هدایت شده از کانال کمیل
#آب_مقدس
🌷عراق پاتک شدیدی زد تا جزایر مجنون رو پس بگیره. شهید بابایی توی اون عملیات شیمیایی شد. سرش پر شده بود از تاولهای ریز و درشت. سرش می خارید و با خاراندن زیاد، تاولها ترکیده بود. بنده خدا خیلی اذیت شده بود....
🌷بهش گفتم: برو بیمارستان دوا و درمان کن. می گفت: اگه برم بستری ام می کنن و از کارم جا می مونم! چند روز بعد بیرون جزیره یه برکه آب پر از نیزار دیدیم. عباس لحظه ای ایستاد و به جریان آب دقت کرد. بعد با حالت خاصی بهم گفت: حسن! می دونی این آب، کدوم آبه؟ با تعجب گفتم: یعنی چی؟ خب این آب هم مث بقیه آبها، فرقش چیه؟ گفت: اگه دقت کنی می بینی این آب، انشعابی از آب فراته، آبی که امام حسین و حضرت عباس (ع) تو کربلا دستشون رو باهاش شستشو دادن....
🌷عباس معتقد بود اگه سرش رو با اون آب بشوید، تاول های سرش خوب می شه!! اتفاقاً سرش رو شست و شفا گرفت. چند روز بعد تمام تاول ها خوب شدن و اثری ازشون نموند....
🌹خاطره اى از خلبان شهید عباس بابایی
منبع: مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هدایت شده از سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 185
در آن آب و هوا دانه ها خیلی زود از دل خاک بیرون زده و سبز می شدند و واقعاً محیط را زیبا میکردند. همه در قبال محیطشان احساس مسئولیت میکردند. گاهی با دیدن رزمنده هایی که با علاقه و دقت به نظافت چادر و مراقبت گلهای کوچک مشغول بودند یاد سنگرها و چادرهای عراقی می افتادم؛ جایی که آدم از دیدن آنها مشمئز می شد، از فضای به هم ریخته و کثیف آنها، میشد به روحیاتشان پی برد. اگر محیط آنها جهنم بود بچه های ما هر جا بودند بهشت هم آنجا بود. هم به خاطر حُسن خلق و محبتشان و هم زیباییای که در محیطشان درست میکردند. گرچه گاهی غذای کافی به اردوگاه نمی رسید و واقعاً گرسنه میماندیم اما این را هم مثل کمبودهای دیگر به شوخی میگرفتیم و کسی گله نمیکرد.
حدود دو ماه در دوکوهه بودیم که دستور عزیمت به جزیرۀ مجنون رسید. اسلحه ها را که تمیز و آماده کرده بودیم، برداشتیم و بار و بندیل مان را بستیم تا با ماشینها به جزیره منتقل شویم. قبلاً یک بار در پدافند عملیات خیبر، جزیره را دیده بودم اما مدت حضورم کم بود و حالا دیدن دوباره جزیره مجنون سر ذوقم می آورد.
ظاهراً از طریق بستان به سمت جزایر رفتیم. در راه چیزی که توجهم را جلب میکرد اسامی زیبایی بود که بچه ها گذاشته بودند. وارد جزیرۀ شمالی که شدیم اولین تقاطع «چهارراه امام» بود. آنجا پیاده شدیم و همان روز ما را تقسیم کردند، هر گروهان در دو «پَد» مستقر شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 186
دسته ما در پد پنج مستقر شد. هر پد جاده ای خاکی بود که از ضلع اصلی جزیره منشعب شده و گاه به طول یک تا دو کیلومتر درون هور کشیده شده بود. بعضی پدها در منتها الیه تبدیل به میدانگاهی میشدند که محل اجتماع نیروها بود. دور و بر پد، آب و نیزار بود و زندگی عادی نیروها روی پدها جریان داشت.
قبل از هر کاری باید سنگرمان را مرتب می کردیم. در آن منطقه سنگرها از سوله هایی تشکیل میشد که دورش را گونیهای پر از خاک میچیدیم. داخل هر سوله چهار پنج نفر میتوانستند بمانند. کنار سوله ها جایی برای نگهبانی وجود داشت که نیروها موظف بودند به ترتیب آنجا نگهبانی بدهند. در آبهای هور فاصله زیادی با عراقیها نداشتیم و باید همیشه مراقب نیزارها و آبراه ها می بودیم. آن روزها مسئول دسته ما «حاج غلام علیپور» بود. انسان مؤمنی که قبلاً یکی از دستهایش ترکش خورده بود و کار نمیکرد. گرچه او به عنوان مسئول دسته ما مطرح شده بود اما از نظر نظامی از بعضی بچه ها عقبتر بود. البته از این بابت هیچ مسئلهای بین بچه ها به وجود نمی آمد و در این مورد قضیه با ارتش کاملاً فرق میکرد. چون در جمع ما کسی زیاد روی عناوین معطل نمیشد. هر کس هر کاری را بهتر می دانست با هماهنگی مسئولش انجام میداد.
