eitaa logo
کشکول حاجی
384 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
7.5هزار ویدیو
87 فایل
مدیر کانال : @kashkolPM ادمین تبادل و انتقادات و پیشنهادات @pahlevanan313
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5983284842312239616.mp3
2.36M
🌸 (عج) ♨️روزگار حکومت امام زمان(عج) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 یمنی‌ها از همه به نقطۀ ظهور نزدیک‌ترند 🔥 با یاد کردن یمن در نیمه شعبان، قدرت آنها را مضاعف کنید 📎 پویش ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 میلاد منجی عالم حضرت صاحب‌الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر شما مبارک🌹 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
Mehdi Mirdamad - Shabe Mastane (320).mp3
10M
‌‌‌‏▷ ◉──────── 10:23 🎼 شب مستانه ..🦋شما لایق بهترینها هستید🦋.. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
Mohamad Hossein Shafiee - Agham Mahdi (128).mp3
5.86M
‌‌‌‏▷ ◉──────── 06:10 🎼 آقام آقام مهدی ..🦋شما لایق بهترینها هستید🦋.. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
تجسم سپیده دم - باکلام.mp3
1.47M
‌‌‌‏▷ ◉──────── 02:54 🎼 سلام بر نماز تو ..🦋شما لایق بهترینها هستید🦋.. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تحلیل ماجرای نازنین زاغری و جاسوس های آمریکایی انگلیسی از نگاه رائفی پور و پورآقایی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ «به عشق مهدی» باصدای گروه سرود نورالمبین اصفهان💐🌸 عج 🌸💐 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
🌺 صفحه 300 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥راز ظهور در کربلاست! 🔹چرا اهل بیت در شب نیمه شعبان اینقدر ما را به کربلا توجه دادند؟ عج عج 🍃🌹ــــــــــــــــــــــــ صــراط ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
YEKNET_IR_sorood_1_milad_imam_zaman_1400_01_08_amir_kermanshahi.mp3
8.24M
🌸 (عج) 💐ای یارمه یارمه یارم 💐دلدارمه یارمه یارم 🎤 👏 👌 🌷مرجع رسمی های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
مداحی آنلاین - لب ما قصه ی زلف تو - حاج حسن خلج.mp3
10.46M
🌸 (عج) 💐لب ما قصه ی زلف تو 💐چه توهمی چه حکایتی 🎤حاج 👏 👌بسیار دلنشین 🌷مرجع رسمی های ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
44.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 (عج) 💐تو میای و توی عالم 💐صحراها روشن میشه 🎤 👏 👌 🌷مرجع رسمی های روز ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
مداحی آنلاین - یه عمریه که تو قلبم رد پای توئه - مقدم.mp3
12M
🌸 (عج) 💐یه عمریه که تو قلبم رد پای توئه 💐تپش تپش توی سینه‌ام با صدای توئه 🎤 👏 👌بسیار زیبا 🌷مرجع رسمی های روز ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
مداحی آنلاین - دل پر از بهونه من - کریمی.mp3
4.63M
🌸 (عج) 💐دل پر از بهونه من 💐کسی رو بجز شما نداره 🎤 👏 👌بسیار زیبا 🌷مرجع رسمی های روز ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
ادامه رمان میوه بهشتی
احساس میکنم که هیچ کسی را نمیتونم به جای حسام ببینم. حسام برای من تکه...میفهمی؟ تک! _ تو شوخی کردی؟ _ اره..پس چی؟ فکر کردی واقعا میام زن پسر عموی تو بشم؟ خنده ای کردم و سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و فکری که در موردش کرده بودم را به زبان اوردم. _ واقعا که...تو من را اینطوری شناختی؟ _ ببخشید ولی تقصیر خودت بود. خیلی جدی گفتی. گوشیم را که داشت خودکشی می کرد و برداشتم . شماره ی بردیا بود. _ بله؟ _ باران کجایی؟ _ علیک سلام؟ _ تو مگه سلام کردی؟ میگم کجایی؟ _ توی محوطه ی دانشگاه. _ میام دنبالت...منتظر باش. _ نمیخواد...خودم میام _ تو که میدونی بدم میاد تنها راه بیفتی. صبر کن بیام دنبالت. _ بابای الهه قراره بیاد دنبالمون. میرم خانه الهه اینا. _ باشه...پس قبل از 6 خانه باش. منم تنهایی حوصله ام سر میره. _ اوکی اوکی...پشت خطی دارم. فعلا بای. _ خداحافظ پشت خطیم یاشار بود: الو کجایی یاشار؟ _ جلو در دانشگاه. تو کجایی؟ _ من توی کافی شاپ رو به رویی ام، امدم. _ بدو بابا. دارم می میرم از خستگی. گوشی رو قطع کردم و رو به الهه گفتم: باهام میای؟ با نارضایتی گفت: اره..تا ماشین میام که این پسر عموتونو ببینم. ولی چون شب قراره با حسام بریم بیرون نمیتونم بیام خونتون. _ عیبی نداره...فردا شب منتظرتم. _ باید ببینم چی میشه. همان موقع رسیدیم جلوی در دانشگاه. دلم قیلی ویلی می رفت که یاشار را بعد از این همه مدت ببینم. داشتم با چشم دنبالش میگشتم که الهه گفت: باران اونی نیست که بهت زل زده؟ درست می گفت. خودش بود. خیلی تغییر کرده بود. اخرین باری که دیدمش سه سال پیش زمانی بود که مامانم را بغل کرده بود و با گریه ازش حلالیت می طلبید. بابا حتی اجازه نداده بود که سمت من و بردیا بیاد و از ما هم خداحافظی کند. یادمه تا چند وقت با بابا لام تا کام حرف نمیزدم. من عاشق یاشار بودم. خیلی دوسش داشتم. مخصوصا که در تمام طول بچگی هام و بزرگی هام مهم ترین حامی توی زندگیم بود. _ خدا مرگم بدهه باران؟ چرا وایستادی گریه می کنی؟ اون احمقم که اونجا وایستاده خشکش زده. بریم یک اشنا می بینتمون بد میشه . بریم دیگه. تا بهش رسیدیم بی معطلی من را در اغوش گرفت. اگر هر جای دیگه بودیم غرق بوسه اش می کردم. واقعا که دلم براش تنگ شده بود. ازش جدا شدم. سرتا پامو نگاهی کرد و گفت: بزرگ شدی جیگر... _ تو هم خیلی تغییر کردی. نگاهش به الهه که روشو به طرف دیگری کرده بود و به احتمال 90 درصد داشت هر هر می خندید افتاد. _ سلام خانم. حدسم به یقین تبدیل شد. چون الهه وقتی به سمت ما برگشت سرخ سرخ بود.صدایش را صاف کرد و گفت: سلام از بنده اس. خوبین شما ؟ خانواده خوبند؟ مادر؟ پدر؟ همه خوب هستند؟ الهه حتی به یاشار مهلت نمی داد که جوابش را بده و پشت هم میگفت. بیچاره یاشار با استیصال نگاهی به من کرد که یعنی این دیگه کیه؟ ارام طوری که یاشار متوجه نشود به دست الهه زدم. اون هم به حول قوه ی الهی لال شد. یاشار _ ممونم خانم. شما لطف دارید...باران جان معرفی نمی کنی؟ _ یاشار جان ایشان دوست صمیمی و عزیز من خانم الهه شرفی هستند. _ خوشوقتم خانم. _ منم همینطور... تا امدم یاشار را معرفی کنم الهه پرید وسط حرفم و گفت: البته من که شما را کاملا میشناسم...باران خیلی از شما تعریف می کند. چشم هام شونصد تا شد. من کی از یاشار تعریف کردم. این الهه هم توهم زیاد میزنه ها! یاشار_ واقعا؟ _ البته...باران شما را خیلی عزیز می دونه. راستش را بخواهید من واقعا کنجکاو شده بودم پسر عموی باران جون را ببینم. که البته الان این سعادت و پیدا کردم و به حقیقت حرف هایش اطمینان پیدا کردم. یاشار نگاهی گیج و منگ به الهه و بعد از اون به من کرد و گفت: پسر عمو؟! الهه که متعجب تر از یاشار بود به من خیره شد و گفت: مگه ایشون پسر عموت نیست؟ _ نه. _ نه؟؟؟ _ نه.... _ یعنی چی؟ تو خودت گفتی پسر عموته. _ حرف توی دهن من نذار. من نگفتم پسر عمومه. تو گفتی فهمیدم...پسر عموته منم دیگه حرفی نزدم. یاشار که تا حدودی دستش امده بود جریان از چه قراره شروع کرد به خندیدن.بیچاره الهه هنوز هم گیج بود و هم خجالت زده. _ الهه خانم پس این همه تعریفی که باران از من می کرده کجا رفت؟ الهه خجالت زده نگاهی به یاشار کرد و گفت: اقا یاشار این که درست حرف نمیزنه. حالا واقعا شما چه نسبتی با باران دارید؟ _ من عموی باران هستم. الهه نگاهی از سر تعجب به من کرد بعد با حرکت سر از من تاییدیه میخواست. من هم سرم را تکان دادم و حرفش را تایید کردم. _ پس شما چرا انقدر جونید؟ یاشار _ اشکالی داره؟ _ نه البته که نه...ولی راستش من عکس پدر باران را دیدم...اصلا به ایشون نمیاد که برادری همسن شما داشته باشن... احساس کردم که یاشار واقعا جان اینکه سرپا بایستد را دیگه ندارد. برای همین رو کردم به الهه و گفتم: عزیزم اگر فردا شب شام بیای خونمون میتونی همه چ
یز را بفهمی. وگرنه بای بای. عمو جون من خیلی خسته است و نیاز به استراحت داره. کاری باری؟ _ وای شرمنده...باز من کنجکاو شدم و چیز های دیگه را فراموش کردم. مزاحمتون نمیشم. _ اختیار دارید خانم... خلاصه با تعارفاتی که یاشار و الهه تیکه پاره میکردند از هم جدا شدیم و به سمت خانه راه افتادیم. پشت در که رسیدیم گفتم:یاشار بردیا نمی داند که تو قراره بیای. پس منتظر شوکه شدنش باش. خنده ای کرد و گفت: پس نیفته رو دستمون بمونه؟ _ هیچیش نمیشه. بیا تو! در ساختمان داخلی را که باز کردم صدای اویزی که پشت در نصب بود بلند شد. و بعد از ان صدای بردیا که معلوم بود داخل اشپزخانه است: قربون ابجیم برم که تا گفتم تنهام دلش نیامد بره خونه دوستش و امد پیش داداشیش. _ بردیا انجا چیکار می کنی؟ _ دارم میز را میچینم. به خدا دلم برات شده بود که میای و از اون دوست تپلت دست میکشی. _ بردیا جان حالا که داری میز را میچینی لطفا 3 تا بشقاب بگذار... بردیا به خیال اینکه سوتی داده و الهه با من است به سرعت از اشپزخانه پرید بیرون. که البته نزدیک بود با کله بخورد زمین. اما همین که یاشار را دید اول با تعجب و بعد با دقت شروع به براندازش کرد. اروم اروم جلو امد و زمزمه کرد :یاشار... یاشار با لبخند به سمتش رفت و خواست اورا در اغوش بگیرد ولی بردیا دو قدم پشت هم به عقب برداشت. یاشار خشکش زد. نه تنها یاشار..بلکه من هم باور نمی کردم این بردیاست که این کارو میکنه. از بردیا بعید بود. اون تنها یکسال از یاشار کوچیک تر بود و از بچگیش با یاشار بزرگ شده بود و اون را مثل برادرش می دانست. پس اینکاراش چه معنی میداد؟ یاشار _ چیه؟ نمیشناسی؟ یا تو گوشت خوانده شده که نشناسی؟ منم...یاشار. عموت...همبازیت...برادرت...هم خونت. یادت رفته؟ _ یادم نرفته. هیچ چیز را یادم نرفته.. _ پس چرا عقب میکشی پسر؟ _ بازم به خاطر اینکه هیچ چیز را یادم نرفته. _ نمی فهمم چی میگی؟ _ راست میگی.نباید هم بفهمی...چون نبودی. ولی من خوب یادم میاد...وقتی را یادم میاد که شبها بلند می شدم تا اب بخورم و مادرم را میدیدم که از غم دوریت داره اشک میریزه ... پدرم را یادم میاد که تا چند وقت مریض بود و دلش برای برادرش که ترکش کرده بود پر میزد. خواهرمو یادم میاد که به خاطر عموش که ترکشون کرده بود اشک میریخت و با باباش حرف نمیزد. خودم و یادم میاد که هروقت چشمم به تختت که گوشه ی اتاقم خاک می خورد بغضم می گرفت...این ها را یادم میاد اقای یاشار بردباری. یاشار فاصلشون را به سرعت طی کرد و بردیا را در اغوش گرفت. بردیا هم دیگه حرف هایش را زده بود و با ارامش سر بر شانه ی دوست...برادر...و عموش گذاشت. *** _ اجی جونم پاشو زنگ بزن از بیرون غذا بیاورند. انقدر حرف زدیم یادمون رفت به این شیکمو باید شام هم بدیم. _ تو هنوز عادته که به من بیچاره بگی شیکمو؟ _ مگه دروغ میگم؟ هنوز یادم نرفته که انقدر روی غذا حساس بودی که سرمیز که بودیم اولین بشقابی که مامان می کشید برای تو بود. فکر می کردی غذاها تمام میشه و برای تو هیچی نمی ماند. یاشار مشتی حواله ی بازوی بردیا کرد و گفت: حسودی...جون به جونت کنند حسودی. ان موقع ها هم یادم نمیره که چپ چپ به دنیا جون نگاه می کردی که چرا اول برای من می کشید. _ بس کنید بابا...یاد بچگی هاتون افتادید؟ بالاخره زنگ بزنم یا نه؟ یاشار _ پس چی؟ من گشنگی نمی کشما. بردیا _ بیا...بعد میگه من شیکمو نیستم. به سمت گوشی روی میز رفتم و شماره را گرفتم.داشتم سفارش میدادم که چشمم به گوشیم که روی میز کناری بود خورد. همان لحظه برایم اس ام اس اومد. برداشتم و نگاه کردم. 4 تا اس داشتم و یک میسکال. میسکال و یکی از اس ها از طرف ساناز بود. یک اس ام اس هم از طرف الهه بود که نوشته بود حالمو به وقتش می گیرد. اما دوتا اس ام اس اخر از طرف همان شماره ی ناشناس بود.اولیش را باز کردم. _khanoomi delam barat tang shode. Midooni chand vaghte nadidamet؟ دومین اس ام اس را که از همان شماره امده بود را باز کردم. _ey bi ensaf. Jane azizet movazebe khodet bash. مخم هنگ کرده بود. این دیگه کیه؟باید میفهمیدم...شماره اش را گرفتم. دوتا بوق خورد و قطع کرد. هرچی می گرفتمش ریجکت میکرد.دیگه قاطی کرده بودم. یک بار دیگه هم گرفتم...ولی نخیر...حس جواب دادنش نمیومد. براش زدم:u? زد:ye dust. _ man in dust ra mishnasam? _ kheyli khoob. _ ok…pas labod to ham man ro kheyli khoob mishnasi..na? _ albate azizam. _ pas kheyli ham khoob midooni ke age faz o nolamo ghati konam bad mibini. _ midoonam _ pas mesle adam begu ki hasti?! _ be ghole khodet man fereshtam..pas dalili nadare ke mesle adam begam ki hastam. دیگه داشتم قاط می زدم. اخه این کی بود که حتی تیکه کلام من را هم می دانست.دوباره شماره اش را گرفتم. ولی فایده نداشت. بیشتر حسم می گفت چون بر
animation.gif
1.23M
سلام روز وقتتون بخیروسلامتی وبرکت وفراوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇 ✴️ شنبه 👈28 اسفند/‌ حوت 1400 👈 16 شعبان 1443 👈19 مارس 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🏴شهادت سعید بن جبیر از اصحاب امام سجاد علیه السلام به دست حجاج لعین (۹۵ هجری) 🌙🌟 احکام اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست: 📛 مسافرت. 📛 حرکات و جابجایی. 📛دیدار روسا و مسئولین. ✅ ولی برای آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است. 🚘مسافرت: سفر همراه صدقه باشد. 👶 زایمان مناسب و نوزادش عالم و عاقل و عابد شود. ان شاالله 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ اغاز معالجه و درمان. ✳️ خواستگاری عقد و عروسی. ✳️ به فروش رساندن طلا و جواهرات. ✳️ لباس نو پوشیدن. ✳️ و خوردن نوشیدنی های دارویی نیک است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب: امشب ( شب یکشنبه )، حکمی ندارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه می شود. 💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، باعث نشاط و شادابی می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب :خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 17 سوره مبارکه "اسراء" است. و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کاری که باعث ازردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش اید ولی عاقبت بخیر شود.ان شاءالله صدقه بدهد تا رفع گردد..و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۸ اسفند ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 19 March 2022 قمری: السبت، 16 شعبان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️24 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️29 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️32 روز تا اولین شب قدر ▪️33 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ✅ با ما همراه شوید... ۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
💚حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند:💚 🔆 هركس چهل صبح(پیوسته) (دعای) عهد را بخواند: 1️⃣از یاوران قائم ما باشد 2️⃣و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از قبر بیرون آورند 3️⃣و در خدمت آن حضرت باشد 4️⃣و حق تعالی به هركلمه از حسنه او را كرامت فرماید 5️⃣ و هزار گناه از او محو كند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد را بخوانی،مقدراتت عوض میشود...🍃 ۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji