eitaa logo
آرشیو همیاری هنرو کاردستی و مناسبتها
25.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
440 فایل
آرشیو همیاری هنرو کاردستی و مناسبتها 👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2507407597C48877a693f @kardasti_va_honar ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ کانال تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1938817237Cb36aa95062 @Ghasmi1401 موفق باشین
مشاهده در ایتا
دانلود
30.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍉🎉🍉🎉🍉🎉🍉 کارتون یلدایی🍉 🍉🎉🍉🎉🍉🎉🍉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"خرگوش دم دراز وروباه حیله گر" در روزگاران قدیم خرگوشی زندگی می کرد که دم دراز و گوش های کوچکی داشت؛ یعنی همه ی خرگوش ها این شکلی بودند. اما این خرگوش با یک روباه حیله گر دوست شده بود. هر چه قدر همه می گفتند دوستی خرگوش و روباه درست نیست، خرگوش به حرف آن ها گوش نمی داد. چون با روباه بازی می کرد و بسیار شاد بود. روزی از روزها روباه پیش خرگوش آمد و گفت: امروز می آیی برویم ماهیگیری؟ خرگوش گفت: چه طوری برویم ماهیگیری؟ وقتی نه قلاب داریم و نه طعمه؟! روباه گفت: کاری ندارد! با هم کنار ساحل می نشینیم. آن وقت تو دم درازت را درون اب بینداز. هر وقت سر و کله ی ماهی برای گاز گرفتن پیدا شد، تو او را به ساحل پرتاب کن. خرگوش دم دراز گفت: تو چرا دمت را در آب نمی اندازی؟ روباه جواب داد: چون دم تو قشنگ تر و بلندتر است و به همین خاطر ماهی ها را گول می زند. خرگوش بیچاره قبول کرد و دوتایی به طرف ساحل به راه افتادند. وقتی به ساحل رسیدند، خرگوش دمش را در آب گذاشت. چیزی نگذشت که خرگوش فریاد زد: فکر کنم با دمم ماهی گرفتم. حالا چه کار کنم؟ روباه گفت: با دمت ماهی را به ساحل بینداز! خرگوش گفت: فکر کنم ماهی بزرگی است؛ چون او دارد من را به درون آب می کشد! روباه با خوش حالی به آب نزدیک شد و گفت: اما این که ماهی نیست! لاک پشت است. خرگوش فریاد زد: کمکم کن، هرچه که هست دارد من را غرق می کند. الان خفه می شوم. روباه گفت: ولی من چطوری تو را نجات بدهم؟ خرگوش گفت: خب تو هم من را به سمت ساحل بکش! روباه هم گوش های خرگوش را گرفت و شروع کرد به کشیدن. آن قدر کشید که گوش های خرگوش دراز و درازتر شد. از آن طرف هم لاک پشت دم خرگوش را گاز گرفته بود و می کشید. آن قدر محکم گرفته بود که دم دراز خرگوش کنده شد. لاک پشت هم رفت. ازآن روز به بعد گوش های خرگوش دراز شد و دمش
🐭 شبی که موش کوچولو بیدار ماند🐭 یه روزی روزگاری یه موش کوچولو بود که با خونواده اش توی یه دشت بزرگ و سرسبز زندگی میکردند. موش کوچولو ده تا خواهر و برادر دیگه هم داشت و با مامان موشه و بابا موشه خوشحال و راضی زندگی میکردند. اما موش کوچولو یه مشکل کوچیک داشت، اونم این بود که شب ها به موقع نمیخوابید. تا دیروقت بیدار موند. بخاطر همینم صبح ها نمیتونست مثل خواهر و برادرهاش به موقع بیدار بشه. موش کوچولو تازه لنگ ظهر از خواب بیدار میشد و خواهر برادراش که از صبح توی دشت کلی بازی و شادی کرده بودند دیگه خسته بودند و با موش کوچولو به بازی نمیومدند. واسه همینم موش کوچولو تنها میموند و حوصله ش سر میرفت. هرچی مامان موشه و بابا موشه بهش میگفتن به موقع مثل خواهر و برادراش بگیره بخوابه گوش نمیداد. آخر یه روز موش کوچولو گفت اصلا من