eitaa logo
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
150 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
-بسم رب الشھدا♥️! -سلامـ بہ ؏ـاشقاݩ شہادٺ🙃 -خیلے خوش اومدید بہ ڪانال ما!
مشاهده در ایتا
دانلود
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید شعر خوانی جالب این شیرزن انقلابی را در راهپیمایی ۲۲ بهمن ساری 👌«نه علی تنها نمانده در میان، نه ندارم من مرام کوفیان، نه مرام کوفه در ما مانده است،نه علی در صحنه تنها مانده است» @karbalayyyman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینویادت‌باشہ.. الگو‌وملاکِ‌توبایدحضرت‌زهرا باشہ‌توزندگے.. نہ‌بلاگرایِ‌حجابِ‌تویِ‌اینستاگرام! @karbalayyyman
بہ‌‌یکی‌ازدوستانش‌‌گفتم: جملہ‌ای‌ازشهید‌بہ‌یاددارید؟! گفت‌:یکبارکہ‌جلوی‌دوستانم‌قیافہ‌گرفتہ‌ بودم‌ابراهیم‌؛کنارم‌آمدوآرام‌گفت: نعمتی‌کہ‌خداوند‌‌بہ‌تو‌داده‌بہ‌ رخ‌دیگران‌نکش`🌱✨ _ شهید ابراهیم‌هادی‌ _ @karbalayyyman
ناخداگاه دیدم فاطمه داره اشک میریزه فاطمه چرا گریه می کنی فاطمه گفت: به تاریخ تولد شون نگاه کن ببین چقدر جوون بودن شهید شدن راحیل : واقعا راست می گفت یکی رو دیدم متولد{ "۱۳۴۰" بود " ۱۳۵۹" به شهادت رسیده بود بعضیا ۱۳ ساله ...۱۶...۱۸... فاطمه در حالی که اشک می ریخت گفت : من شرمنده این شهداو مدیون خانواده های این شهدا هستم نمی دونم چه جوری این دِین رو اَدا کنم شهدا به خاطر حجاب رفتن تا چادرمان زهرا خاکی نشه { شهید حججی سر شو داد تا چادر ما از سر مون نیوفته} فاطمه همین طور می گفت نمی دونم چِم شده بود صورتم خیس خیس بود داشتم گریه می کردم وای مگه میشه من خودمم دارم گریه می کنم فاطمه برا هر شهید فاتحه خوند من هم پشت سرش براشون می خوندم و زار زار گریه می کردم به اخرین شهید که رسیدیم فاتحه رو خوندیم راه افتادیم سمت حسینیه فک کنم تا الان کلی نگران مون شدن تو راه همش به حرف های فاطمه فکر می کردم ..... شهید .... حجاب... چادر... مادرم زهرا ... فکرم در گیر بود به حسینیه که رسیدیم داخل شدیم .....
به حسینیه که رسیدیم داخل شدیم ..... زینب و ریحانه دوییدن اومدن طرفمون گفتن نگران تون شدیم کجا رفته بودین خداروشکر که سالمین دور برم رو که نگاه کردم چند خانم با چند دختر جوان چادری دور هم حلقه زده بودن حرف هایی از حجاب و چادر وپوشش منم طوری که متوجه نشن نشستم و به حرف های اونا گوش کردم صدای اذان بلند شد اونا هم بلند شدن تا وصو بگیرن منم رفتم سمت وضو خونه وضو گرفتم یک چادر برداشتم ایستادم به نماز خواندن .... الله الاکبر بعد از تمام شدن نمازم فکرم همش پیش اون حرف ها بود چشمم به همون خانومی که با چند تا دختر حلقه زده بودن افتاد رفتم پیشش و سلام کردم گفتم می خوام بیشتر درباره حجاب شهدا بدونم که چرا اینقدر حجاب برای شهیدان ارزش داشته جواب سلامم رو داد گفت: شهیدا برای حفظ حرم بی بی زینب( س) رفتن و جون خودشونو در راه دفاع حرم دادن که مبادا دست کسی بیفته حالا بزار یه سوال ازت بپرسم ؟؟ اگه از کسی که خیلی دوسش داریدهدیه ای بگیری با اون هدیه چه جوری برخورد می کنی؟؟ خب نمیزارم کسی بهش دست بزنه خیلی مراقبش هستم جای خوب میزارمش گفت حالا اگه حضرت زینب یه هدیه بهت بده همین جوری ازش مراقبت میکنی گفتم: بله با کمال میل گفت : چادرت رو حفظ کن هدیه حضرت زینب چادر هستش # چادر #چ : چهره #آ: اسمانی #د: دختر #ر: رسول خدا شهدا به خاطر همین چادر جنگیدن که مبادا از سر خواهران مسلمان بیوفته بابت توضیحشون تشکر کردم واقعا حرفاش روم تاثیر گذاشت .راه افتادم سمت فاطمه اینا داشتن.....
بابت توضیحشون تشکر کردم واقعا حرفاش روم تاثیر گذاشت .راه افتادم سمت فاطمه اینا داشتن..... میوه می خوردن رسیدم پیششون گفتم تنها تنها فاطمه : نه گلم برا شما هم گذاشتیم بفرمایید راحیل : یه دونه سیب برداشتم مرسی سیب رو تا اخرش خوردم فاطمه گفت : فقط ۲۰ تا دیگه از وسایل ها مونده اونارو بدیم دیگه تموم میشه باید بریم شب که خوابیدیم من کلی به حرف های اون خانوم فکر کردم منم باید باحجاب بشم دوست ندارم شرمنده و مدیون خانواده شهدا باشم صبح زود که از خواب بیدار شدم بعد از کمی ورزش فاطمه رو بیدار کردم صبحونه رو خوردیم گفتم فاطمه جون بریم بیرون یکم قدم بزنیم گفت : باشه بریم باهم راه افتادیم از حرف های اون خانوم بهش گفتم گفتم می خوام با حجاب بشم فاطمه خیلی خوش حال بود از خوش حالی نمی دونست چیکار کنه اذان ظهر رو گفتن خوندیم یکم چرت زدین بعد......... ادامه دارد.......................
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍به خدا و اهل بیت پیامبر و حضرت زهرا توسل کردم خدایا! غلبه و نصرت از آن توست امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من است من سرباز کوچک توئم پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم در دل، یاعلی گفتم و برخاستم از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم: من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این جوانان اضافه بشه با خوشحالی تمام بهم اجازه داد یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم و شروع کردم به پرسیدن سوال سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت شیعه و اهل بیت پیامبر تمام می شد . کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد: خفه شو کافر نجس، یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟ تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم: دهان نجست رو ببند به همسر پیامبر تهمت خیانت میزنی؟ تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد: من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم: همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه بعد هم رو به جمع کردم و گفتم: مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند پس یا شورش بر خلیفه خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا حق با علی و خاندان علی است ... پ.ن: به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @karbalayyyman ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