eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
234 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
25.1هزار ویدیو
198 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ حکایت چهل و سه ساله جمهوری اسلامی و دشمنانش 🔰 اگر آهوها کمی بالا بیایند طعمه کفتارها می‌شوند اگر کمی جلوتر بروند از صخره سقوط می‌کنند. گاهی صبر و مقاومت در کنار آرامش مبتنی بر درک درست وضعیت و اعتماد به قدرتی که خالق هستی به تو داده، شما را از سقوط نجات می‌دهد. @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☘☘☘☘✨☀️ 🔴 !!! برای حرکت یا توقّف ماشین، هماهنگی بین دنده، کلاچ، ترمز و گاز الزامی است. وگرنه حرکت نمی‌کند و یا خاموش می‌شود. در آموزش رانندگی، افراد ناشی، هنگام آموزش به دنده یا کلاچ و ترمز نگاه می‌کنند امّا پس از تمرین زیاد حتی اگر مشغول صحبت و یا در حال تفکّر باشند طبق عادت، دنده را کم یا زیاد می‌کنند و پای خود راخودکار به سمت گاز، ترمز یا کلاچ می‌برند چرا که با تمرین زیاد، قلقِ کار با ماشین دستشان آمده است. زن و مرد در زندگی، هرکدام باید خود را راننده و محرّک رفتار، گفتار و حالات روحی همسر خود بدانند. لذا ابتدا باید قلقهای یکدیگر و تفاوتهای کلی و روان‌شناسی زن و مرد را که نقش همان دنده، ترمز، گاز و کلاچ را دارند بشناسند که از راه مطالعه و مشاوره به دست می‌آید. در مرحله بعد باید تلاش کنند در عمل مثل تمرین داخل شهریِ رانندگی، رفتار، گفتار و افکار خود را با تفاوتهای همسر، هماهنگ کرده و مدارا، سازگاری و درک جنس زن یا مرد را تمرین کنند. عمل به توصیه‌های زندگی‌ساز مانند گذشت، تغافل، خوش خُلقی، صبوری، دلسوزی، احترام، خدمت به یکدیگر و ...از الزامات اخلاقی راننده است تا ماشین زندگی با امنیت حرکت کرده و حرکتی هموار و متناسب با شرایط سخت و پیچ و خم زندگی داشته باشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @dastanayekhobanerozegar
🌷🌸🌷🌸 ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﻞ ﭼﻮﺑﯽ ﺭﺩ ﺷﻮﻧﺪ. ﭘﺪﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ ﺗﺎ ﺍﺯ ﭘﻞ ﺭﺩ ﺷﻮﻳﻢ. ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﻴﺮ. ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ؟ ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻱ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺩ ﺷﻮﯾﻢ. ﺩﺧﺘﺮﻙ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻗﺶ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﻢ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﻴﺮﻱ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﻛﺮﺩ !! ﺍﯾﻦ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ؛ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﯾﻢ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﻲ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ !!! ﻭ ﺍﻳﻦ ﻳﻌﻨﯽ ﻋﺸﻖ ... " ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺘﻤﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﺮﻩ " 🌷🌸🌷🌸 با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar
یک ضرب المثل اسپانیايی ميگه: برای پختن یک املت خوشمزه، حداقل باید یک تخم‌ مرغ شکست؛ یعنی برای بدست آوردن هر چيزی، بايد هزينه‌ای پرداخت كرد! اين هزينه گاهی زمان شماست، گاهی پول شماست، گاهی گذشتن از خوشی‌هاست، گاهی گذشتن از خواب راحته! ➺ @dastanayekhobanerozegar
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍁 زازان نقل می‌کند: در عصر خلافت امام علی علیه السلام که اموال بسیاری به عنوان بیت المال به کوفه می‌آمد قنبر غلام حضرت علی علیه السلام چند ظرف طلا و نقره از بیت المال را به حضور امام علیه السلام آورد و عرض کرد: - تمام غنایم را تقسیم کردی و از آنها برای خود نگه نداشتی! من این ظرف‌ها را برای شما ذخیره کرده ام. امام علی علیه السلام شمشیر خود را بیرون کشید و به قنبر فرمود: - وای بر تو! دوست داری که به خانه‌ام آتش بیاوری! سپس آن ظرف‌ها را قطعه قطعه کرد و سرپرست‌های امور شهری را طلبید آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند. @dastanayekhobanerozegar
