🌎 رسیدن به فرزانگی 🌎
✅ هر کسی خود را بشناسد و به چهار چیز در زندگی پی ببرد:
1⃣ گسترۀ تواناییها
2⃣ نقاط قوّت و ضعف روانشناختی و اخلاقی
3⃣ علقۀ نهایی زندگی
4⃣ محدودیتهایی که محیط بر من تحمیل میکند.
🔺 هر چه این خودشناسی که در سایۀ خودکاوی بیشتر میشود، ما در جهت رسیدن به فرزانگی نزدیکتر میشویم..»
✍ مصطفی ملکیان
#سخنان_ناب
🆔 @Kashkoolak
💠 ذکر روز یکشنبه 💠
💯 مرتبه
🌹یا ذَالجَلال وَالاِکرام🌹
🌺 ای صاحب جلال و بزرگواری 🌺
🌸 ذکر روز یکشنبه موجب فتح و نصرت میشود 🌸
🙏التماس دعا🙏
🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺
#ذکر_ایام_هفته
🆔 @Kashkoolak
💠 اثر رضایت پدر در قبر! 💠
✅ آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در قبرستان تخت فولاد اصفهان جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
✅ ایشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبی داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین برای تشییع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند!
✅ از اطرافیان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، دیدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشیدم و گفتم: قضیه این است.
✅ گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنین زمانی (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: «تو که بیسواد هستی!»
💔 با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست!
✅ ایشان میفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضی هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید. معلوم است که گفتن، تأثیر عجیبی دارد.
✅ وقتی میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پای خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند.
✅ ایشان میفرمایند: این بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شیطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است.
✅ لذا او جوانی خوب، متدّین و اهل نماز بود که در آن زمان فسق و فجور، گناهی نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو که بیسواد هستی) به پدرش اعلان کرد که من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! این مسئله اینقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
📚 گزیده ای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی!
#داستانک
🆔 @Kashkoolak