نمیخوام با شما زندگی کنم، میخوام برم با خانوم جغده زندگی کنم و شب ها تا صبح بیدار بمونم. هرچی خونواده ش ازش خواستن اینکارو نکنه و بهش گفتن کارش اشتباهه قبول نکرد. وسایلشو جمع کرد و رفت پیش خانوم جغده. خانوم جغده میدونست که قضیه چیه چون مامان موشی زودتر اومده بود و باهاش صحبت کرده بود. بخاطر همینم گفت: "باشه این یک شب رو اجازه میدم پیش من بمونی، ولی یادت باشه تا صبح نباید بخوابی." نزذیکای نصقه شب بود که موش کوچولو گرسنه اش شد. گفت خانوم جغده من گرسنه مه، غذا میخوام. ولی خانوم جغده گفت: "نه، ما اینجا تا نصفه شب هیچی نمیخوریم." موش کوچولو گفت: "ولی من موشم عادت دارم سرشب غذا بخورم." خانوم جغده گفت: "ولی تو اومدی که با ما زندگی کنی پس باید مثل ما غذا بخوری، تازه باید کل روز رو هم بخوابی." موش کوچولو که هم گرسنه اش شده بود هم دلش برای پدر مادر و خواهر برادراش تنگ شده بود گفت: "من نمیخوام جغد باشم، میخوام موش باشم." بعدم برگشت پیش خونواده ش و ازشون معدرت خواهی کرد و قول داد دیگه شب ها زود بخوابه.
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ننه سرما ، سوت و کور و بی صدا پشت ابرای سیاه روی بوم آسمون نشسته بود ننه سرما چاقالو مهربون و توپولو دُشَکِش ابر سیاه، لحافش ابر سفید ننه سرما نُه ماه از سال می خوابید وقتی که بیدار میشد پا میشد تنهایی دست به کار می شد ورد می خوند، جادو میکرد هاا میکرد ، هوو میکرد هاا میکرد ابر سیاه پیدا میشد هوو میکرد، باد می اومد، سرما می شد بشنوید از اون پایین توی کوه، روی زمین کلاغا غار میزدند- غار ، غار ، غار می زدند توی ده جار می زدند- جار ، جار ، جار می زدند ننه سرما اومده- تیک و تیک و تیک سرده هوا درها رو محکم کنین، سرما نیاد تو خونه ها کرسی ها رو علم کنین منقل ها رو روشن کنین لحافِ کرسی پهن کنین شب های چله بزررگ ننه سرما ورد می خوند سنگ هارو یخ می زد و می ترکوند می نشست چاره  می کرد لحا ف پنبه ای شو پاره می کرد پنبه ها رو مشت مشت پایین می ریخت رو زمین گوله گوله گوله برف میریخت منقل ها روشن می شد کرسی ها علم می شد شب یلدا می رسید، تو خونه مون غوغا می شد میوه های رنگ وارنگ همه جور، از همه رنگ پسته و آجیل شور همه چیز، از همه جور شب یلدا همگی بیدار می موندیم میوه و آجیل می خوردیم شعرای قشنگ مو خوندیم شب های چله کوچیک شب های تخمه شکستن، چیک و چیک شب های قصه های قشنگ قشنگ قصه های رنگ به رنگ قصه ی دیو و پری قصه ی خروس زری قصه  دختر شاه پریون... کم کمکک بوی  زمستون می اومد ننه سرما اون بالا با خوشحالی لباس  سفیدشو تکون میداد به تموم بچه ها برفای قشنگشو نشون میداد صدای پای زمستون میاومد ننه سرما اون بالا سلام میکرد به بچه ها دست می برد به گردنش زنجیر موراریدشو رو می کشید، پاره می کرد همه مرواریداش روی اون دهکده ی کوچیک و زیبا می بارید گوله گوله برفای نرم وسپید میبارید و میبارید بچه ها شادی کنان خنده و بازی کنان توحیاط جمع میشدن تا یواش یواش بابرفا بسازن آدمای برفی مهربونو ننه سرما مهربون از اون بالای آسمون نگاه میکرد به شادیشون همه ی مردم شهر شاد می شدن از غم آزاد می شدن زن و مرد و بچه و پیر و جوون دست به دست هم دادن همگی شادی کنون
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاد کودکانه👆 حسنی غذا خوب میخوره از محصولات بفرستید برای مامان های قاشق به دست😍