🔻وزارتخارجه پاکستان کاردار سفارت آمریکا را احضار کرد
🔹وزارت امور خارجه پاکستان کاردار سفارت آمریکا در اسلام آباد را به اتهام مداخله در امور داخلی این کشور احضار کرد
🔹️ «عمرانخان» نخستوزیر پاکستان پیش از این گفته بود نامهای تهدید آمیز از طرف آمریکا دریافت کرده مبنی بر اینکه دولت وی را برکنار خواهد کرد، چرا که نپذیرفته در خاک پاکستان پایگاه نظامی داشته باشد.
🇮🇷 کانال ویتامین سیاسی 💯
🆔 https://eitaa.com/Vitaminsiyasi
هدایت شده از ملارد / ارنگه / مارليک / انديشه
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فيلم
✔️ رأی دادن امام خمینی (ره) از داخل ماشين و در میان انبوه جمعیت
📆 به مناسبت روز #جمهوری_اسلامی
✅ @Sahifeh_noor
ناصر کاوه:
🌹 راز فرماندهی
💥 آقای رستگارفرمانده لشگر۱۰ سید الشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد. حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد. وقتی از جایگاه اعلام شد: 👇
« فرمانده لشگر ۱۰ برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره میکرد که« چرا در میان جمعیت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: 😇
« برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم. خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود. حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید. اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند...
🌹 زندگی نامه شهید حاج کاظم رستگار
💥حاج کاظم نجفی رستگار در آغازین روزهای شکوفایی بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به دنیا آمد و در دامان مادری مهربان و با دسترنج پدری کشاورز تکامل و تربیت یافت. از هفت سالگی، قدم در راه تحصیل علم گذاشت و با وجود سختی های زندگی تا کلاس سوم متوسطه با موفقیت به ادامه تحصیل پرداخت. اما پس از آن از ادامه تحصیل بازماند و وارد مبارزات و فعالیتهای انقلابی شد. او که دوران نوجوانی را با زمزمه های نهضت امام خمینی (ره) آغاز کرده بود، در روزهای نخست پیروزی، با شروع غائله کردستان و تحریکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای دکتر چمران راهی کردستان شد و آموزش های چریکی را در آنجا فرا گرفت. وی که تربیت یافته مکتب بزرگانی چون شهید دکتر چمران و حاج احمد متوسلیان بود، پس از بازگشت در پادگان توحید به عضویت رسمی سپاه در آمد و بعد از مدتی به فیروز کوه رفته، کلاس های آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد. وی را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ رسول الله (ص) که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از شش ماه فعالیت، مسولیت واحد عملیات را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند...
💥حاج کاظم در این زمان طی ماموریتی جهت توانمند سازی نیروهای حزب الله به عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسولیت تعد ادی از عملیاتها را بر عهده گرفت. وی در راه آماده سازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به نام مبارک « سیدالشهدا (ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهده دار شد. در مهرماه سال ۱۳۶۱ همسری مومن و پارسا اختیار کرد و چند روز بعد به جبهه رفت....
#محدثه_رستگار
#تنها_یادگار_فرمانده
#شهید_حاج_کاظم_رستگار
🌹زمانی كه پدر من شهید شدند، یك هفته به تولد 24 سالگیشان مانده بود.
#من چهل روزه_بودم: که پدرم شهید شد، بهمن سال 63 متولد شدم و پدرم اسفند همان سال شهید شد...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه 👈برشی از زندگی شهید کاظم نجفی رستگار
امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود
یادوخاطره سرداران شهید لشکر۱۰حضرت سید الشهداء(ع) در عملیات بدر گرامیباد.
🔸سردار شهید حاج کاظم رستگار، فرمانده لشکر۱۰
🔸سردارشهیدحسن بهمنی فرمانده طرح وعملیات لشکر۱۰
🔸سردارشهید ناصرشیری مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع) وباجناق شهید رستگار.
🔸سردارشهید میثم شکوری ، مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع).
