرکت ،فقط از پله ها بالا بریم اذیت نمیشی؟
ذوق زده گفتم
_تعدادش زیاد نیست،راستی مگر قرار نبود ساختمان شرکت عوض بشه ؟
_چرا منتظریم کار نصب ها تموم بشه بعدش جابجایی انجام میشه
_اونجا دیگه آسانسور داره درسته؟
لبخندی گوشه لبش نشست
_آره عزیزم
کت و کیفش روی تخت گذاشت سمت در اتاق رفت
_ برم دو لیوان آب میوه بیارم بخوریم ،تا میام اون دوتا تست رو حل کن ببینم با تست های امروز چکار کردی
لبخندی زدم و سرم رو کج کردم
_چشم
_حواست به این دلبری کردن هات باشه ها
آروم خندیدم
_یه چشم گفتم ها
چشم هاش رو ریز کرد
_همون که گفتم دلبری بود
وسط خندیدنم گفتم
_نخیر چشم بود
با شیطنت گفت
_ببین دروغ گفتن زشته ها بچه ها میشنون یاد میگیرن پس انکار نکن
لبخند ملیحی زدم
_حالا بهش فکر میکنم
_باشه نورا خانم
تنبیه طاها😅😅😅
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
- بیوه برادرتون چند ماهشه؟
دندان هایش را با غیظ روی هم کشید
- چهار ماه...
دکتر عینکش رو روی میز گذاشت
- امضای #همسر_دومشون لازمه برای ورود به اتاق عمل هر چه زودتر خبرشون کنید
با درد لب گزیدم و اون با نفرت نگاهش رو از روی صورتم بالا کشید.
- کجا رو باید امضا کنم؟
دکتر که کم حوصله بود، تشر زد
- شما #برادرشوهرش نیستید مگه?
- دیروز صبح شدم شوهرش!
- یعنی الان همسر قانونی این خانوم هستی؟
شناسنامه رو که روی میز انداخت سریع بلند شدم
من این کله شق را خوب می شناختم.
- آره شوهرشم
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1143 گذر از طوفان✨ ضربه آرومی به در اتاق زده شد مدادم رو روی میز
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1144
گذر از طوفان✨
چادرم رو روی سرم مرتب کردم از اتاق بیرون رفتم طاها از روی مبل بلند شد
_بریم؟
سرم رو تکون دادم
_آره
زهرا خانم از آشپزخونه بیرون اومد لبخند عمیقی روی لبش نشست پلاستیک رو سمت طاها گرفت
_یه کم خوراکی براتون گذاشتم از بیرون شام نخورید دیر هم برگشتید اشکالی نداره منتظرتون وایمیسیم
پلاستیک رو گرفت هر دوتا تشکر کردیم طاها چشمی گفت خدا حافظی کردیم و از خونه بیرون رفتیم
کولر ماشین رو روشن کرد گوشیش رو سمتم گرفت سوالی نگاهی بهش انداختم
_چکار کنم؟
_برای داداش طاهر بنویس منتظر تماس مهندس خیرالهی هستیم اگر مشکلی نباشه فردا میتونن شروع کنن
گوشی رو گرفتم متنی که گفت رو نوشتم و فرستادم از صفحه پیام ها خارج شدم شماره طاهر روی صفحه افتاد
_آقا طاهر داره زنگ میزنه
_جواب بده بزار روی بلندگو
_چشم
_الو سلام
_سلام داداش، جانم؟
_جانت سلامت ،مهندس دیر زنگ نزده ؟
_گفت باید جواب کارشناس ها رو بخونه بعد خبر میده شاید هنوز موفق نشده
_این پیمانکاره از صبح چند بار زنگ زده منتظر جوابه
_به بابا زنگ بزن بگو یه بار دیگه به مهندس زنگ بزنه
_باشه ،امروز نمیری شرکت؟
_الان دارم میرم
_پس از اون ور بیا باشگاه
_کار دارم ،ان شاءالله از اول ماه آینده میام
_خیر باشه بعد شرکت کار داری؟
_آره
_باشه کاری نداری؟
_نه خبری شد به منم بگو
_باشه عزیزم حتما خدا حافظ
_خدا نگهدار
روی صندلی جا بجا شدم
_بعد شرکت میخوایم بریم کجا؟
_بریم یه سر به واحدمون بزنیم
لبخند روی لبم اومد
_خونه خودمون؟
جواب لبخندم رو داد
_آره خانمی
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- آدما وقتی میفهمن
چه کسانی رو از دست دادن
که خیلی خیلی، دیر شده...💔
هدایت شده از حضرت مادر
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزان فیلم بالا از شرایط زندگی خانواده یه دختر ۲۲ساله س که چند ماه عقد کرده و پدرش توانایی کار کردن و خرید جهیزیه برای دخترش نداره هر عزیزی هرچقد در حد توانش هست کمک یا صدقه بده که بتونیم چند قلم از وسایل اولیه براشون بخریم بتونن زودتر برن سر خونه زندگیشون
به نیابت از #اهلبیت و #شهدا یا #امواتتون یاعلی بگید و کمک کنید
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c دوستان اگر واریزی ها بیشتر باشه برای کارهای خیر بعدی هزینه میشه رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
هدایت شده از دُرنـجف
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَی
👈[5/ضحی]👉
آمدن تو وعده ایه که خدا به ماه داده : )
دلگرمم به وجود تو ❤️
#خدای_مهربونم
#یک_حبّه_نور
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1144 گذر از طوفان✨ چادرم رو روی سرم مرتب کردم از اتاق بیرون رف
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1145
گذر از طوفان✨
وارد شرکت شدیم چشم هام رو توی سالن چرخوندم روی میز و صندلی خانم شفقت قفل شدم ذهنم ناخواسته به پرواز در اومد به اولین روزهای که به شرکت اومدیم رفت صدای کل کل شفقت و پریسا و جواب طاها توی سرم چرخید
حتما اشتباه شده ما استخدام نداریم
اگر استخدام ندارید چرا در خواست چاپ آگهی زدید
خانم شفقت اینجا چه خبره
صدای نورا گفتن طاها از فکر بیرونم آورد
_خوبی؟
آب دهنم رو قورت دادم برای اینکه از نگرانی در بیاد لبخندی زدم
_آره خوبم یه لحظه رفتم توی فکر روزهای گذشته
دستم رو گرفت سمت اتاق رفتیم
_از داخل اتاق چند بار صدات زدم جواب ندادی ترسوندیم
چادرم و کیفم رو روی دسته مبل انداختم و نشستم طاها لپ تاپش رو روشن کرد و مشغول به کار شد دوباره خاطرات و رفتارهای گذشته به مغز و قلبم حمله ور شدن به طاهای که الان دیگه جونم به جونش وابسته شده بود خیره شدم
خدایا چه تقدیر و سر نوشتی رو برام رقم زدی هیچ وقت فکر نمیکردم با ورود به این شرکت هم مشکلات زندگیم حل بشه هم همسرم کسی بشم که زمین تا آسمون با انتخاب های نازبانو و همه خواستگار هام فرق داشته باشه نمیدونم سرنوشت پریسا هم اینجا رقم میخوره یا نه
نفسی کشیدم طاها رو صدا زدم
سرش رو بلند کرد
_جانم؟
_به آقا کسری چی گفتی؟
دستش رو زیر چونه ش گذاشت
_گفتم فعلا روی من و خانمم حساب نکن
ابروهام رو بالا انداختم
_فعلا چرا باید میگفتی کلا ما کاری از دستمون بر نمیاد
خندید
_نورا جان نمیشه بنده خدارو اینطور ناامید کنم ،قرار شد مادرش زنگ بزنه با مادر پریسا خانم صحبت کنه گفتم اگر مخالفت کردن با نورا مشورت میکنم ببینم میشه چکار کنیم
_وای طاها چرا اینطور گفتی اگر نتونیم کاری کنیم شرمنده میشیم
_نه عزیزم چرا شرمنده بشیم ،پریسا خانم باید انتخاب کنه ،ما فقط درخواست کسری رو میگیم دیگه بله یا نه شنیدن کسری دست ما نیست،میتونی بری آبدارخونه زیر گاز روشن کنی یه چایی بخوریم
دستم رو روی دسته مبل گذاشتم و بلند شدم
_آره ،خانم خادمی چطور نیومده ؟
_بهش نگفتم بر میگردم
_دلم براش تنگ شده کاش می اومد میدیمش
_اتفاقا هر روز حالتو میپرسه قرار شد یه روز بیان خونه بابا سر بزن
_عه چه خوب ،پریسا چقد منتظر شنیدن داستان زندگی خانم خادمی بود نمیدونم من نبودم براش تعریف کرده یانه
صدای خنده ش توی اتاق پیچید
_از دست خانم خجسته،خودم یه روز برات تعریف میکنم
ذوق زده گفتم
_مگه داستان زندگیش خبرداری؟
_آره عزیزم زیاد غریبه نیستن
_کی برام تعریف میکنی؟
_یه روز سر فرصت میگم عجله نکن
آینده😍😍
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