eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
14.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌‌بیست‌وشش سراب🕳 چادرم رو جمع کردم و در ماشین رو بستم زهرا از تو آینه نگاه
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 زهرا ماشین رو پارک کرد و نفس عمیقی کشید _امروز چقد خیابون ها شلوغه و ترافیکه هیچ وقت برای جای پارک انقد اذیت نشدم فائزه آروم خندید _فکر میکردیم زودمیرسیم دیر هم شد خودم رو سمت در کشیدم به شوخی گفتم _خداروشکر خوبه حداقل سالم رسیدیم زهرا چشم هاش رو ریز کرد از توی آینه نگاهی بهم انداخت _رانندگی من رو مسخره میکنی! باشه صنم خانم تلافی این حرفت یادم نمیره صدای خنده من و فائزه بلند شد _زهرا صنم بیدی نیست به این باد ها بلرزه مگه یادت رفته زیر بارون شدید بخاطر اینکه غفاری ضایع کنه سوار ماشینش نشد مثل جوجه آب کشیده اومد سرکلاس نشست انگار نه انگار زیر بارون خیس شده بود زهرا کوتاه خندید _آره مگه میشه یادم بره، پیاده شیم فکر کنم ندا زودتر از ما رسیده تا قهر نکرده بزاره بره زودتر بریم پیاده شدیم زهرا در ماشین رو قفل کرد با قدم های بلند سمت کافی شاپ رفتیم وارد حیاط شدیم از کنار آلاچیق های که دور تا دورشون پوشش عایقی شده بودن ردشدیم فائزه دستگیر در رو پایین کشید داخل رفتیم جواب سلام پیش‌خدمتی که با روی خوش جلو اومد و خوش آمد گفت رو دادیم زهرا نگاه گذری به کل میز و صندلی ها انداخت گوشیش رو از داخل جیب پالتوش بیرون آورد _ندا چرا نیومده! _کاش قبل از اینکه بیایم بهش زنگ میزدی میپرسیدی میاد یا نه زهرا گوشی رو کنار گوشش گذاشت _صبح گفت حتما میاد بریم بشینیم تا ببینم کجا مونده که هنوز نرسیده فائزه به میزی که روبروی در ورود بود اشاره کرد _همین جا بشینیم که وقتی بیاد ببینمون سمت میز رفتیم و نشستیم زهرا گوشی رو از کنار گوشش پایین آورد دوباره شماره رو گرفت کیفم رو روی میز گذاشتم _جواب نمیده؟ _نه مشغوله دوباره شماره رو گرفت روی بلند گو گذاشت بعد از اولین بوق صدای ندا پخش شد _سلام زهرا جون کجایی؟ _سلام عزیزم کافی شاپ شما نرسیدی؟ _چرا عزیزم من چند دقیقه ست که رسیدم طبقه بالا هستم بیاید اینجا _باشه الان میایم فعلا گوشی رو قطع کرد فائزه از روی صندلی بلند شد و با صدای پایینی گفت: _این همه میز و صندلی خالیه چرا رفته بالا! زهرا شونه ای بالا انداخت _نمیدونم والا نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  حضرت مادر
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
√ تنها مانع رسیدنت به امام زمانت، خودتی! از خودت پیاده شو! 👤استادشجاعی عجل الله تعالی فرجه
هدایت شده از دُرنـجف
گفتند: یا امیرالمومنین؛ آدم‌ را برایمان توصیف کنید. فرمود: همان‌ کسی که هر چیزی را در جای خودش قرار دهد؛ و به هر چیزی به اندازه ارزش واقعی اش اهمیت بدهد! گفتند: لطفا جاهل را توصیف کنید.فرمود: با این تعاریف، وصف کردم... •نهج‌البلاغه،حکمت۲۳۵
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1185 گذر از طوفان✨ سیب زمینی هارو داخل بشقاب ریختم و گاز رو خام
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ آخرین بشقاب رو سرجاش گذاشتم دستهام رو خشک کردم از آشپزخونه بیرون رفتم _طاها جان بریم بچه هارو بیاریم به صفحه لپ تاپ خیره شد _فعلا بیا بشین چند دقیقه دیگه میریم _هنوز کارت تموم نشده؟ _آخراشه _چایی برات بیارم؟ _اگر اذیت نمیشی قهوه یا نسکافه درست کن _الان بخوری که خواب از سرت میپره _امشب باید بیدار باشم روی مقاله کار کنم _آها هنوز کامل نشده؟ _نه یه قسمت هایش باید ویرایش بزنم قبل از ترم جدید ثبتش کنم بلند شدم و برای درست کردن قهوه رفتم کابینت رو باز کردم _طاها قهوه تموم شده نسکافه برات درست میکنم _باشه عزیزم ممنون استکان رو روی سینی گذاشتم و بیرون رفتم _ باید یه روز بریم فروشگاه چیزی های که لازم داریم رو بخریم لپ تاپ رو روی میز عسلی گذاشت کش و قوسی به بدنش داد _دست گلت درد نکنه ،چشم میریم قبلش لیست بگیر هرچی میخوایم رو یاد داشت کن _خواهش میکنم باشه حتما ،فقط میشه یه روزی بریم که کار نداشته باشی قبلش بریم یه سر به بابا بزنم لبخندی زد _انقدکنجکاو بودن خوب نیست اذیت میشی ،پیش بابا هم میریم ،قربان دستوری دیگه نیست از لحنش قربان گفتنش خنده م گرفت _بگم کنجکاو نشدم دروغ گفتم ولی دلم برای بابا تنگ شده ،حالا شاید دوتا سوال هم ازش پرسیدم صدای خنده ش یهویی بلند شد _دایی حق داره میگه تا کاری که میخوای رو انجام ندی کوتاه نمیایی _نخیر اینطور هم نیست _چرا اتفاقا هست ،یه نمونه ش همین الان داری غیر مستقیم سعی و تلاش میکنی از من حرف بکشی _عه چقد بدجنس شدی ‌مگه الان حرفی زدم سرش رو تکون داد _غیر مستقیم بله اخم ریزی کردم _نه تو اشتباه برداشت کردی استکانش رو برداشت کمی از نسکافه رو خورد _هرکی رو خوب نشناسم رفتار تو رو حفظم،چرا برای خودت نسکافه نیاوردی؟ _بخورم بد خواب میشم صبح هم بچه ها نمیزارن بخوابم دیگه خوابم بهم میریزه _پس تا نخوابیدی برات تعریف کنم امشب با فکر و خیال نخوابی لبخند عمیقی زدم _ممنون _چه ذوقی هم میکنی آروم خندیدم و سرم رو پایین انداختم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein