هدایت شده از ارگانیک | اکبری 🇵🇸
15_Mashari_Tartil_J15(www.rasekhoon.net).mp3
10.85M
ترتیل قرآن جزء 15
هدایت شده از خبرگزاری فارس
🌺 مهر تولّا و شرف از افق سر زده
نور دو چشم ِ علی و فاطمه آمده
🌺 ذکر همه شده به شور و نوا،
خوش آمدی یا حسن ِ مجتبی
🌹ولادت باسعادت کریم اهل بیت،امام حسن مجتبی(ع) مبارک
@Farsna
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌟 در شب ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام، دیدار جمعی از اهالی فرهنگ، شعر و ادب فارسی با رهبر انقلاب اسلامی پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء آغاز خواهد شد. ۹۸/۲/۳۰
🌷 #دیدار_شاعران
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از من انقلابي ام
☘سلام علیکم☘
🌿صبحتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)🌿
🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☀️ امروز:
سه شنبه
🌹متعلق است به:
🔸زین العابدین ، سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❣ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته💐
❣السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته💐
❣اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته💐
🌷السلام علیک ایهاالشهداجمیعا" ورحمة الله وبرکاته🌷
💎اذکار روز
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
@lahzaei_ba_sh
💢 شما بروید یک فرد خارجی بی دین پیدا کنید ، کنارش بنشینید بگویید آیا میدانید در تاریخ بشر شاهزاده ای زندگی میکرده که سه بار در طول حیاتش اموال و داراییش را با فقرا تقسیم کرده است؟
♻️ با اینکه بسیار رشید و تنومند بود و زور بازو را از پدرش به ارث برده ولی روزی از راهی سواره می گذشت ، مردی شامی با او روبرو شد شروع کرد به لعنت و ناسزا گفتن به او ولی ایشان هیچ نگفتند تا اینکه شامی هر چه خواست گفت آنگاه ایشان پیش رفته با تبسم به او فرمود گمان می کنم اشتباه کرده ای...
🌙 اگر اجازه دهی ترا راضی می کنم ، چنانچه چیزی بخواهی به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده ای من نشانت دهم ، اگر احتیاج ببار برداری من اسباب و بار ترا بوسیله ای به منزل می رسانم ، اگر گرسنه ای ترا سیر کنم ، اگر احتیاج به لباس داری ترا می پوشانم ، اگر فقیری بی نیازت کنم ، اگر فراری هستی ترا پناه می دهم ، هر آینه حاجتی داشته باشی برمی آورم چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاوری برایت بهتر است زیرا ما مهمانخانه ای وسیع و وسائل پذیرائی از هر جهت در اختیار داریم.
💯 شانه های مرد شامی لرزید ، زانوانش سست شد و گریه امانش را برید و زیر لب تکرار میکرد: اشهد انک خلیفة الله فی ارضه، شهادت میدهم تو جانشین خدا بر زمین هستی.
✔️ بگویید آن پهلوان عالم و آن شاهزاده ی سخاوتمند امام دوم ما شیعیان است ، ببینید چه انقلابی در او ایجاد میشود. این عظمت لا یتناهی و این غایت جود و کرم ، سرمایه و آبروی ما شیعیان است.
✨✨ میلاد پهلوان عالم ، پسر حیدر کرار ، کسی که بر حسین ع امام بود ، آقا جان امام حسن مجتبی(ع) بر امام زمان(عج) و منتظران ظهورش مبارک باد✨✨
👇
🇮🇷 @tarigh_alhagh
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
هدایت شده از ملارد / ارنگه / مارليک / انديشه
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :4⃣3⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
به افسر بازجو گفتم: «من نمیدونم اونهایی که مییومدن توی خاک عراق،کجا میرفتن، این اطلاعات اسرار محرمانه و طبقهبندی شده جنگ بود،من نمیدونم!» با چشمان از حدقه درآمدهاش نگاهم کرد،بلند شد به طرفم آمد و یقهام را گرفت،از روی صندلی بلندم کرد و کشیدهای محکم خواباند توی گوشم.
- چطور ممکنه کسی تو اطلاعات و عملیات یگانش کار کنه،ولی ندونه دوستان و همکارانش تو خاک عراق کجا میرفتن.شبها خونه کیا میخوابیدن و . . .
- من تو اطلاعات،دیدهبان بودم.همیشه بالای دکل بودم،کار دیدهبان مشخصه!
- قرار شد با ما روراست باشی و دروغ نگی؟!
- دروغ نمیگم، به خدا قسم من دیدهبان بودم.
- فرمانده اطلاعات یگانتون کی بود؟!
- ولی عزت اللهی!
وقتی نام ولی عزت اللهی را بردم،افسر بازجو چوبدستیاش را به صرتم کوبید.از روی صندلیاش بلند شد، به طرفم آمد، یقهام را گرفت و چند سیلی آبدار توی صورتم زد.چنان با لگد به پهلویم کوبید که نفسم بند آمد.حرف نزده حدی میزدم چرا عصبانی شد.یقین پیدا کردم فهمید دروغ گفتهام.برایم روشن بود او نام اصلی فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۴۸ فتح را میداند که اینگونه برآشفته و عصبانی شد.افسربازجو گفت: «پدرسوخته مجوس،راست میگی؟» ساکت ماندم.
- یکبار دیگه بگو فرماندهات کیه؟
مجبور بودم روی همان دروغی که گفته بودم، بمانم و حرفم را پس نگیرم.
- ولی عزت اللهی.
- دروغ نمیگی؟!
- شاید اسم مستعارش بوده و من نمیدونم!
دیگر افسر عراقی از پشت میز بلند شد،به طرفم آمد.سیلی آبداری تو صورتم زد.دستش سنگین بود.اینبار نتوانستم با یک پا خودم را روی عصایم نگه دارم.پرت شدم و افتادم زمین.میخواستم بلند شوم که با لگد به کتفم کوبید و رفت پشت میز نشست.افسر بازجو به زندانبانی که مرا آنجا آورده بود، دستور داد مرا بیرون ببرند.وقتی از اتاق بیرون رفتم، با کابل برق به جانم افتاد.آدم بیرحمی بود، سی و چند ضربه به کمرم زد.بعد از این پذیرایی مفصل،زندانبان مرا به سلول انفرادی منتقل کرد.
ساعت حدود شش صبح بود.مرا به اتاقی بردند که یک صندلی الکتریکی داخل آن بود.توی کف اتاق خون و خونابه ریخته بود.دو دست و یک پایم را با طناب بستند و به حلقه سقفی آویزان کردند.وقتی با طناب کشیدنم بالا یکی از دژبانها با کابل افتاد به جانم.چنان با کابل به کمر و سرم کوبیدند که ناله ام بلند شد.حدود دو سه ساعتی اینطوری به حلقه سقفی نگهم داشتند.مرا پایین کشیدند.افسری که دستور میداد اذیتم کنند، بهم گفت: «حالا حاضری بگی نیروهای اطلاعات و عملیات ایران،تو عراق با کیا ارتباط داشتند.» گفتم: «من که دیروز گفتم!» به دستور افسر استخباراتی مرا روی صندلی الکتریکی قراردادند.ترسیدم. از خدا میخواستم بهم تحمل و صبر دهد.روی صندلی الکتریکی، مثل بستن کمربند ایمنی خودرو، سیمهایی را روی سینه و دورگردن و پشت گوشم بستند. . .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