✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی در غذاخوری غذایی میخورد، کنار او جوانی با هیکل نافرم و قیافه ترسناک نشست. مرد به او لقمهای داد و جوان آن را خورد. یک سال از این اتفاق گذشت چهرۀ آن مرد در حافظۀ مرد لات ماندگار شده بود. روزی آن لات از بازار رد میشد که دید لات دیگری آن مرد را آزار میدهد، سریع نزدیک شد و به حساب آن لات رسید. مرد که همۀ اتفاقات را فراموش کرده بود از لات پرسید: برای چه مرا کمک کردی؟! لات گفت: سالی پیش لقمهای از تو خورده بودم، به یاد داشتم جبران کنم هر چند مردم مرا لات و بیقید میبینند ولی محبت کسی را در حق خویش فراموش نمیکنم. مرد به او گفت: پسرم در راه خدا بخشش و نیکی کن، بدان وقتی یک لات لقمهای را فراموش نمیکند خدای مهربان تو معاذالله بسی بزرگتر و شاکرتر از یک لات است که قدم خیری از تو را در راه خویش فراموش کند. (وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)
ای کاش! در زندگی معاذالله به اندازۀ یک لات به خدای خود اعتماد میکردیم و بر فراموش نکردن احسان و نیکی خویش از سوی خالق مهربان خویش یقین داشتیم.
✅۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از اساتید معرفت جمله زیبایی میگفت:ما به عذاب خدا از رحمتش گاهی بیشتر ایمان داریم.بسیاری از ما حرام نمیخوریم، اعتقاد داریم اگر لقمه حرام بخوریم، پس میدهیم. اما نکته مقابل این اصل و حقیقت را که اگر از لقمه حلالمان به فقیری بدهیم، آن را از خدا پس میگیریم، اعتقاد نداریم!
⚜️و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ⚜️
✨39 سبا✨
هر چیزی در راه من ببخشید جایگزین میکنم . مگر میشود، پادشاهی فقط قدرتگرفتن داشته باشد و ثروتی برای بخشش نداشته باشد یا نبخشد؟ یا ما با کسی شریک تجارت شویم که فقط دست ضرررساندن داشته باشد و سودی در کارش نباشد؟
کاش به اندازهای که به پسگرفتن مال حرام از سوی خدا اعتقاد داشتیم به پسدادن بخشش حلال، آن هم چندین برابرش اعتقاد داشتیم. در حقیقت از معامله با خدا میترسیم و به او اعتماد نداریم.استاد میگفت: همیشه بهترین و ثروتمندترین و سرترین تاجران بازار، کسانی هستند که از باختن نمیترسند و به سود بردن ایمان دارند.
⚜️إنَّ الَّذينَ يَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُور⚜️✨29فاطر✨
همانا کسانیکه کتاب خدا را میخوانند و نماز بپا میدارند و از آنچه روزیشان دادهایم در پنهان و آشکار انفاق میکنند، به تجارتی که نابودی ندارد، امید بستهاند.
۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی در خانه خود گربه ای داشت که چند، قلاده گربه به دنیا آورده بود. روزی در خانه نشسته بود که ماری به سمت بچه گربه ها در نبود مادرش رفت و او را به دهان گرفت.
صاحب خانه ، این صحنه را چون دید، با چوبی بر سر مار زد و مار بچه گربه را رها کرد و وارد خانه او شد. هر چه کرد مار از خانه بیرون نرفت و با گستاخی تمام به چشمان صاحب خانه خیره شد . صاحب خانه از این شهامت مار ترسید و نزد یکی از اولیا الله پناه برد.
اولیا الله این داستان را رمز گشایی کرد، گفت: گربه ای که در خانه توست 5 بچه دارد. که در سینه خود شیرش کم است و یکی از بچه گربه ها عمرش به دنیا نیست و به آن مار امر شد آن بچه مریض را بخورد تا آن بچه گربه درد زیاد نکشد و نیز به بچه های دیگر شیر کافی مادر برسد تا رشد کنند. آن بچه گربه غذای آن مار بود. آن مار ازخانه تو بیرون نمی رود و می گوید: مگر روزی من دست تو بود که از من گرفتی؟ حال باید روزی مرا بدهی.
ای مرد،بدان خداوند برای تمام حیوانات یک روزی مقدر کرده است . وقتی تو نمی توانی حیوانی را سیر کنی ، حق گرفتن غذا از دهان او و گرسنه نگه داشتن او را هم نداری. بدان خدایی که آن گربه و مار را خلق کرده است به آن بچه گربه از تو و مادرش مهربان تر است.
آن مرد چون اشتباه خود فهمید سر در سجده گذاشت و توبه کرد(فهمید کارش ثواب نبوده است) وقتی به خانه بازگشت مار هم رفته بود.
✅۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ چوپانی در روستای دوری زندگی میکرد که بسیار مؤمن بود. روزی تنها پسر نوجوانِ خویش را بر اثر بیماری از دست داد، اما صبوری کرد. مدتی بعد همسرش بیمار شد و از دنیا رفت ولی چوپان باز هم ناشکری نکرد و از عبادتِ خدا سست و ناامید نشد.
مردم از او درباره این همه صبرش سؤال کردند. او گفت: من صبر و تسلیم را از گوسفندانم آموختم. گوسفندانِ مرا گرگ هم میخورد و من هم میخورم. اما گوسفندانم از دیدنِ گرگ، فراری میشوند ولی از دیدنِ من فرار نمیکنند چون میدانند من برای بزرگشدن و زندگی آنها زحمت کشیدهام و با آنها برای سیرشدنِ شکمشان آواره کوه و بیابان شدهام برای اینکه آنان در امان باشند. شبها با آنها بیدار ماندهام و سرما و گرما کشیدهام ولی گرگ هیچ زحمتی برای آنها نکشیده است.
وقتی پسرم و همسرم را خدا داده بود و او بیشتر از من، آنها را دوست داشت و برایشان زحمت کشیده بود، پس بعد از گرفتن آنها من هرگز از خدایِ خود روی برنگردانم و طلبکارش نشوم.
مهم گرفتنِ فرزند و همسرم، از دستِ من نیست، مهم آن است که چه کسی آنها را از من گرفته باشد.
🔻مدیر حوزه علمیه استان تهران در گفتوگو باحوزه:
❇️ حماسه ۹ دی انقلابی دیگر بود
◻️ #9دی یکی از روزهای سرنوشتساز در تاریخ نظام مقدس جمهوری اسلامی است. اگر پیروزی انقلاب را انقلاب اول و تسخیر لانه جاسوسی را انقلاب دوم بدانیم به حق میتوان گفت ۹ دی به منزله انقلاب سوم بود.
◻️ تقارن زیبای ایام فاطمیه، حماسه ۹ دی و سالروز شهادت سردار دلها یادآور جایگاه ویژه ولایت و اهمیت ولایتمداری است.
◻️ همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند حاج قاسم یک فرد نبود، بلکه یک مکتب بود، این ویژگی را درباره علامه مصباح یزدی نیز میتوان به کار برد. این دو انسان برجسته دو ملت، دو مکتب و دو جریان بلکه جریان آفرین بودند.
۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
🌹
#یک_داستان_یک_پند
✍ گویند: پادشاهی فرزندش در بستر مرگ افتاد و همه اطباء را برای طبابت، نزد او جمع کردند. اطباء از تشخیص بیماری او عاجر شدند. بوعلی سینا را نزد او آوردند. بر بالین او نشست و گفت: تو را دردی در جسم نمیبینم، روح تو مریض است. شاهزاده چون حاذقبودن بوعلی را فهمید: گفت مکان خلوت کنید با طبیب کار دارم.
🔹 شاهزاده گفت: مرا دردی است که تو فقط یافتی! من پسر این پادشاه از یک کنیزم. پدرم با وجود پسران دیگر مرا ولیعهد خود کرد و دشمنی آنان به جان خود خرید. پدرم از دست هیچ کس جز من باده نمینوشد، اطرافیان مرا تطمیع کردند سمّ در باده کردم تا پدر خویش بُکشم. پدرم باده را چون دست گرفت و چهره مرا دید داستان را فهمید و باده نخورد. منتظر بودم مرا دستور قتل دهد، نه تنها دستور قتل مرا نداد بلکه روزبروز بر محبت خویش بر من افزود که اطبای جهان بر بالین من حاضر ساخت. ای طبیب! من با این درد خواهم مُرد، مرا رها کن و برو!
🔹 گاهی خوببودن کسی چنان آزاردهنده است که هرگز با بدبودنش نخواهد توانست کسی را چنین آزار کند. پس همیشه برای آزار کسی که آزارت کرد به بدیکردن در حق او برای آزارش فکر نکن، به این راه هم بیندیش.
🌹 ️یوسف (ع) با نیکبودن خود چنان زلیخا را آتش زد که هیچ کس نمیتوانست.
🌸 وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22 - رعد)
و در عوض بدیهای مردم نیکی میکنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
#یک_داستان_یک_پند
✍همیشه گمان میکردم اگر روزی انسان به اجبار در مجلس عروسی مختلطی وارد شود و دلش با خدا باشد، نفس را بر او اثری نیست. روزی، بعد از اذان صبح در زمستانی سرد از اتوبوس برای خواندن نماز پیاده شدم تا وارد یک غذاخوری بشوم، عینکی بر چشم داشتم، دیدم سریع عینکم را بخار گرفت و دیگر چیزی ندیدم.
آن روز فهمیدم محیط تا چه اندازه بر روی نفس تأثیر دارد. اگر انسان وارد محیطی از گناه شود، خواسته یا ناخواسته مثل عینکِ من که بخار آن را فراگرفت، نفس هم رویِ عقل را میپوشاند و دیگر جز نفس چیزی را نمیبیند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
📚#یک_داستان_یک_پند
✍️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام میداد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیدهایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمدهای و من تو را میبینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست!
🌿مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانهای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی میشکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، میبینی ظرف تو را میشکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمیگردی.
‼️مجنون سخنی به راز گفت:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
♨️عاشقان #خــدا نیز چنیناند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آنها را سریع #اجابت نمیکند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال #عبادت_شان ببیند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
.
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از علماء نقل میکند،
در اصفهان وارد باغ دوستی شدیم که پیرمردی باغبان آن بود که سیمای بسیار زیبا و نورانی داشت. صاحب باغ او را بسیار تفقد و احترام مینمود. گفت: من هر وقت بیمار میشوم دعای این پیرمرد مرا شفا میدهد. نزدیک شدم به پیرمرد و گفتم: «وقتی این مرد بیمار میشود چه میگویی که خدا شفایش میدهد؟» پیرمرد گفت: «در دل شب، در نماز شب، دو رکعت نماز میخوانم و دست به دعا برمیدارم و میگویم: خدایا! تو رَزَّاق هستی و این مرد واسطۀ رزق تو برای من و اهل و عیال من است. او را عمری ده و از بلا دورش کن! چون با مرگ او، من و خانوادهام به دردسر میافتیم؛ پس از فضل و کَرمت این دردسر را بر ما راضی نشو.»
📌انسان اگر واسطۀ رزق کسی شود، قطعاً دعای خیر آن فرد در صحت و عافیت و دفع بلا و طول عمر این واسطِ رزق، تأثیر دارد. حال این واسطِ رزق شدن، میتواند یا به وسیلۀ اشتغال و یا دادن صدقۀ مرتب و منظم بر ناتوانی باشد.
╔═══ ☘🌸☘ ═══╗
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پسر جوانی قصد بردن پدر پیر خود به سرای سالمندان کرد. صبح زود، پدر را سوار ماشین خود کرده و پدر پیر عکس همسر جوانش را که مادر پسر بود و بعد از فوت او ازدواجی دیگر نکرده بود آخرین هدیهای بود که در چمدان خود گذاشت تا با خود آن را به سرای سالمندان برد.
در میانه راه پدر به پسر گفت: پسرم! میتوانم از تو تقاضایی برای بار آخر کرده باشم؟! پسر متکبر جوان سری از روی ناچاری به رضایت تکان داد. پدر که کارگر کارخانۀ الوار و چوببری بود از پسر خواست او را برای بار آخر به کارگاه چوببری که در آن سی سال کار کرده بود ببرد.
چون به کارخانه رسیدند، پدر به پسر درخت بزرگی را نشان داد که چند کارگر در حال کندن پوست درخت بودند و روی به پسر گفت: پسرم! این درخت حیات خود را مرهون آن پوست پیری است که آن را در حال کندنش میبینی؛ که اگر پوست درخت را زمان حیات میکندند درخت هر اندازه قوی بود قدرت گرفتن آب و غذا از خاک را نداشت و بلافاصله خشک میشد، اما اکنون که درخت را بریدهاند پوست آن را هم بریدهاند و بیارزشترین قسمت الوار، همان پوست آن بعد از بریدن آن است.
سالها که درختان را پوست میکندم به این نکته فکر میکردم که روزی خواهد رسید که من هم برای تو که عمری زحمت کشیده و بعد از مرگ مادرت، تو را به تنهایی بزرگ کردهام روزی چون پوست درختان بیارزشترین بخش درخت خواهم شد که دورریز خواهم گردید و امروز همان روزی است که سالها منتظر رسیدن آن بودم.
#یک_داستان_یک_پند
✍️ حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاه رنگارنگی بر سر داشت نزد موسی (ع) آمد. وقتی که نزدیک شد کلاه خود را (به عنوان احترام) از سر برداشت و مؤدبانه نزد موسی (ع) ایستاد. حضرت موسی گفت: تو کیستی؟ ابلیس جواب داد: ابلیس هستم.
🔥 حضرت موسی (ع) پرسید:
تو ابلیس هستی؟!! خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند. ابلیس گفت: من آمدهام بخاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.
حضرت موسی (ع) پرسید: این کلاه چیست که بر سر داری؟ ابلیس پاسخ داد: با (رنگها و زرق و برقهای) این کلاه، دل انسانها را میربایم.
‼️ حضرت موسی (ع) پرسید:
به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز میشوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا میکشی.
ابلیس گفت: سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره میگردم:
(اِذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَاستَکثَرَ عَمَلَهُ، و صَغُرَ فِي عَینِهِ ذَنبُهُ).
🔸1) هنگامی که انسان خودبین شود و از خودش خوشش آید.
🔹2) هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمرد.
🔸3) زمانی که انسان گناه در نظرش کوچک گردد.
📖 کتاب ارشاد القلوب ، ج 1 ، ص 50 .
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍عارفی هر روز غروب بر پشتبام میرفت و خورشید را نگاه میکرد و بسیار اشک میریخت.
روی به آفتاب میگفت: ای آفتاب! امروز چگونه گذشتی؟ امروز چه کسانی برای آخرین بار تو را دیدند و به امید دیدن تو در فردا هستند و هنوز معصیت میکنند و گمان میکنند تو را خواهند دید، درحالیکه فردا برای آنان حیاتی نیست و امروز آخرین روز زندگیشان بود؟
ای آفتاب تو با آن همه عظمتی که خدایت به تو داده است، هزاران سال است که ذرهای از مسیری که خدایت برای تو ترسیم و تکلیف کرده، خارج نشدهای!
ای آفتاب چه کشیدی، امروز وقتی که دیدی این همه بشر با این همه ناتوانی و ضعف، خدای خود را ندیدند و غرق گناه و نافرمانی او بودند؟
🥀عارف این جملات را میگفت و از هوش میرفت.
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍جوانی به مغازۀ عمده فروشی لباس رفت و با پول کمی که داشت تعدادی پیراهن خرید تا آنها را در کنار خیابان بساط کرده و بفروشد.
⬅️چون کنار خیابان بساط کرد یکی از پیراهنها را در دست مشتری معیوب یافت، آن را کنار گذاشت تا پس بدهد. سر شب همۀ پیراهنها را فروخت و پول در جیب روانۀ منزل شد.
📎در راه سارقی پولهای او را ربود و فقط پیراهن معیوب از آن تجارت بر او باقی ماند. چون به خانه رسید جوانی را دید که به او یکی از پیراهنهای سالم نو را فروخته بود. جوان به او گفت: میبینم خدا را شکر که همۀ پیراهنها را فروختی. بگو بدانم چه سود کردی؟!
🔍فروشنده گفت: سود من همین یک پیراهن معیوب بود که آن هم از دست تو برگشت. تو از مال من بیشتر از من سود بردی. کاش آن پیراهنی را هم که به تو فروختم، آن را نفروخته بودم و تاکنون آن هم برای من بود.
🚫آری! گاهی انسان غذایی را میخرد که منزل بیاورد آن چنان اهل منزل از قسمتهای خوب آن میخورند که او خودش از آن محروم میشود. گاهی مالی را که یک فرد جمع میکند و فرزندان و عروس و دامادها از آن بهره میبرند بیش از بهرۀ خود صاحب و زحمتکش آن مال میشود.
🌹🌷🌹