#داستان۱۱۰۵
رئیسعلی دلواری در زمان جنگ جهانى اول،
۷سال تمام با یاران ۷۰۰ نفره اش در مقابل نیروهای ۵۰۰۰ نفری انگلیس آنقدر خوب ایستادگی کرد که :
انگلیسی ها مجبور شدند از هند و عراق برای مقابله با او نیرو وارد ايران کنند!
#نثارروح
#شهیدرئیسعلی_و_یارانش_صلوات
🧠دنیای عجایب🤯
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
پیشاپیش فرارسیدن
#سال_۱۴۰۲_که_مصادف_با
#حلول_ماه_مبارک_رمضان_است را
با آرزوی سلامتی کامل و طول عمر با معرفت به منظور
دریافت توفیقات روز افزون در راه کسب معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام تبریک و تهنیت عرض مینماییم
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
#داستان ۱۱۰۶
#داغي_صحراي_محشر
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد.
سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید،
ولی ابوذر با آن لوازمی خرید.
روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود:
«هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.»
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد.
وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت.
پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است».
📚پندتاريخ_ج١ص١٩٠
✾📚 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
فرارسیدن
#سال_۱۴۰۲_که_مصادف_با
#حلول_ماه_مبارک_رمضان_است را
با آرزوی سلامتی کامل و طول عمر با معرفت به منظور
دریافت توفیقات روز افزون در راه کسب معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام تبریک و تهنیت عرض مینماییم
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
#داستان۱۱۰۷
🔴گرانبهاترین نصیحت!
ملاعلی همدانی خدمت حاج حسنعلی نخودکی اصفهانی رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد.
شیخ حسنعلی فرمود: نرنج و نرنجان!
مرحوم ملاعلی همدانی می گوید: خوب نرنجان راحت است،
کسی را از خود ناراحت نمیکنیم، اهانت به کسی نمی کنیم، غیبت کسی را نمی کنیم و...
اما نرنج را چه کار کنیم؟
کسی به ما بدی می کند، غیبت مان را می کند، پول مان را می خورد، قطعا انسان رنجش پیدا می کند. می شود چنین چیزی که انسان نرنجد؟!!
فرمودند:بله.
گفت:چطور؟
فرمودند:"خودت را کسی ندان..."
عیب کار ما همین جاست. ما خودمان را کسی می دانیم، به ثروت مان، به علم مان، به ریاست مان، به هرچیزی می بالیم،
لذا هیچ کس جرأت ندارد به ما "تو" بگوید...!
📘قسمتی از فرمایشات آیت الله مجتهدی تهرانی
اوخواهدآمد
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🌼
{🌹اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفࢪَج🌹}
❤️اَللّهمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَیراً❤️
از گروه
یاوران ومحبین حضرت ولیعصرعج
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
فرارسیدن
#سال_۱۴۰۲_که_مصادف_با
#حلول_ماه_مبارک_رمضان_است را
با آرزوی سلامتی کامل و طول عمر با معرفت به منظور
دریافت توفیقات روز افزون در راه کسب معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام تبریک و تهنیت عرض مینماییم
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
ادغریب4:
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
💠 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐🌷 شادی روح همه شهدا از صدر اسلام تاکنون وشادی روح پدران ومادران آسمانی صلوات🌷
📚 💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
💠 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
💠 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🖤📚📚📚📚📚📚🖤
#داستان۶۴٠
🌹#داستانهای_فاطمی
📚 شوخى_زن_و_شوهر
#با_رضایت_خداوند
#سلمان_فارسى_حکایت_نمایدکه
:
روزى #حضرت_فاطمه_زهرا
#سلام_اللّه_علیها بر پدرش ،
#رسول_خدا_صلى_اللّه_علیه_و_آله وارد شد.
وقتى #رسول_خدا چشمش بر #چهره_فاطمه_س افتاد،
او را #گریان_و_غمگین دید،
به همین جهت علّت را جویا شد؟
#حضرت_زهرا_سلام_اللّه_علیها در پاسخ پدر اظهار داشت :
#اى_رسول_خدا!
روز گذشته بین من و همسرم ،
#علىّ_بن_ابى_طالب_علیه_السلام جریانى اتّفاق افتاد که با یکدیگر ضمن صحبت ، شوخى و مزاح مى کردیم و من جمله اى را به عنوان شوخى به شوهرم گفتم ،
که موجب ناراحتى او شد.
و چون احساس کردم که همسرم ناراحت است ، از سخن خویش غمگین و پشیمان گشتم و از او خواهش کردم تا از من راضى و خوشحال گردد.
و او نیز #عذر_مرا_پذیرفت و #شادمان_شد_و_با_خنده_روئى با من مواجه گشت و احساس کردم که #از! _من_راضى_مى_باشد؛
ولى اکنون #از_خداى_خود_وحشت_دارم که #مبادا_از_من_خشمگین_و_ناراضى_باشد.
#رسول_خدا_صلّى_اللّه_علیه_و_آله با شنیدن چنین مطالبى اظهار نمود:
#اى_دخترم !
همانا #رضایت_و_خوشنودى_شوهر #همانند_رضایت_وخوشنودى
#خداوند_متعال_خواهد_بود و #غضب_و_ناراحتى_شوهر سبب #نارضایتى_و_ناراحتى_خدا مى گردد.
و سپس افزود:
#هر_زنى_که :
خداوند را همچون حضرت مریم عبادت و ستایش کند؛ ولیکن شوهرش از او ناراضى باشد، عبادات و اعمال او مقبول درگاه خدا قرار نمى گیرد.
#اى_دخترم !
بدان که :
#بهترین_اعمال ، #فرمان_بُردارى_و_تبعیّت_از_شوهر_است ،
البتّه در مواردى که #خلاف_اسلام_و_قرآن_نباشد بعد از آن ،
#بهترین_کارها براى زن ریسندگى است ، #یعنى_کارهاى_سبک_و_فردى ، به دور از نامحرمان را انجام دهد.
#اى_دخترم !
هر زنى که زحمات و مشقّات خانه دارى را تحمّل کند و خانه دارى نماید و #براى_رفاه_و_آسایش
#اعضاء_خانواده_اش_تلاش _نماید،
#همانا_او_اهل_بهشت_خواهد_بود.
دعائم الاسلام : ج 1، ص 232 و مستدرک الوسائل : ج 2، ص 316، ح 5.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
⚜ ذکر صالحین ⚜
#داستان
قنبر❤️❤️
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری .
پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم.
شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد.
به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
گفت: تو را با علی چکار است؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمی شوی.
گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من.
گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.
گفت: پس آماده باش.
جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟
گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود...
جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی...
بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب.
📚بحارالانوار ج3 ص 211
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
🔸🔸🔸🔸🔸
@roshanra
🌲همت بلند دار ...
برخی تصور می کنند پس از مدت کمی عبادت ، باید حالاتی فوق العاده مثل نزول ملائک یا رویاهای رحمانی و... برای آنها اتفاق بیفتد !! و چون در خود اثری از این امور نمی بینند از ادامه مسیر ناامید و منصرف می شوند. درحالیکه هدف از عبادت و بندگی ، رسیدن به مقامات والای انسانی و شایستگی ملاقات با پروردگار است ، که این مهم جز با اراده قوی و همت بلند ممکن نیست.
🔹ﺁﻣﻮﺧﺘﻦ ﻫﻤﺖ ﺍﺯ ﻛﺒﻮﺗﺮ
ﺟﻨﺎﺏ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻠﺎ ﺣﺴﻴﻨﻘﻠﻰ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺳﻴﺮ ﻭ ﺳﻠﻮﻙ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ [فکر] ﻋﺪﻡ ﻭﺻﻮﻝ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﻛﺒﻮﺗﺮﻯ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﺎﻧﻰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺸﻜﻴﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﻘﺎﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻮﻙ ﻣﻰ ﺯﺩ ﺧﻮﺭﺩ ﻧﻤﻰ ﺷﺪ، ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﻓﺖ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﮔﻔﺖ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥ ﺗﻜﻪ ﻧﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﺑﺎﺯ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﻙ ﺯﺩ ﻭ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻧﺸﺪ، ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻯ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺧﺮﻩ ﺁﻥ ﺗﻜﻪ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻨﻘﺎﺭﺵ ﺧﺮﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﻛﺒﻮﺗﺮ ﻣُﻠﻬﻢ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺖ ﻣﻰ ﺑﺎﻳﺪ.۱
۱-پندهای حکیمانه در اثار استاد حسن زاده املی
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
از کانال
#داستان اموزنده🎐
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
و پدر ومادران شهدا و.....
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
#داستان
🌹داستانی عبرت آموز🌹
*دعای سگ مظلوم هم می گیرد*
*برای تسلیت گفتن به یکی ازخانواده هایی که فرزند جوان خود را از دست داده بودند رفتم..*
*پدر میت خدا رحمتش کند بلند شد و کنارم نشست و دستم را در دست خودش گرفت* *وگفت:*
*ای فلانی..این تقاص ظلم وستمی هست که سی سال قبل مرتکب شده بودم..*
*وهنوز هم دارم عواقبش و بلا و مصیبتهایش را می چشم..*
* سی سال قبل من در عنفوان جوانی ام بودم مغرور از جوانی و زور بازو..*
*ماشینی داشتم که به آن فخر میکردم و جلو مردم ویراژ و پز میدادم...*
*یکی از روزها سگی را دیدم که چند تا از توله هایش هم باهاش بود..
باخودم گفتم بزار یکی ازتوله هایش را جلو چشمانش با ماشین زیر بگیرم تا عکس العمل و آه و ناله* 🔅مادرش راببینم..
▫و همین کار را کردم..
توله سگ بیچاره را لت و پار کردم بطوریکه خون و تکه های گوشتش بر جسم مادرش پاشیده شد..
و مادر بخت برگشته داشت پارس میکرد و فریاد و شیون سر میداد و من نگاهش میکردم و می خندیدم...
از آن روز همه بلاها در تعقیب من بود بدون توقف....
هر روز یک مصیبتی بر من نازل میشد..
و آخرین و سخت ترینش دیروز بود که محبوبترین و عزیزترین پسرانم و جگر گوشه ام که تازه از دبیرستان فارغ شده و آماده ورود به دانشگاه بود و در او همه جوانی و آرزوهایم را می دیدم..
در جلو چشمانم پرپر شد
ماشینم را کنار جاده متوقف کرده و او را برای گرفتن چند تا فتوکپی از اونطرف خیابون..
پیاده کردم و از شدت حرص و محبتم به اوکه نگرانی سلامتی اش بودم خودم شخصا پیاده شدم و از خلوت بودن خیابون مطمئن شدم..
و بهش گفتم حالا از خیابون رد شو..
ناگهان ماشینی که مثل برق رد میشد جلو چشمانم او را زیر گرفت وخون او لباسم را رنگین کرد..
و من نگاهش میکردم و گریه و آه و ناله سر میدادم..
اونجا بود که به خدا قسم همان سگ جگر سوخته در جلو چشمام ظاهر شد و اون بلایی که سی سال قبل سرش آوردم بیادم اومد..
قصه ای سرشار از عبرت..
که خدا از ظالم انتقام مظلوم را میگیرد حتی اگر یک حیوان زبان بسته و سگی باشد..
دیر یا زود.🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت: پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا مباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن. (همه رهگذرند)
پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی است که بتواند براحتی سری سخت را بشکند. (پس مراقب حرفهایت باش)
فرزندم! به کسانیکه پشت سرت حرف میزنند بیاعتنا باش؛ آنها جایشان همانجاست، دقیقا پشت سرت، و هرگز از تو نمیتوانند جلوتر بیفتند. (پس نسبت به آنان گذشت داشته باش)
پسرم! عمر من هشتاد سال است، ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان میرسد؛ پس در این دقیقههای کوتاه زندگی، هرگز کسی را از دست خودت ناراحت نکن و مرنجان!
پسر عزیزم! قبل از این که سرت را بالا ببری و نداشتههایت را به پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشتههایت شاکر باش!
↶
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده
📚 #کشکول_داستان..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
♦️ماجرای توبه چهار هزار فاحشه شهرنو
🔹قبل از انقلاب روحانی جوانی خبر از خانه های فساد در شهرنو تهران به گوشش میرسد که: «در آنجا دخترانی وجود دارند که مثلا از دوست پسرشان فریب خوردهاند یا از خانه فراری بوده و به تور آدم پستی افتاده و بدین مرکز فروخته شدهاند و اکنون روی برگشتن به خانه خود را ندارند. رؤسای آنان به هیچ وجه دست بردار نیستند و برای محکم کاری از زنان بیچاره سفته گرفته اند»
🔸روحانی تعدادی از سفته ها را میخرد و دختران را آزاد و راضیشان می کند به خانه هایشان بازگردند: «آنها را همراهی کرده به آغوش خانواده شان میسپردیم و میگفتیم که مثلاً دختر شما گم شده بوده و اکنون به ما پناه آورده و از اصل ماجرا هیچ حرفی نمیزدیم. بعضی از زنان جوان ازدواج کردند و زندگی پاک و سالمی را تشکیل دادند»
🚩پس از انقلاب اما مردم به شهرنو حمله کردند و به آتش کشیدند اما دامنگیر همه خانه ها نشد «شهید قدوسی، دادستان انقلاب به این شیخ میگوید: "برای براندازی آنجا چه کار میتوانی انجام بدهی؟ شیخ حسین میگوید فقط پول و جا و مکان مناسب میخواهد. شیخ روایت میکند "او چکی بهمبلغ ۳۰۰ هزار تومان برایم نوشت. آیت الله گیلانی نیز ۳میلیون در اختیار ما گذاشت»
🔹طلبهجوان کل ١١٢٠ خانه فساد جنسی در شهرنو را میخرد و مرکز بزرگی را هم در شمیران برای اسکان زنان در اختیار میگیرد :«در محضری کل اسناد به ما واگذار شد و صاحبان خانه ها پول خود را نقد دریافت کردند با رضایت و در حالیکه از خطای گذشته خود اشک میریختند.
زنان میانسال و بعضی از جوانان را با آماده سازی و توبه دادن، به خانواده هایشان تحویل دادیم. شماری از زنان جوان را نیز شوهر دادیم. چند نفر نیز به عقد کارمندان دایره منکرات در آمده و زندگی سالمی را تشکیل دادند و اکنون صاحب فرزندانی هستند که گاهی هم پای منبر من میآیند. منطقه را با خاک یکسان کردیم؛ بخشی به بیمارستان فارابی واگذار و بخشی پارک شد.
🔹بعد طی نامه ای به امام نوشتم ما اکنون باید مخارج ۴ هزار زن را بپردازیم و تقاضای کمک مالی کردم امام گفت «اگر از کمکهای مردمی تأمین نشدید، از سهم ما استفاده کنید» این شیخ در آن سالها بخشی از وجوهات شرعی دریافتی توسط خود را با اجازه امام خمینی برای نجات روسپیان قلعه شهرنو صرف کرد.
🔻گاهی رسانه ها با زنانی که از آن مراکز فساد رهایی یافته و دنبال زندگی سالمی رفته بودند، مصاحبه میکردند. روزی یکی از مصاحبه ها از رادیو پخش شد. خبرنگار از دختر جوانی سوال کرد که « شما قبلاً کجا بودید و چه میکردید؟» او گفت: «من اصلاً به قبل و بعد کاری ندارم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم فقط این را بگویم که یک نفر آمد و مرا نجات داد که او هم پدر من است و هم عمویم هم برادر و دایی و مادرم او همه کاره من است. او شیخ حسین انصاریان است.»
👈
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 #کشکول_داستان..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342