eitaa logo
کربلایی شو
1.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
10 فایل
کربلا به رفتن نیست؛ به شُدن است که اگر به رفتن بود شمر هم کربلایی بود... شهید گرانقدر سید مرتضی آوینی به عشق مولا نشر و کپی جایز میباشد #نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ https://eitaa.com/joinchat/3714122139C828499617a پس کربلایی شووو🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات ایران فیبروز/تنهایی
‌سـلام فـرمـانده جدید منتشر شد 😍 حاج ابوذر روحی کولاااک کرده 👏👏👇 https://eitaa.com/joinchat/2663383042C335d1a4a87 https://eitaa.com/joinchat/2663383042C335d1a4a87 بـه بـه دلـمـو بررررد 😇👆👆👆
🌼 از موبایلم دعای فرج رو پخش کردم و صداش رو بلند کردم. اینا همه رفتار های محمد بود که روی من تاثیر گذاشته بود و ناخودآگاه تکرارشون میکردم. برنج گذاشتم و مشغول درست کردن قورمه سبزی شدم. بعد گذشت اینهمه مدت هنوزهم مثل اولین روزای زندگیمون واسه غذا درست کردن برای محمد ذوق و هیجان داشتم. کارم که تموم شد رفتم‌و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم که بوی قرمه سبزی ندم. یکی از لباس های خوشگلم رو پوشیدم و کلی عطر به خودم زدم. ساده و ملیح آرایش کردم و بعد از خوندن نماز به ناخنام لاک زدم. موهام و شونه کردم و پشت سرم بافتمش و با کِش موی صورتی بستمش. رفتم سراغ جزوه ها و کتابام‌که تا وقتی غذا آماده شه و محمد بیاد خونه یکم درس بخونم. نمیدونم چیشد که زمان از دستم رفت. با صدای در یهو به خودم اومدم و فهمیدم که خونه رو بوی برنج سوخته گرفته. یدونه زدم رو صورتم و دوییدم به آشپزخونه. شعله گاز و خاموش کردم و در قابلمه رو برداشتم.قابلمه برنج رو روی سینک گذاشتم. بوی سوختگیش توذوقم زده بود. حس کردم خستگی تمام زحماتم از صبح دوبرابر شده. انقدر که از سوختن غذام ناراحت بودم محمد و که پشت در منتظر ایستاده بود و یادم رفته بود. پنجره های خونه رو باز کردم که هوا عوض شه. همونجا تو آشپزخونه کنار گاز نشستم. اعصابم خیلی خورد شده بود. محمد با کلید در و باز کرد و اومد داخل. چند بار صدام زد که آروم گفتم‌اینجام. مثل بچه هایی شده بودم که زدن یچیزی و خراب کردن و از ترس مامان باباشون یه گوشه قایم شدن . محمد اومد با تعجب بهم نگاه کرد +سلام چرا اینجا نشستی؟ در رو چرا باز... سرم‌و اوردم و بالا و چهره ی ماتم زده ام وکه دید به حرفش ادامه نداد و گفت : +میرم لباسم وعوض کنم چند دقیقه بعد چندتا شاخه گل نرگس تو گلدون گذاشت و اومد تو آشپزخونه و گفت : +به به. بوی قرمه سبزی گرفته ساختمون و... فکر کردم مسخره ام میکنه ولی خیلی جدی بود. رفت و در قابلمه قرمه سبزی و برداشت و گفت: +وای وای وای بو وقیافه اش که عالیه نشست کنارم وگفت : _چیشده؟ چرا فاطمم قنبرک زده؟ اصولا وقت هایی که اینجوری باهام‌حرف و میزد و میخواست نازم و بکشه لوس میشدم و اشکم در میومد. با زار گفتم: _محمد چرا مسخره ام میکنی؟ خونه رو بوی برنج سوخته برداشته... اولش چیزی نگفت و بعد ادامه داد: +یعنی میخوای بگی تو واسه اینکه غذا سوخت اینجا نشستی و گریه میکنی؟ _آره دیگه پس چی؟ چیزی نگفت. خیلی جدی بود. رفت سر قابلمه و گفت: +راست میگی،خیلی سوخت.میدونی فاطمه ،تو از اولم آشپزیت خیلی بد بود این و الان دارم اعتراف میکنم. از اونجایی که مهمترین ویژگی یه خانوم کدبانو آشپزیشه و تو این ویژگی و نداری،مجبورم که.... ایستادم و با ترس گفتم : _مجبوری که؟ خیلی جدی گفت : +مجبورم برم یه زن دیگه بگیرم. بهت زده نگاش میکردم که گفت: +چرا اونجوری نگاه میکنی؟خب پس بخاطر تو دوتا زن دیگه میگیرم چیزی نگفتم +خب باشه بابا سه تا خوبه ؟ .... خندش گرفت و گفت: +عه فاطمه چهارتا دیگه خیلی زیاد میشه،حقوقم نمیرسه خرجش و بدم وقتی فهمیدم داره شوخی میکنه رفتم کنارش و به بازوش ضربه ای زدم و گفتم: _چشمم روشن،همین و کم داشتم رفتم و دوباره برنج گذاشتم. خندید و خودش رفت ظرف ها و روی میز دو نفره ی کوچیکمون گذاشت. میز و چید وگفت: +دیگه نبینم واسه این چیزا غصه بخوری ها. تاحالا اینهمه غذای خوشمزه درست کردی ،یه بار حواست نبود وسوخت،این ناراحتی داره؟ _آخه با ذوق درست کرده بودم که از سرکار اومدی میز رو بچینم نهار بخوریم. بعد ضدحال خوردم. خندیدو گفت : +اشکالی نداره مهم اینه قورمه سبزیت مثل همیشه عالی شده. اصلا از بوی خوبش سیر شدم‌. بعدشم فاطمه خانوم من دلم‌نمیخواد انقدر زحمت بکشی. تو درس میخونی،کار های خونه رو بزار وقتی من اومدم باهم انجام بدیم‌. اون روز انقدر از دست پختم تعریف کرد و از ویژگی های خوبم گفت و انقدر من و خندوند که ناراحتیم و به کل فراموش کردم. __ محمد مثل هر صبح با صدای فاطمه از خواب بیدار شدم.رفتم و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم تا سرحال شم‌و خواب کامل از سرم بپره. دوباره برگشتم به اتاق و موهام و خشک کردم. خواستم شونه ام و از روی میز بردارم که کنار شونه ی خودم و فاطمه یه شونه ی نوزاد دیدم. با تعجب شونه رو برداشتم و نگاش کردم. یه شونه ی کوچیک آبی بود که وقتی تکونش میدادی تیله های کوچیک توش تکون میخورد و صدا میداد. با خودم گفتم بعد از فاطمه میپرسم که قضیه اش چیه. در کمد لباسا رو باز کردم.خواستم از شاخه لباس فرمم رو بردارم که دیدم لباسم مث همیشه اتو شده سرجاش نیست،به جاش یه لباس کوچیک نوزادی که روش عکس پستونک بود روی شاخه ی لباسم آویزون شده بود. لباس و برداشتم و رو دستم گذاشتم. طولش
🔆 تکنیک استثنایی🔆 🏠پاک‌کردن خونه از شیاطین و جنیان☠️ ♨️راز رسیدن به آرزوها و خواسته ها 🕯شمع تراپی برای حاجت روایی 💰فنگ شویی و رفع اثرات منفی خونه https://eitaa.com/joinchat/887554353C3f679fc742 🔻🔻درمان خطرات چشم زخم🔻🔻 📿فقر بیماری و رنج دعوای زناشویی📿 🧿 به ثمر نرسیدن تلاش ها🧿 📿مشکلات مالی📿 🧿سحر🧿 🕊کمک‌از فرشته ها برای حاجت روایی
هدایت شده از تبلیغات ایران فیبروز/تنهایی
+ پیام_ناشناس - ببخشید یه کانالی قبلا معرفی کرده بودین که کلیپ های مخفی رائفی پور درباره علائم‌ظهور رو میذاشت ، میشه لینکشو دوباره بذارین ؟ + بفرما عزیزم : @.Alaem_Zohoor @.Alaem_Zohoor
هدایت شده از تبلیغات ایران فیبروز/تنهایی
☝️ یه بار برا همیشه بیا لوگوی منحصر به فردِ خودت و کسب‌وکارت رو داشته باش 💡 ✅ نمونه کارهارو ببین 💰 تخفیف و شرایط پرداخت رو ببین 😌 حتما خوشت میاد 😌 🔹 نشانستان |
طراحی تخصصی لوگو
👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4125229389Ca3bbadc40c 🌱 اینجا سلیقه مشتری هم لحاظ میشه...
📌یک روز در فرودگاه ، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم .ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند :حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی ؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصب های قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند . 🔸حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمیگویم. میگویم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه ایی ، پست و مقامی تعویضش نکنی؟سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم. 🔹ایشان ادامه دادند :اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعا دستت را از فرمان بر نمیداری و روی جیبت نمیگذاری که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؛ ▪️ آیا  این دستی که در راه خدا داده ای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری ، دستت چطور است ؟ سر جایش هست یا با چیزی عوضش کرده ای؟پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی . راوی :آزاده حاج مرتضی حاج باقری ، آزاده اردوگاه 12 که از ناحیه دست راست جانبازهستند .(قطع دست) ‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار شهید حسن طهرانی مقدم: اگر ما نسبت به شهدا غریب باشیم اونور هم حتما غریبیم. ‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
هدایت شده از تبلیغات ایران فیبروز/تنهایی
. 🟡 انجیر ارزان شد 💸 به علت کشاورز بودن، این انجیر باغ خودمو👆‌ بهت میدم کیلویی ۱۹۰ تومن این همون انجیریه که همه دنبالشن : _ نرم و گوشتی و توپُر و شیرین _ ۱۰۰ درصد بدون کِرم و آفَت چون تا لحظه ارسالش، اونو در سردخونه نگهداری میکنیم ✅ برای خرید بیا اینجا و هزینه ارسالشم مهمون خودم باش 👌👇 https://eitaa.com/joinchat/3755475031Cddecfc017c