💦💦💦💦💦💦💦💦 #٣پند_لقمان_حکیم_به_پسرش: در زندگی بهترین غذا را بخور !! در بهترین رختخواب جهان بخواب !! در بهترین خانه ها زندگی کن !! پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم؟ لقمان : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ،هر غذایی ،طعم بهترین غذای جهان را میدهد. اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ،هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ! و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ! و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست! 🌸🌸🌸🌸 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد 🌸🌸🌸🌸🌸 @dastanayekhobanerozegar 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶 🕌 در ایام جوانی با یک تور زیارتی به مشهد مقدس ثبت‌نام کردیم. در نیم روز گرم تابستان به مشهد رسیدیم. 4 نفر یک اتاق تقسیم شده بود. 🌴 اتاق ما چشم‌انداز خاصی نداشت و کم‌نور بود. یکی از دوستان بی‌تاب بود و اعتراض داشت و با مسئول تور درگیر شد تا بالاخره به آن اتاق بهتر نقل مکان کرد. حقیر، در معیت استادی بودم که از لحظه ورود به اتاق آرام خواب رفت و پس از چرتی کوتاه با حقیر به زیارت مشرف شدیم. در راه پرسیدم، استاد شما چرا اهمیتی به اتاق ندادید؟ تبسمی کرد و گفت: ما برای زیارت امام رضا ع آمده‌ایم یا زیارت اتاق؟ دوم این‌که مگر چند روز قرار است در این اتاق باشیم؟ چشم‌به هم‌زدنی این چند روز تمام می‌شود باید فکر کسب فیض باشیم نه کسب عیش. ✨🍀 گفت: دنیا هم مانند اتفاق امروز است، برخی که از آن دنیا غافل هستند (مانند زیارت امام رضا ع) و نمی‌دانند برای چه و کجا آمده‌اند، عمر خود را به جای اصل، در فرع بی‌خودی، (دنبال نور گیر بودن یا نبودن اتاق) سپری می‌کنند و آرامش در این دنیا ندارند و دست خالی از این دنیا می‌روند. 🍀 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @dastanayekhobanerozegar
🔶☀️🔶☀️🔶☀️🔶☀️🔶 🔸 تجاوز كننده به 🔸حضرت عيسي (ع) از گورستانی گذر مي كردند گوری را ديدند كه : از آن شعله ور می شود. حضرت دو ركعت نماز به جاي آوردند و عصا بر گور زدند گور شخص_ را در ميان آتش ديدند. حضرت گفتند: ای مرد چه كرده ای كه به اين گرفتار شدي؟ آن مرد گفت: يا روح الله من مردی بودم كه به تجاوز می كردم چون وفات كردم و مرا دفن كردند از حضرت حق خطاب رسيد كه وی را . از آن روز تا كنون مرا می سوزانند. حضرت نگاهی كردند و عظيم الجثّه در گور وی ديدند. پرسيدند: كه با اين مسكين چه مي كنی؟ آن مار گفت: تا وی را دفن كردند از وی غايب نبودم همراه با كه اگر قطره ای از آن به رود نيل و فرات بريزد جمله آب قاتل شود. شخص معذب گفت: يا روح الله از حق تعالی در خواست كن تا بر من رحم نمايد. حضرت نيز از خداوند طلب رحمت نمودند. خطاب رسيد كه هر كس از پس رود ما او را عذابی كنيم كه كس ديگر را چنين عذابی نكرده باشيم. امّا چون تو از ما در خواست رحمت كردی ما او را به تو بخشيديم. حضرت عيسی(ع) به آن مرد گفتند: می خواهی كه با من باشی؟ مرد گفت: يا روح الله عاقبت چه چيز است؟ حضرت فرمودند: عاقبت است. مرد گفت: نمی خواهم زيرا است كه مرده ام امّا هنوز تلخی جان كندن در كام من است. 📚 داستان عارفان ص 214 🆔 ‌‎‌@dastanayekhobanerozegar
🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸 نخست‌وزیر اومد پیش ، گفت: کوتاه بیا بذار کارمونو بکنیم. مدرس‌هم جواب داد؛ تو کار خودتو بکن، منم کار خودمو می‌کنم. ولی من موفق میشم و قرارداد رو لغو می‌کنم، توئم شکست میخوری و بی‌آبرو میشی.😉 اگرم موفق بشی وقتی انگلیسیا کارشون تموم شد، میندازنت دور. نویسنده ی کتاب ترگل ✨🔶☀️☀️🔶✨ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
گراند هتل قزوین که الان‌هم هست؛ محل جلسات انگلیسی‌ها با رضاخان بود. قول و قرارشون رو توی همین هتل نهایی کردن و رضاخان با پشتیبانی انگلیسی‌ها به سوی تهران لشکر کشید. قزوینی‌ اگه‌ داریم جای‌ ما نایب‌ الزیاره باشید😉 @dastanayekhobanerozegar
🔶✨☀️💐🔶💐☀️✨🔶 . جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ 5000. همه‌ش همین؟ 5000 ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند این است، . در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! . واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar
🔶✨☀️💐🔶💐☀️✨🔶 . جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ 5000. همه‌ش همین؟ 5000 ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند این است، . در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! . واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar
، : تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمی‌دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می‌کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می‌رویم، نماز جماعت می‌خوانیم، ماه رمضان روزه می‌گیریم، پس چه می‌شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی‌کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می‌بینیم ریشه تمام مشکلات است. با حرف کسی را می‌زنیم یا غضب و پرخاش می‌کنیم. # آیت_الله_بهاءالدینی_می‎فرمودند: پرخاش برکات زندگی را می‌برد. کسی به نامه نوشته بود. اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: ایها الکلب، یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، یا ای سگ فرزند سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟ 🔺 هم در جواب نوشته بود كه جواب مسأله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه می‌رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دو پا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل می‌نوشتیم خودتی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از تیغ و زیتون
انا لله و انا الیه راجعون عروج شاعر توانای کشور استاد ابوالقاسم حسینجانی را به جامعه‌ی هنرمندان ایران اسلامی خصوصا به داماد بزرگوار ایشان استاد علیرضا قزوه تسلیت می‌گویم . از جمله‌ سروده‌های زیبای این شاعر فقید می‌توان به شعر جاودانه‌ی (کربلا منتظر ماست ، بیا تا برویم) اشاره کرد که با صدای حاج‌صادق آهنگران انتشار یافته است . روحش شاد و با سیدالشهدا علیه‌السلام محشور باد . حاج‌ابراهیم سنائی - شاعر http://eitaa.com/ebrahim_sanaei
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
انا لله و انا الیه راجعون عروج شاعر توانای کشور استاد ابوالقاسم حسینجانی را به جامعه‌ی هنرمندان ایرا
(به کجا چنین شتابان؟!) شهید بهشتی فرمود: اگر بی‌حجابی تمدن است ، حیوان از ما متمدن‌تر است . 😭 خیلی شرمنده‌ام زنی که جسم اوست نیمه‌عریان وَ هست گیسوان او پریشان کلاس او هنوز نقص دارد که نیست کلِ پیکرش نمایان از اوست باکلاس‌تر الاغی که سوتین نبسته روی پستان وَ یا بُزی که فَرجِ او هویداست وَ می‌شود نگاه کرد بر آن تو نیز شورت و سوتین درآور که باکلاس‌تر شوی چو حیوان شاعر : ابراهیم سنائی http://eitaa.com/ebrahim_sanaei
🌼🍀🌺🌺🍀🌼🍀🌺🌺🍀🌼 📚 هرگاه کسی در اثبات نظر خود پافشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، می‌گویند : "سرانجام حرفش را به کرسی نشاند". در گذشته پس از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و شیربها توافق حاصل می‌شد و قباله عقد را می‌نوشتند، بین عقد و عروسی فاصله زمانی کمی بود و در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می‌دیدند و عروس را بزک کرده و به دلیل نبودن مبل و صندلی، بر کرسی می‌نشاندند و در معرض دید و تماشای اقوام قرار می‌دادند. عروس هنگامی بر کرسی می‌نشست که پیشنهادات پدر ومادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع شده و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود. لذا از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و اصطلاح اندک اندک دامنه‌ی معنایی گسترده‌تری یافت و به معنای قبولاندن حرف و عقیده به کار رفت 🌸🌸🌸🌸 @dastanayekhobanerozegar