#شهادت_۲۵_اسفند_۱۳۶۳
#محل_شهادت_جزیره_مجنون
#عملیات_بدر
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها
#یاد_شهدای_بدر_گرامیباد
🍁شهید رستگار هم با همه ی توانش به دشمن زد. همه شاهد بودند از کشته های دشمن پشته ساخت و فرزندانش را میدید که در مصاف دشمن چون گل پرپر می شوند. کسی نبود و ندید و ننوشت که به رستگار چه گذشت. فقط غلامعلی رشید ذره ای را بیان کرد و مستند شد. برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: 👇
«وضع خط خراب است، در محور تیپ سیدالشهداء (ع) دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند... آتش (دشمن) به شدت زیاد است... جاده، آب، غذا و نیرو کم است..ِ. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد... نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.»
🍁 ۳۵ سال از آن روزها می گذرد. برای نسلی که رستگار را ندیده اند باید گفت: 👇
او تا آخرین نفر جنگید و نشکست. کسی گریه اش را در صحنه نبرد ندید. صدایش نلرزید و نترسید... شما وارثان این چنین مردان با صلابت و فداکار هستید...باید ایستاد و نترسید و تا اخر مقامت کردو نلرزید...
🍁سردار غریب لشگر سیدالشهداء (ع) غریبانه و مظلومانه, ت
ک و تنها در حین عملیات بدر، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله ( منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان لشگر سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آخرین آرزویش نیز محقق شد... گویی حاج کاظم فرمانده غریب لشگر سیدالشهدا (ع) به زیارت مولای کاظمین رفته بود که پیکر مطهرش بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت...😰😇
کتاب_خاطرات_دردناک, ناصر_کاوه
راوی : جعفر طهماسبی
برشی از زندگی شهید کاظم نجفی رستگار
🌷 #حلبچه و بمباران شیمیایی!؟
🌷عراق از موانع عبور کرده و در حال پیشروی بود. ما نیز باید در سیستم نظامی عراق اختلال ایجاد کرده و در عملیاتهای ایذایی حرکت میکردیم و مناطق را از آنها میگرفتیم. از جمله مناطقی که گرفته شد، شهر حلبچه بود. هیچکس فکر نمیکرد عراق چنین دیوانگی انجام دهد و مردم خود را با بمبهای شیمیایی به کشتن بدهد. عراق قبل از این نیز حملات شیمیایی داشت اما نه با این حجم؛ نه ما تجربهاش را داشتیم و نه انتظارش را کسی داشت. وارد شهر حلبچه شدیم و اتفاقات عجیب و تکان دهنده ای را دیدیم.
🌷یکی از آن اتفاقات عجیب این بود که ساعاتی بعد از حمله، پس از ورود به شهر، وارد یک غسالخانه خانه شدم. پنجاه یا شصت نفر در آنجا منتظر بودند تا مردهای را غسل کنند که در اثر حمله و برخورد بمب شیمیایی در آنجا، همگی در غسالخانه ایستاده، مرده بودند. در محلهای وارد شدیم که هیچکس در آنجا زنده نمانده بود و تنها یک خروس زنده مانده بود و به دنبال آن میدویدیم تا بتوانیم آن را بگیریم و هر کجا میرفت به دنبال آن میرفتیم و مکانهایی که احتمال داشت انسانها در آ۹نجا زنده مانده باشند را به ما نشان میداد. عکسهای منتشر شده از حلبچه گواه جنایتهای صدام هستند.
راوی: رزمنده دلاور محمدرضا فتحیان
منبع: خبرگزاری برنا
❌ بمباران شیمیایی حلبچه در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت. این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام شد!
🌹 جانبزرگی در عملیات کربلای 5 گلولهای از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزهآسایی زنده ماند. وی در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه شرکت کرد و در روز بیست و هفتم اسفند ماه 1366 در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر مشغول عکسبرداری از وقابع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تاثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت.
🌹 عکسهای سعید جان بزرگی از حلبچه، یکی از تلخترین تصویرهای جنایات جنگی است.😢 جانبزرگی از لحظات اولیه بمباران شیمیایی حلبچه عکسهای بی نظیری گرفت و خودش هم شیمیایی شد.او در خاطراتش مینویسد:
📣 "با خودم میگفتم، لحظات ثبت شده توسط دوربین من باعث خواهد شد تا مردم دور دست در مورد مردانی که سالهای جوانیشان را دستخوش شعلههای نبرد سنگین زرهی کردهاند، بیندیشند و به این باور رسیدم که آدمهای درون قاب تصویر من هرگز نخواهند مرد و من به آنان عمر جاودان خواهم بخشید."
کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه
😈سنگ دل ترین همدست صدام
✨علی حسن المجید مسئول استفاده از بمب های شیمیایی علیه کردهای عراق و رزمندگان ایرانی در دهه هشتاد میلادی بود که به همین دلیل به لقب 👈 علی شیمیایی معروف شد 👽علی شیمیایی که بود ✨علی حسن المجید در سال 1941 در تکریت زاده شده، اما خود او میگوید که متولد سال 1944 است.او پسر عموی صدام دیکتاتور معدوم بود، پلههای ترقی نظامی را به سرعت طی کرد. و در دوران رژیم بعثی به یکی از مهرههای اصلی تبدیل شد. بر اساس گزارش که نشریه آلمانی اشپیگل در 26 ژوئن 2007 سرکوب خونین قیام شیعیان عراق در پی حمله ارتش بعثی به کویت در سال 1991 و شرکت در کشتار و آواره کردن شیعیان در سال 1999، دست داشتن وی در قتل آیت الله محمد صادق الصدر و دو پسرش توسط سازمان امنیت عراق در فوریه 1999 و کشتار صدها نفر از شیعیان معترض به این جنایت و جنایت وحشیانه کشتار هزاران کرد در حلبچه، علی شیمیایی را به سنگدل ترین و جنایتکارترین همدست صدام معدوم تبدیل کرده بود...
✨علی شیمیایی را بسیاری "سنگدل ترین همراه صدام" مینامند .او حاضر بود برای بقای رژیم دست به هر جنایتی بزند . او نخستین بار در ژوئن 2007 به عنوان مسئول حمله شیمیایی به روستای کردنشین حلبچه که به کشته شدن پنج هزار نفر انجامید، به اعدام محکوم شد. سپس دو بار به اتهام سرکوب قیام شیعیان پس از حمله ی عراق به کویت در سال 1991، و نیز به اتهام شرکت در کشتار و آواره کردن شیعیان در سال 1999، به اعدام محکوم شد. و نهایتا" در پنجم بهمن ماه 1388 (25 ژانویه 2010) اعدام شد...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
☀️تعدادی اندک از عکسهای شهید سعید جان بزرگی از بمباران وحشیانه شهر کردنشین حلبچه عراق. که توسط صدام آمریکائی انجام شده بود...
💨🧟♂💨🧟♀💨🧟♂💨
هولناکت
رین کشتار مردم حلبچه اقلیم کردستان عراق توسط صدام، سالها پیش
در 16 دسامبر 1988 برابر با ۲۵ اسفند ۱۳۶۶، بمباران شیمیایی حلبچه توسط حزب بعث عراق حداقل 5،000 کشته و دهها هزار نفر مجروح بجا گذاشت👈 جالب اینکه : سازمان ملل تا به امروز بیانیه ای در مورد این نسل کشی نداده و آنرا به رسمیت نشناخته است....👇
💥 فرمانده با صلابت: 👇
روزهای غربت لشگر 10 در عملیات خیبر
🍁روزهای حضور حاج کاظم و بچه هاش توی جزیره👈 ۳۵ سال پیش این شب ها و روزها به سختی می گذشت... شب ها و روزهای عملیات خیبر از همه ی روزها و شب ها بیشتر عاشورایی بود... دو سه روز بعد از عملیات، دشمن خودش رو پیدا کرد و پاتک های مرگبارش شروع شد... از روز ششم اسفند که تیپ سیدالشهداء(ع) به جزیره مجنون فرا خوانده شد یک روز خوش ندید... دشمن از زمین و آسمان حمله میکرد. تانک هایی که لوله به لوله در یک مسیر روی چندتا جاده جزیره جولان میدادند و نفس هر نفس کشی رو می گرفتند... مصاف تن بود و تانک. تانک های تی ۷۲ با غرش شون اعصاب برای کسی نگذاشته بودند. هواپیماهای ملخی دشمن و به قول بچه های رزمنده هواپیماهای پنج زاریشون قرار رو از همه گرفته بودند. اونقدر با کالیبرشون دقیق روی پدها و آبراهه ها شلیک میکردند که هیچ بنی بشری از دستشون فراری نداشت....
🍁گردان های تیپ سیدالشهداء(ع) یکی پس از دیگری با هلی کوپترهای شنوک گروهان به گروهان روی پدهای جزیره مجنون شمالی پیاده می شدند و با کمپرسی های ۱۹۲۱ آبی رنگ که از دشمن غنیمت گرفته بودند به جزیره مجنون جنوبی وارد می شدند... در مسیر بارها و بارها رزمنده ها به خاطر هجوم هواپیماها ملخی از ماشین پایین میریختند و در کنارهای جاده جان پناه می گرفتند...
🍁 گردان حضرت قاسم (ع) گردان قمربنی هاشم (ع) گردان زهیر و بعد هم گردان عاشورا و حضرت علی اصغر و علی اکبر (ع) روزهای سخت و تلخی برای فرماندهان مخصوصا شهید حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر سیدالشهداء (ع) بود.... هنوز فرمان حمله صادر نشده بود که با خبر شهادت مرتضی سلمان طرقی و حسین راحت ، فرمانده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) غرق در ماتم شد....اما رستگار کسی نبود که با این خبرها بشکند اما یکی یکی یارانش در چند روز سخت تنهایش گذاشتند.
حاج احمد غلامی جانشینش روز ۸ اسفند به سختی مجروح شد و عقب رفت....
🍁ساعتی نگذشت که خبر رسید احمد ساربان نژاد، فرمانده گردان قمربنی هاشم (ع) بی سر به ملاقات خدا رفت و به دنبال احمد ، گردان حضرت قاسم (ع) بی فرمانده شد و مرتضی حمزه دولابی آسمانی شد.... در یک روز سه فرمانده قدرتمند را از دست داد و یکی دو روز بعد ، امید تیپ سیدالشهداء(ع) ، رحمت الله کرد که خیلی روش حساب باز کرده بود با پهلوی شکافته راهی بهشت شد...
🍁 پاتک های روز ۱۲ و ۱۳ اسفند ۶۲ در پد شرقی جزیره مجنون جنوبی و دلاورمردی بچه های گردان حضرت قاسم(ع) و علی اکبر(ع) همه توان فرماندهی تیپ سیدالشهداء (ع) رو به کمک گرفت و روزهای غربت فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) و رزمنده های وفادارش از راه رسید... کا ظم رستگار هنوز در خط مقدم می جنگید و دشمن با همه ی توانش حمله کرد.
همه جا پر از تانک بود... بچه های تیپ حضرت عبدالعظیم(ع) هم از راه رسیدند و حماسه روزهای ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ اسفند جزیره مجنون رقم خورد...
🌹 راز فرماندهی
💥 آقای رستگارفرمانده لشگر۱۰ سید الشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد. حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد. وقتی از جایگاه اعلام شد: 👇
« فرمانده لشگر ۱۰ برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره میکرد که« چرا در میان جمعیت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: 😇
« برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم. خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود. حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید. اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند...