من با حاج غلام علیپور، «همت آقایی» که از بچه های مراغه بود، مجید که دو برادرش شهید شده بود و «محمود مونسی» در یک سنگر بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 187
من با آمدن محمود زیاد موافق نبودم چون از زیر کار درمی رفت. روزهای اول که ما مشغول آماده سازی سنگرها بودیم و باید با گونیهای پر از خاک اطراف و سقف سوله را می پوشاندیم، او به جمع نمی آمد و میگفت: «من اینجا نمیمونم. میخوام برم پیش یکی دیگه از بچه ها، تو اون یکی سوله». البته رفت اما بعد از اینکه ما سوله را مرتب کردیم و کار تمام شد او هم برگشت و گفت: «من همین جا میمونم!»
حاج غلام، اوایل اصلاً مرا نمی شناخت و نمی دانست من تا آن لحظه از جنگ دو ساعت آرام در یک نقطه نگهبانی نداده ام! یک روز به من گفت: «آقا سید! امشب شما از ساعت دوازده تا دو با یکی دیگه از بچه ها نگهبانی میدید!»
ـ نه حاجی! من میتونم شب تا صبح بگردم و پاسبخش بشم ولی اونطوری که شما میگید نمیتونم نگهبانی بدم!
حرفم برایش سنگین بود. او میگفت: «بالاخره قانوناً باید تو هم نگهبانی بدی!» و من میگفتم: «من اصلاً از یکجا ایستادن و نگهبانی دادن خوشم نمیاد! آگه میخواید تا صبح تو پد قدم بزنم و...» کار بالا گرفت. بنده خدا نمی دانست من نمیتوانم ساکت نگهبانی بدهم وگرنه آن همه اصرار نمیکرد. احساس کردم شاید ناراحتی بین بچه ها رخ دهد، بنابراین کوتاه آمدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سلام برآنهایے ڪه
ازنفس افتادنـدتا ما ازنفس نیفتیم...
قامت راست ڪردند
تاماقامتـــــ خم نڪنیم...
#شبتون_شهدایی🌷
هدایت شده از 🎥 دوربین مخفی ایتا 🎥
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺هیجان انگیزترین تعقیب و گریزی که تا کنون دیده اید
@secretcam ❤️🌹
هدایت شده از پروانه های وصال
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
┄┅─✵💝✵─┅┄
هدایت شده از پروانه های وصال
آقا قسم بہ جان شما خوب میشوم
باور ڪن آخرش بہ خدا خوب میشوم
جمعی ڪبوتر حرم فاطمی شدند
من هم شبیہ آن شهدا خوب میشوم
من بدترین غلام حقیر ولایتم
ای بهترین امام ، بیا ، خوب میشوم
🔸اللّٰھـُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ
هدایت شده از پروانه های وصال
چهار چيز را هرگز فراموش نكن
1به همه نمى توانى كمك كنى
2همه چيز را نمى توانى عوض كنى
3همه تو را دوست نخواهند داشت
4همه را نمیتوانى راضى نگه دارى
پس آنطور كه خودت دوست دارى زندگى كن
هدایت شده از پروانه های وصال
animation.gif
8.33M
آخر هفته تون پراز زیبایی
یه قـلــب عـاشـق
یه زنـدڪَی آروم
یه دنـیـا شـادی
یه دریـا خوشـبـختی
یه آسـموڹ آرزوی زیبا
همه تـقـدیم شـما 💐
پنجشنبه تون
زیبـا و در پنـاه خـدا🌹
هدایت شده از پروانه های وصال
روز پنج شنبه
روزدرگذشتگان
روزخیرات
روزخواندن قران
و فاتحه وصلوات برای اموات
خدایا
مسافران بهشتی
مارا ببخش وبیامرز
آمین
هدایت شده از @AntiBBC
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا با ماست
سرلشکر سلیمانی: اعتماد به خدا اساس نصرت ماست
@AntiBBC