☀️🔶☘☘🔶☀️🔶☘☘🔶☀️ 📚داستان کوتاه روزی پدر و پسری بالای تپه‌ای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می‌کردند با هم صحبت می‌کردند. پدر می‌گفت: اون خونه را می‌بینی؟ اون دومین خونه‌ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می‌کردم کاری که می‌کنم تا آخر باقی می‌مونه... دل به ساختن هر خانه می‌بستم و چنان محکم درست می‌کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه... خیالم این بود که خونه مستحکم‌ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه‌های من بعد از من هم همین‌طور می‌مونن.!! اما حالا می‌دونی چی شده؟ صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم... این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...! این حرف صاحب‌خونه دل منو شکست ولی خوب شد... خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم.... درسی که به تو هم می‌گم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفق‌تر باشی... پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت. چرا که هیچ‌چیز ارزش این را نداره و هیچ‌کس هم چنین ارزشی به تو نمی‌تونه بده... "فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را می‌دونه و اگر دل می‌خوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه 👌" ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
شیطان مسئول نمازشب در وسوسه کردن از همه قوی تر است. اما نسبت به مخلصین اسلحه اش کارگر نیست. مواظب آن شیطان باشید. @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
من در تو نگاه میکنم در تو نفس می کشم و زندگی مرا تکرار میکند. 🌸🌸🌸🌸🌸 @dastanayekhobanerozegar
🌻✨💐💐💐💐💐💐✨🌻 🔴 آقای حاج آقا رضا صدر نقل می‌کرد: آسید محمد فیروزآبادی از اصحاب خاص مرحوم آسید محمد کاظم یزدی بود. یکی از مریدان آخوند می‌خواست وجهی به مـرحـوم فیروزآبادی بدهد، ولی باید با اجازه مرحوم آخوند این وجه در اختیار فیروزآبادی قرار می‌گرفت. این امر برای مرحوم فیروزآبادی خیلی دشوار بود؛ چون اختلاف میان عَلَمَين (آسید محمد کاظم و آخوند) خیلی حادّ بود. از باب ناچاری نزد مرحوم آخوند رفت. وقتی وارد شد، چون آخوند توجه داشت که فیروزآبادی از اصحاب خاص آسید محمد کاظم است، برای اینکه اصحاب به وی بی‌اعتنایی نکنند، به محض ورود برای وی بلند شد و با احترام ویژه‌ای با وی برخورد کرد. آن شخصی که مرید آخوند بود و می‌خواست آن وجه را به فیروزآبادی بدهد، از مرحوم آخوند استجازه کرد. مرحوم آخوند به او عتاب کرد: چرا مزاحم آقا شدید؟ شما به خود آقا مراجعه می‌کردید و لازم نبود ایشان را به زحمت بیندازید تا اینجا تشریف بیاورند. چون لازم بود آخوند برگه ای را امضا کند، آمیرزا مهدی ـ پسر بزرگ مرحوم آخوند که همه‌کاره دستگاه آخوند بود ـ خوش نفسی کرد و در حالی که سرش را به زیر انداخته بود، رفت و قلمدان را برای آخوند آورد. علت اینکه آمیرزا مهدی سرش را پایین انداخته بود، این بود که اصحاب آخوند با اشاره چشمهایشان مانع از آوردن قلمدان نشوند. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۲ ص ۴۳۲ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar
🔷🔶🔶🔶🔷🔶🔶🔶🔷 📚 هنگامی که رسول اکرم - ص - از جنگ خیبر با فتح و پیروزی بازگشت ، زنی از یهودیان گوسفندی را سر بریده و ذراع آن را بریان نمود و مسموم گردانید و به حضور پیامبر ص آمده اظهار ایمان و مسلمانی کرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرت گذاشت . پیامبر فرمود : این چیست ؟ عرض کرد : پدر و مادرم فدای شما ، من از رفتن شما به سوی خیبر نگران بودم ؛ زیرا من این یهودیان خیبر را مردانی محکم و شجاع می دانستم ، بره ای داشتم که آن را همانند فرزندی برای خود می پنداشتم و اطلاع داشتم که شما به ذراع گوسفند علاقه دارید از این رو نذر کردم که اگر به سلامت مراجعت فرمودید آن بره را ذبح کنم و ذراع آن را بریان کرده برای شما بیاورم و اکنون که شما به سلامت برگشتید من به نذر خود وفا کرده ام و این ذراع ، از همان گوسفد است . حضرت علی بن ابی طالب (ع ) و براء بن معرور نیز در حضور پیامبر ص بودند . رسول اکرم ص نان طلبید . نان آوردند ، براء دست برد و لقمه ای از آن ذراع بر گرفت و در دهان گذاشت . حضرت علی (ع ) فرمود : ای براء ! بر رسول خدا ص پیشی نگیر . براء که مردی بیابانی بود ، در جواب گفت : گویا پیامبر ص را بخیل می دانی ! فرمود : نه . من رسول خدا را بخیل نمی دانم بلکه تجلیل و احترام می کنم ، نه برای من ، نه برای تو و نه برای احدی روانیست که در گفتار و کردار یا در خوردن و آشامیدن ، بر رسول خدا پیشی بگیرد . براء گفت : من رسول الله ص را بخیل نمی دانم ، حضرت علی (ع ) فرمود : من از این جهت نگفتم بلکه مقصود من این است ذراع را زنی آورده که یهودی بوده است و اکنون وضع او درست روشن نیست . اگر به امر رسول الله از این گوشت بخوری او ضامن سلامتی تو است ولی اگر بدون امر آن حضرت بخوری کار تو واگذار به خودت می باشد . در اثناء این گفتگو براء لقمه را جوید و پایین برد ناگهان ، ذراع گوسفند به زبان آمد که یا رسول الله از من نخورید که مسموم می باشم و درپی آن ، حال براء تغییر یافت و کم کم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتی قالب تهی کرد و از دنیا رفت . پیامبرص امر فرمود : ش آن زن را آوردند . حضرت به او فرمود : چرا چنین کردی ؟ پاسخ داد : برای این که از ناحیه شما رنج و آزار و ناراحتی زیادی متوجه من گردیده است ؛ چه آن که پدر ، عمو ، شوهر ، برادر و فرزندم را کشتی ، من با خود گفتم اگر محمد پادشاهی است که من بدین وسیله او را مسموم کرده و انتقام خود را از او گرفته ام و اگر پیامبر خداست (چنانکه خودش ادعا می کند و وعده فتح مکه و پیروزی را می دهد) که خداوند او را نگهداری می کند و این سم به او آسیبی نخواهد رسانید . پیامبر فرمود : راست گفتی ، آنگاه فرمود : مرگ براء تو را مغرور نسازد ؛ زیرا او از رسول خدا پیشی گرفت ، خداوند او را بدین وضع دچار کرد و اگر به امر رسول خدا می خورد ، خداوند او را حفظ می کرد و از این گوشت مسموم آسیبی نمی دید . سپس رسول اکرم - ص - عده ای از خوبان اصحابش ؛ مانند سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمار ، صهیب و بلال را طلبید ، وقتی که آمدند فرمود : همگی بنشینند و دور آن ذراع حلقه بزنند ، آنگاه پیامبر ص ، دست مبارک خود را روی آن گذاشت و فرمود : بسم الله الشافی ، بسم الله الکافی ، بسم الله المعافی ، بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شی ء و لا داء فی الاءرض و لا فی السماء و هو السمیع العلیم سپس فرمود : بنام خدا بخورید و خود آن حضرت خورد و یاران نیز خوردند تا سیر شدند و بعد هم آب نوشیدند و امر فرمودند آن زن را حبس کردند ، روز دوم دستور داد آن زن را آوردند ، رسول الله به او فرمود : آیا ندیدی که همه اینها از آن ذراع مسموم خوردند پس چگونه دیدی عنایت پروردگار را در دفع شر آن ، از پیامبر و یارانش ؟ عرض کرد : یا رسول الله ض من تاکنون در نبوت شما در تردید بودم ولی اکنون یقین پیدا کردم که شما فرستاده خدایید و اینک شهادت می دهم که لا اله الا الله وحده لا شریک له وانک عبده و رسول . به کانال بپیوندید🔽 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @dastanayekhobanerozegar
🌼🌸🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🐭موشي در خانه ي صاحب مزرعه، تله موش ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش؛ مشکل توست به ما ربطي ندارد...ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد. و سپس از آن مرغ، برايش سوپ درست کردند و گوسفند را براي عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند. زن مزرعه دار زنده نماند و مرد. گاو را براي مراسم ترحيم کشتند. « و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد. » 📚کلیله و دمنه 💟 با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar