eitaa logo
تاریخی - اجتماعی - سیاسی
40 دنبال‌کننده
177 عکس
18 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 دوشنبه 30 مهر1397 . نجف اشرف پل ثوره تشرین آغاز پیاده روی اربعین با یادهمه شهدای عزیز خصوصا سردار شهید مدافع حرم مصطفی زاهدی عکاس : همسفر عزیز بهرام قربان ✅ سال ۹۷ و ۹۸ توفیق پیاده روی اربعین دست داد . در هر دو سفر یادداشت های روزانه را در همین کانال تلگرامی ارسال کردم که هنوز موجود است . 🔹 امسال اگر لیاقت و توفیق تشرف باشد و شرایط اینترنت و جسمی خوب باشد روز نوشت ۴ روزه پیاده روی را خواهم نوشت . 🔹 لینک قسمت اول پیاده روی سال ۱۳۹۷ - https://t.me/kashkolsiasy/78 🔹 لینک قسمت اول پیاده روی سال ۱۳۹۸ - https://t.me/kashkolsiasy/265
گزارش رزمایش اربعین 1402 _ 1 جمعه 10_6_1402 برای من خیلی دیر است . وضعیت جسمی و گرمای هوا و روزهای کم تا اربعین . اما چاره ای نبود . مبین تا دیروز امتحان داشت و نمی توانستیم زودتر حرکت کنیم . ساعت 6 صبح امروز با ماشین مبین از بیدگل به مقصد مرز مهران حرکت کردیم . یاد شهدا حضرت امام خمینی خانواده و همه دوستان را به دل گرفتم . آقا اباعبدالله قبول کند سیاهی لشکر این حرکت عظیم حسینی باشیم . از قم به طرف اراک چند موکب بود . ساعت 9 صبح 35 کیلومتری اراک موکب شهرک امیر کبیر توقف کردیم . سایه بان و میز و صندلی و پذیرایی و چادرهای استراحت برای خانم ها و آقایان . صبحانه نان و پنیر وچای بود که من خانه صبحانه خورده بودم فقط چای خوردم . مبین چند لقمه ای خورد آبی به صورت زدیم و حرکت کردیم .
35 کیلومتری اراک موکب شهرک امیرکبیر . من و مببن
هدایت شده از محمد
گزارش رزمایش اربعین 1402 _ 2 جمعه 10_6_1402 حدود ساعت 11 صبح ملایر . به شهر نزدیک که میشوی متوجه فراوانی باغات و کشاورزی میشوی . گیلاس آلبالو انگور گردو گلابی هلو سیب و ... اما کم آبی اثرش در کمرنگ بودن سرسبزی درختان مشخص است . کنار جاده سبدهای گوجه فرنگی برای فروش . به مبین گفتم در برگشت اگر قیمت مناسب بود برای رب یک سبد می خریم . از ملایر به طرف نهاوند . از شهر نهاوند که خارج شدیم 12/15 و نزدیک اذان بود . موکب الزهرا توقف کردیم برای نماز و نهار . نماز به جماعت و بین نماز یادی از سردار شهید حاج میرزا سلگی . کتاب صدای پای آب بهترین کتاب خاطرات دفاع مقدس که خوانده ام خاطرات شهید سلگی است . توصیه می کنم اگر اهل مطالعه کتاب های دفاع مقدس هستید حتما این کتاب را بخوانید . نهار جای همگی خالی همریز مرغ بود . بچه های فرهنگی موکب یک نیمه مصاحبه ای با من ضبط کردند . ساعت از 1 گذشته بود که از موکب به سمت کرمانشاه حرکت کردیم .
ساعت 6 عصر یک عصرانه مختصر موکب ایلام
گزارش رزمایش اربعین 1402 _ 3 ساعت 9 صبح شنبه 11 شهریور 1402 . رسیدن به شهر نجف و الان ساعت نه و نیم مسجد حکیم و اینترنت رایگان دیشب مقداری از غروب گذشته رسیدیم مهران ، ماشین را در پارکینگ قبل از شهر با شبی 30 تومان پارک کردیم و با واحد آمدیم تا پایانه مرزی . نماز و حرکت . جمعیت زیاد ولی حرکت روان و بدون معطلی دو طرف مهرها را زدیم . فرصت مقداری استراحت داشتیم . گیت عراقی ها را که رد کردیم موکب و محل استراحت با مدیریت ایرانی ها بود . سالهای قبل فقط اینجا سرویس ها بود . چرتی و استراحتی تا 2 نیمه شب که رفتیم برای سوار ماشین شدن . مینی بوس نجف صندلی های اصلی تکمیل و ما روی صندلی های وسط نشستیم . گرایه 12000 هزار عراقی وضعیت از مرز تا نجف . نماز و صبحانه دوبار توقف کردیم . وضعیت هوا از ایلام به طرف مهران که آمدیم عوض شد و هوا شرجی و گرم شد . مهران که رسیدیم نسیمی بود و مقداری از شرجی کم می کرد . در استراحتی که گفتم کردیم کولر احتیاج نبود . الان هم نجف سایه خوب است و با نسیم
گزارش رزمایش اربعین 1402 _ 4 یکشنبه 12 شهریور 1402 بالاخره پیاده روی را شروع کردیم دیشب خستگی اجازه نداد بنویسم . دیروز حدود 10 صبح توفیق زیارت مرقد آقا امیرالمومنین حاصل شد . در برگشت به مقصد مجموعه شهید حکیم دقایقی زیر سایه درختان زیرانداز انداختیم و کمی دراز کشیدیم . برای نماز و ادامه استراحت کولر رفتیم مجموعه شهید حکیم . مسجد پر بود از زائران خوابیده ، مقداری جا روی سنگ مرمری بدون فرش بود . خنک تر از روی فرش بود . ساعت 5 عصر با صدای بلند خادم که می خواست زوار برای یکساعت مجموعه را ترک کنند بیدار شدیم . شاید برای نظافت . از مسجد که آمدیم حکایت بهشت به جهنم بود . آفتاب داغ و گرما . چاره ای نبود باید حرکت می کردیم . چون وقتمان کم است مسیر نجف تا عمود 1 را صرفنظر کردیم . زیر پل تشرین در انتظار ماشین تا عمود 1 بودیم که مینی بوسی از حشدالشعبی رسید . به دلیل ترافیک این مسیر کوتاه زیاد طول کشید . مینی بوس تا عمود 130 می رفت که ما عمود 1 پیاده شدیم . روبروی عمود 4 وارد موکب شدیم تا آماده حرکت شویم . رفتم برای سرویس ها که نگاهم به حمام افتاد . با همان لباس زیر رفتم زیر دوش . همان ها را شستم و پوشیدم . هوا گرم است و خشک می شود . به قول بروبچه حمام گربه شوری . نمانند که مبین را هم تشویق کردم همینطور دوش گرفت . نزدیک اذان بود . نماز مغرب و عشا را همانجا خواندیم . سر صف نماز موکب ها که نان ساندویچ عراقی پخته بودند با مخلفاتش که گوشت سرخ کرده و سبزی بود دادند و این را به عنوان شام خواهیم خورد . حرکت کردیم به امید خدا ، مبین اگر به خودش باشد این راه را دو روزه می تواند برود ولی من هم سرعتم کمتر از متوسط هست هم توقف زیاد دارم . ساعت 12 خوابیدیم و 3 صبح آماده حرکت شدیم . نگاهمان به کباب ترکی خورد و مبین هوس داشت . مقداری در صف بودیم . سحر دارند کباب کوبیده درست می کنند . جایی دیگر مبین نان و پنیر و من خامه و عسل . عراقی ها بی منت و بی تعارف و بی خست هرکاری دستشان باشد انجام می دهند . هزاران نیروی عراقی هم مشغول انتظامات و کنترل و امنیت هستند . این راهپیمایی بی نظیر جهانی یا بهترین شکل اجرا می شود . ساعت 5 و نیم صبح است و در عمود 232 هم حلیم ایرانی خوردیم و هم سیم شارژ که ملین نیاورده از بچه های عراقی موکب گرفتیم برای شارژ گوشی و تبلت و من از این فرصت برای نوشتن استفاده کردم . چند پست قبلی که فرستاده ام نمیتوانم چرا درست ارسال نشده .
شنبه شب 11 شهریور 1402 شروع پیاده روی اربعین
گزارش رزمایش اربعین 1402 _ 5 ساعت ۸/۴۵ - یکشنبه ۱۳شهریور۱۴۰۲ عمود 318 ملت هنوز خواب بودند ما 6 مدل صبحانه خوردیم . مبین فعلا با 6 صبحانه در صدر و من با 5 تا در رده دوم . فقط تخم مرغ را نتونستم همراهی کنم . خامه و عسل حلیم کباب ترکی برنج و خورشت قیمه نجفی و قورمه سبزی و تا دلتان بخواهد چای عراقی پررنگ با شکر. خوبی اش این است که ظرفها کوچک و کم و با پیاده روی زود جذب بدن می شود . بر عکس دیروز که نهار برایمان اولویتی نداشت و دنبال جای استراحت می گشتیم و نهار هم نخوردیم . امروز هم احتمالا نهار نخواهیم خورد . خورشید تا حالا خیلی نامهربانی نکرده ولی فکر کنم بیش از یک ساعت دیگر نتوانیم راه برویم و بعد باید اطراق کنیم تا عصر ، سایه نسیم خنک و خوبی می آید . ادامه نوشتن : عمود392 موکب خدمه خدام الحسن که از پیش از ظهر تا حالا اقامت داریم تاسیس 1961 میلادی تقریبا 1339 شمسی . توقف برای ماندن و استراحت تا عصر در محوطه بیرونی یک موکب
عمود392 موکب خدمه خدام الحسن که از پیش از ظهر تا حالا اقامت داریم تاسیس 1961 میلادی تقریبا 1339 شمسی
گزارش رزمایش اربعین 1402 قسمت 6 ادامه یکشنبه ۱۳ شهریور خورشید که فتیله را یواش یواش پائین می کشید سرخی شعله های آتش زیر کتری های چای پررنگ تر می شد و این یعنی حالا دیگر می شد راه افتاد . کنار ما در اقامت امروز یک جمع خانوادگی بودند که پسر بچه نوجوانان ذوق داشت مرتب بره بیرون به چیزی بگیر بباره ، یه بار میوه یه بار آب یه بار غذاو چون زیادشان می آمد نصیب ما هم می شد . همینطور تا عصر دو وعده نهار تعارفی قسمتمان شد . روزهای آخر منتهی به اربعین و ما فکر می کردیم خلوت تر از این باشد اما همچنان سیل جمعیت فشرده به سوی آهن ربای عشق جذب می شوند . امشب از اول حرکت دنبال فرصتی برای یک دوش گرفتن هستم . حدود ساعت ۹ شب بالاخره موفق شدیم . باید چند ساعت قبل از خواب می بود که لباس های زیر که شسته و پوشیده ایم خشک شود . باید ۴۰۰ عمود سهمیه امروز را تکمیل کنیم . ۵۰ عمود آخر را به زور خودم را می کشانم . عضلات پا قفل است . دیگرانی از زن و مرد را هم می بینم که مثل من دارند خودشان را می کشانند . البته آنها شاید زیاد پیاده ٰروی کرده اند ولی من با یک پیاده روی کوتاه به این روز می افتم . شب ها قبل از خواب مجبورم دوتا مسکن بخورم تا گرفتکی عضلات رفع شود . حوالی ساعت ۱۲ شب حیدریه بودیم . در مسیر نجف به کربلا شهر و روستای قابل توجهی وجود ندارد و حیدریه تقریبا قابل توجه ترین منطقه مسکونی این مسیر است . از اینجا به بعد دنبال جای خواب می گردیم . ظرفیت موکب ها تکمیل بود و تقریبا داشتم ناامید می شدم از پیدا شدن جای خواب که یکی از موکب داران با اشاره دست پله ها را نشان داد و گفت حمام حمام . گفتم لا حمام . نوم نوم . باز هم با اشاره به پله ها گفت نوم نوم . یعنی باید از پله ها می رفتیم بالا . پله های تیغی با شیب زیاد که در مواقع عادی هم بدم نمی آيد که مرا با چرثقیل بگذارند اون بالا . خلاصه به هر به جان کندنی بود نرده های دو طرف را گرفتم و خودم را کشاندم بالا . یک سالن که تقریبا پر بود و دو جا همان لب در بود . لب در خودم خوابیدم وم . گفتم شاید در رفت و آمدمبین پامالی شود که همینطور هم شد و چند دفعه با پامالی کسانی که بلند می شدند برای دستشویی رفتن از خواب بیدار شدم .