🌹 زندگی نامه شهید حاج کاظم رستگار
💥حاج کاظم نجفی رستگار در آغازین روزهای شکوفایی بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به دنیا آمد و در دامان مادری مهربان و با دسترنج پدری کشاورز تکامل و تربیت یافت. از هفت سالگی، قدم در راه تحصیل علم گذاشت و با وجود سختی های زندگی تا کلاس سوم متوسطه با موفقیت به ادامه تحصیل پرداخت. اما پس از آن از ادامه تحصیل بازماند و وارد مبارزات و فعالیتهای انقلابی شد. او که دوران نوجوانی را با زمزمه های نهضت امام خمینی (ره) آغاز کرده بود، در روزهای نخست پیروزی، با شروع غائله کردستان و تحریکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای دکتر چمران راهی کردستان شد و آموزش های چریکی را در آنجا فرا گرفت. وی که تربیت یافته مکتب بزرگانی چون شهید دکتر چمران و
حاج احمد متوسلیان بود، پس از بازگشت در پادگان توحید به عضویت رسمی سپاه در آمد و بعد از مدتی به فیروز کوه رفته، کلاس های آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد. وی را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ رسول الله (ص) که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از شش ماه فعالیت، مسولیت واحد عملیات را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند...
💥حاج کاظم در این زمان طی ماموریتی جهت توانمند سازی نیروهای حزب الله به عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسولیت تعد ادی از عملیاتها را بر عهده گرفت. وی در راه آماده سازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به نام مبارک « سیدالشهدا (ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهده دار شد. در مهرماه سال ۱۳۶۱ همسری مومن و پارسا اختیار کرد و چند روز بعد به جبهه رفت....
#محدثه_رستگار
#تنها_یادگار_فرمانده
#شهید_حاج_کاظم_رستگار
🌹زمانی كه پدر من شهید شدند، یك هفته به تولد 24 سالگیشان مانده بود.
#من چهل روزه_بودم: که پدرم شهید شد، بهمن سال 63 متولد شدم و پدرم اسفند همان سال شهید شد...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه 👈برشی از زندگی شهید کاظم نجفی رستگار
امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود
یادوخاطره سرداران شهید لشکر۱۰حضرت سید الشهداء(ع) در عملیات بدر گرامیباد.
🔸سردار شهید حاج کاظم رستگار، فرمانده لشکر۱۰
🔸سردارشهیدحسن بهمنی فرمانده طرح وعملیات لشکر۱۰
🔸سردارشهید ناصرشیری مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع) وباجناق شهید رستگار.
🔸سردارشهید میثم شکوری ، مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع).
#شهادت_۲۵_اسفند_۱۳۶۳
#محل_شهادت_جزیره_مجنون
#عملیات_بدر
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها
#یاد_شهدای_بدر_گرامیباد
🌷 #حلبچه و بمباران شیمیایی!؟
🌷عراق از موانع عبور کرده و در حال پیشروی بود. ما نیز باید در سیستم نظامی عراق اختلال ایجاد کرده و در عملیاتهای ایذایی حرکت میکردیم و مناطق را از آنها میگرفتیم. از جمله مناطقی که گرفته شد، شهر حلبچه بود. هیچکس فکر نمیکرد عراق چنین دیوانگی انجام دهد و مردم خود را با بمبهای شیمیایی به کشتن بدهد. عراق قبل از این نیز حملات شیمیایی داشت اما نه با این حجم؛ نه ما تجربهاش را داشتیم و نه انتظارش را کسی داشت. وارد شهر حلبچه شدیم و اتفاقات عجیب و تکان دهنده ای را دیدیم.
🌷یکی از آن اتفاقات عجیب این بود که ساعاتی بعد از حمله، پس از ورود به شهر، وارد یک غسالخانه خانه شدم. پنجاه یا شصت نفر در آنجا منتظر بودند تا مردهای را غسل کنند که در اثر حمله و برخورد بمب شیمیایی در آنجا، همگی در غسالخانه ایستاده، مرده بودند. در محلهای وارد شدیم که هیچکس در آنجا زنده نمانده بود و تنها یک خروس زنده مانده بود و به دنبال آن میدویدیم تا بتوانیم آن را بگیریم و هر کجا میرفت به دنبال آن میرفتیم و مکانهایی که احتمال داشت انسانها در آ۹نجا زنده مانده باشند را به ما نشان میداد. عکسهای منتشر شده از حلبچه گواه جنایتهای صدام هستند.
راوی: رزمنده دلاور محمدرضا فتحیان
منبع: خبرگزاری برنا
❌ بمباران شیمیایی حلبچه در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت. این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام شد!
🌹 جانبزرگی در عملیات کربلای 5 گلولهای از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزهآسایی زنده ماند. وی در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه شرکت کرد و در روز بیست و هفتم اسفند ماه 1366 در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر مشغول عکسبرداری از وقابع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تاثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت.
🌹 عکسهای سعید جان بزرگی از حلبچه، یکی از تلخترین تصویرهای جنایات جنگی است.😢 جانبزرگی از لحظات اولیه بمباران شیمیایی حلبچه عکسهای بی نظیری گرفت و خودش هم شیمیایی شد.او در خاطراتش مینویسد:
📣 "با خودم میگفتم، لحظات ثبت شده توسط دوربین من باعث خواهد شد تا مردم دور دست در مورد مردانی که سالهای جوانیشان را دستخوش شعلههای نبرد سنگین زرهی کردهاند، بیندیشند و به این باور رسیدم که آدمهای درون قاب تصویر من هرگز نخواهند مرد و من به آنان عمر جاودان خواهم بخشید."
کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه
😈سنگ دل ترین همدست صدام
✨علی حسن المجید مسئول استفاده از بمب های شیمیایی علیه کردهای عراق و رزمندگان ایرانی در دهه هشتاد میلادی بود که به همین دلیل به لقب 👈 علی شیمیایی معروف شد 👽علی شیمیایی که بود ✨علی حسن المجید در سال 1941 در تکریت زاده شده، اما خود او میگوید که متولد سال 1944 است.او پسر عموی صدام دیکتاتور معدوم بود، پلههای ترقی نظامی را به سرعت طی کرد. و در دوران رژیم بعثی به یکی ا
ز مهرههای اصلی تبدیل شد. بر اساس گزارش که نشریه آلمانی اشپیگل در 26 ژوئن 2007 سرکوب خونین قیام شیعیان عراق در پی حمله ارتش بعثی به کویت در سال 1991 و شرکت در کشتار و آواره کردن شیعیان در سال 1999، دست داشتن وی در قتل آیت الله محمد صادق الصدر و دو پسرش توسط سازمان امنیت عراق در فوریه 1999 و کشتار صدها نفر از شیعیان معترض به این جنایت و جنایت وحشیانه کشتار هزاران کرد در حلبچه، علی شیمیایی را به سنگدل ترین و جنایتکارترین همدست صدام معدوم تبدیل کرده بود...
✨علی شیمیایی را بسیاری "سنگدل ترین همراه صدام" مینامند .او حاضر بود برای بقای رژیم دست به هر جنایتی بزند . او نخستین بار در ژوئن 2007 به عنوان مسئول حمله شیمیایی به روستای کردنشین حلبچه که به کشته شدن پنج هزار نفر انجامید، به اعدام محکوم شد. سپس دو بار به اتهام سرکوب قیام شیعیان پس از حمله ی عراق به کویت در سال 1991، و نیز به اتهام شرکت در کشتار و آواره کردن شیعیان در سال 1999، به اعدام محکوم شد. و نهایتا" در پنجم بهمن ماه 1388 (25 ژانویه 2010) اعدام شد...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
☀️تعدادی اندک از عکسهای شهید سعید جان بزرگی از بمباران وحشیانه شهر کردنشین حلبچه عراق. که توسط صدام آمریکائی انجام شده بود...
💨🧟♂💨🧟♀💨🧟♂💨
هولناکترین کشتار مردم حلبچه اقلیم کردستان عراق توسط صدام، سالها پیش
در 16 دسامبر 1988 برابر با ۲۵ اسفند ۱۳۶۶، بمباران شیمیایی حلبچه توسط حزب بعث عراق حداقل 5،000 کشته و دهها هزار نفر مجروح بجا گذاشت👈 جالب اینکه : سازمان ملل تا به امروز بیانیه ای در مورد این نسل کشی نداده و آنرا به رسمیت نشناخته است....👇
💥 فرمانده با صلابت: 👇
روزهای غربت لشگر 10 در عملیات خیبر
🍁روزهای حضور حاج کاظم و بچه هاش توی جزیره👈 ۳۵ سال پیش این شب ها و روزها به سختی می گذشت... شب ها و روزهای عملیات خیبر از همه ی روزها و شب ها بیشتر عاشورایی بود... دو سه روز بعد از عملیات، دشمن خودش رو پیدا کرد و پاتک های مرگبارش شروع شد... از روز ششم اسفند که تیپ سیدالشهداء(ع) به جزیره مجنون فرا خوانده شد یک روز خوش ندید... دشمن از زمین و آسمان حمله میکرد. تانک هایی که لوله به لوله در یک مسیر روی چندتا جاده جزیره جولان میدادند و نفس هر نفس کشی رو می گرفتند... مصاف تن بود و تانک. تانک های تی ۷۲ با غرش شون اعصاب برای کسی نگذاشته بودند. هواپیماهای ملخی دشمن و به قول بچه های رزمنده هواپیماهای پنج زاریشون قرار رو از همه گرفته بودند. اونقدر با کالیبرشون دقیق روی پدها و آبراهه ها شلیک میکردند که هیچ بنی بشری از دستشون فراری نداشت....
🍁گردان های تیپ سیدالشهداء(ع) یکی پس از دیگری با هلی کوپترهای شنوک گروهان به گروهان روی پدهای جزیره مجنون شمالی پیاده می شدند و با کمپرسی های ۱۹۲۱ آبی رنگ که از دشمن غنیمت گرفته بودند به جزیره مجنون جنوبی وارد می شدند... در مسیر بارها و بارها رزمنده ها به خاطر هجوم هواپیماها ملخی از ماشین پایین میریختند و در کنارهای جاده جان پناه می گرفتند...
🍁 گردان حضرت قاسم (ع) گردان قمربنی هاشم (ع) گردان زهیر و بعد هم گردان عاشورا و حضرت علی اصغر و علی اکبر (ع) روزهای سخت و تلخی برای فرماندهان مخصوصا شهید حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر سیدالشهداء (ع) بود.... هنوز فرمان حمله صادر نشده بود که با خبر شهادت مرتضی سلمان طرقی و حسین راحت ، فرمانده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) غرق در ماتم شد....اما رستگار کسی نبود که با این خبرها بشکند اما یکی یکی یارانش در چند روز سخت تنهایش گذاشتند.
حاج احمد غلامی جانشینش روز ۸ اسفند به سختی مجروح شد و عقب رفت....
🍁ساعتی نگذشت که خبر رسید احمد ساربان نژاد، فرمانده گردان قمربنی هاشم (ع) بی سر به ملاقات خدا رفت و به دنبال احمد ، گردان حضرت قاسم (ع) بی فرمانده شد و مرتضی حمزه دولابی آسمانی شد.... در یک روز سه فرمانده قدرتمند را از دست داد و یکی دو روز بعد ، امید تیپ سیدالشهداء(ع) ، رحمت الله کرد که خیلی روش حساب باز کرده بود با پهلوی شکافته راهی بهشت شد...
🍁 پاتک های روز ۱۲ و ۱۳ اسفند ۶۲ در پد شرقی جزیره مجنون جنوبی و دلاورمردی بچه های گردان حضرت قاسم(ع) و علی اکبر(ع) همه توان فرماندهی تیپ سیدالشهداء (ع) رو به کمک گرفت و روزهای غربت فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) و رزمنده های وفادارش از راه رسید... کا ظم رستگار هنوز در خط مقدم می جنگید و دشمن با همه ی توانش حمله کرد.
همه جا پر از تانک بود... بچه های تیپ حضرت عبدالعظیم(ع) هم از راه رسیدند و حماسه روزهای ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ اسفند جزیره مجنون رقم خورد...
🍁شهید رستگار هم با همه ی توانش به دشمن زد. همه شاهد بودند از کشته های دشمن پشته ساخت و فرزندانش را میدید که در مصاف دشمن چون گل پرپر می شوند. کسی نبود و ندید و ننوشت که به رستگار چه گذشت. فقط غلامعلی رشید ذره ای را بیان کرد و مستند شد. برادر غلامعلی ر
شید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: 👇
«وضع خط خراب است، در محور تیپ سیدالشهداء (ع) دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند... آتش (دشمن) به شدت زیاد است... جاده، آب، غذا و نیرو کم است..ِ. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد... نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.»
🍁 ۳۵ سال از آن روزها می گذرد. برای نسلی که رستگار را ندیده اند باید گفت: 👇
او تا آخرین نفر جنگید و نشکست. کسی گریه اش را در صحنه نبرد ندید. صدایش نلرزید و نترسید... شما وارثان این چنین مردان با صلابت و فداکار هستید...باید ایستاد و نترسید و تا اخر مقامت کردو نلرزید...
🍁سردار غریب لشگر سیدالشهداء (ع) غریبانه و مظلومانه, تک و تنها در حین عملیات بدر، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله ( منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان لشگر سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آخرین آرزویش نیز محقق شد... گویی حاج کاظم فرمانده غریب لشگر سیدالشهدا (ع) به زیارت مولای کاظمین رفته بود که پیکر مطهرش بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت...😰😇
کتاب_خاطرات_دردناک, ناصر_کاوه
راوی : جعفر طهماسبی
برشی از زندگی شهید کاظم نجفی رستگار
این دو دست...:
خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد.
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود.
اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می سپارم.
خدایا فقط خدایی توما را کفایت است!
🎋🎋🦋🎋🎋
🔰خاطره علامه مصباح یزدی از امام خامنه ای در مورد كرامتی از امام رضا علیه السلام
✍ در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفياب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعليهالسلام شد..... آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می رفتيم. اين مسجد معروف بود به مسجد ترکها. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابينا بود و حتی به او کربلایی رضای عاجز می گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی ها به نابينا عاجز می گويند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می آمد و تکبير می گفت. ما بچه بوديم و سالها بود که او را می شناختيم و کوری او را ديده بوديم. روزی من پيش پدرم بودم که اين کربلایی رضا آمد، اما بينا شده بود. پدرم از او پرسيد: کربلایی رضا من را می بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قيافه پدر من را شرح داد. پدرم شنيده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می خواستند خودشان ببينند. من هم آنجا بودم و ديدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می آمد، امروز بينا شده بود. اين کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می گرفت و پدر نابينايش را به مسجد می آورد. بعد از اينکه در مسجد مستقر می شد، ديگر به کسی نياز نداشت. ما جستجو کرديم که چرا شفا دادهاند. گفتند: سالها بود که اين دختر بچه دست کربلایی را می گرفت و به مسجد می آورد. کمکم دختر بزرگ شد و بهاصطلاح آب و رنگی پيدا کرده بود. روزی بعضی از بچههای بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنيده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگير و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می گويد تو برو خانه من اينجا می مانم.😳 او به امام رضاعليهالسلام عرض کرده بود: آقا! من سالهاست که نابينا هستم 😎و حتی يکبار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما يکبار هم گله نکردم و گفتم تقدير خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، ❤️اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی کنم؛😶 يا من را شفا بدهيد يا همينجا مرگم بدهيد. 🥺من ديگر طاقت ندارم متلکهای مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می شود و بعد از مدتی خوابش می برد. در خواب، حضرت رضاعليهالسلام او را شفا می دهند. مقام معظم رهبری خودشان اين داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم اين جريان را ديدهام، وگرنه برای مردم مشهد اين چيزها خيلی عادی است و آنها هر روز از اين چيزها می بينند.💐