🌸 🌸لذت_زندگی
👌 برای اینکه از زندگی لذت ببریم باید سه نکته را باور کنیم:
1⃣🌹 خدا از ما به ما مهربانتر است؛
2⃣ 🦋 بیش از ما مصلحت ما را میداند.
3⃣💎 تمام گنجینهها و خزائن، به دست او است.
💐 اگر خدا را درست بشناسی، از کارهای خدا راضی میشوی؛
🌨 وقتی از کارهای خدا راضی شوی، از داشتههایت راضی میشوی؛
🌴وقتی از داشتههایت راضی شوی، از زندگی لذت میبری!
🍂 بدون رضایت از خدا، زندگی برایت لذت ندارد.
🔴 #خاموش_کنیم
💠 بسیاری از همسران در همه حال یک عامل #خطرناک و برهمزننده روابط را با خود حمل میکنند. خیلی از ما وقتمان را در دنیای #مجازی و پر هرج و مرج #تکنولوژی و شبکههای اجتماعی تلف میکنیم، بدون اینکه وقتی برای صمیمیتر کردن رابطه با همسرمان بگذاریم.
💠 #موبایلتان را خاموش کنید، #تلویزیون را از برق بکشید و سعی کنید برای همسرتان وقت بگذارید.
#همسرداری💞🌷🍃
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh313💞✿✿
🎥رهبر انقلاب در سخنرانی امروز شان فرمودند: آنچه آمریکاییها میخواستند در سال88 بر سر ایران بیاورند، در سال 99 بر سر خودشان آمد
🎥 رهبر انقلاب: ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع است
🔹اگر آمریکاییها میتوانستند واکسن درست کنند روزانه ۴۰۰۰ نفر تلفات کرونایی نداشتند. اگر فایزر میتواند واکسن درست کند اول خودشان مصرف کنند تا اینقدر فوتی نداشته باشند. انگلیس هم همینطور.
🏡 @kashaneh313💞
🌼فرزند پروری
وقتی می خواهید فرزندتان را تمجید کنید به جای ارزیابی و کلی گویی آن کار خوب را برای فرزندتان توصیف کنید.
❌ آفرین که اتاقتو تمیز کردی چه دختر خوبی.
✅ می بینم که کارهای زیادی انجام دادی. تمام وسایلت رو توی کمدت چیدی. اسباب بازی هاتو جمع کردی و لباس ها تو داری تا می کنی. آدم وقتی میاد توی اتاقت لذت میبره آفرین دخترم.
✅کانال شمیم خانواده
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 علت حمله به متدینین و مخالفت با حجاب...
🌹 حجاب نماد چیست؟
💠کانال شمیم خانواده
📌 درسهای فاطمیه
✍فاطمیه را باید قدر بدانیم. درسهای بزرگی در دل این ماجرا نهفته است؛ درس آزادگی، درس اطاعت و حمایت از امام زمان.
◾️ فاطمه به ما آموخت در زمانی که جماعت فراموشکار حتی جوابِ سلامِ علی را هم نمیدادند، چطور دل به آتش زد و بیپروا دست از دامانِ امام زمانش در میان کوچه نکشید و در سکوت مَنفَعتطلبانهی خواص و ترس عوام، خطبهای در حمایت از امام زمانش خواند.
◽️ این الگوی بیبدیل به ما آموخت که حتی به تنهایی هم که شده باید از امام زمان دفاع کرد.
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
✅کانال شمیم خانواده
⭕️شب یک لیمو را نصف و در اتاق خواب خود قرار دهید.
باکتریهارا میکشد و هوا را خوشبو وتازه میکند عملکرد ریه،آسم و تنفس را بهبودمیبخشد
افسردگی،سرماخوردگی وآلرژی را درمان میکند.
#نکته :البته برای جلوگیری از اسراف ابتدا آب لیمو را میل کنید و بقیه اش را در فضای خانه بگذارید 😊
💠کانال شمیم خانواده
شمیم خانواده همدان🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_ششم 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان درشتش خرد م
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفتم
💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با #اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته #عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، #شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
💠 برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
💠 رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
💠 پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است...
#ادامه_دارد