🔶🔷 #عاشقانه_های_شهدایی❤️
🔶 برای خرید عقد برای آقاجواد ساعت خریدم.
بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست.
پرسیدم:
چرا ساعت را دستت نبستی؟
گفت:
راستش رو بگم ناراحت نمی شی؟!
گفت:
توی قنوت_نماز نگاهم به ساعت
می افتاد
و فکرم می اومد پیش تو...
...می دونی که باید اول خدا باشه بعد خانواده..
#شهید_جواد_محمدی
📿
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی_وشهدا
#صلوات
🌹 #پنج_توصیه_حاج_قاسم #خطاب_به_بسیجیان
✍️ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
برادران و عزیزان بسیجیم
سلام علیکم؛
#خداوند_شما_را_برای
#خدمت_به_اسلام_حفظ_بفرماید.
عزیزانم اولا :
#بزرگترین_امانت سپرده شده به ما، #جمهوری_اسلامی است که #امام_عارفمان فرمود:
حفظ آن از اوجب واجبات است.
در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمایید.
ثانیا؛:
به #حلال_خداوند_و_حرام_آن توجه خاص بفرمایید.
ثالثا؛:
#پدر_و_مادرتان_را آنچنان بزرگ بشمارید که #شایسته آن باشد که #خداوند_و_ائمه_معصومین_ع توصیه فرمودهاند.
رابعا؛ :
#دوستی_و_رفاقت ارزش بزرگی است.
اما مهم این است که:
#با_چه_کسی_رفاقت و برای چه همراهی میکنید.
خامساً؛:
#نماز_شب؛
#نماز_شب؛
#نماز_شب_کلید_تمام_عزتهاست؛
#برادرتان_قاسم.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_شهید_سلیمانی_و
#نثار_روح_شهید_بسیجی
#علیرضا_فرج_زاده
وپدران مرحومشان
#صلوات_وفاتحه
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#داستان_١۵۵
📚#نان_خشك_حضرت_امير_علیه_السلام
📌راوی می گوید:
دیدم یک نفر در نخلستانها دارد کار می کند.
من هم خیلی گرسنه ام بود؛ چون از راه دور آمده بودم.
گفتم پهلوی این مرد که دارد کار می کند، می روم.
شاید چیزی داشته باشد.
آمدم و سلام کردم و گفتم:
«برادر!
من گرسنه ام. چیزی هست؟» فرمودند:
«پهلوی آن عصا نان هست؛ می خواهی، بردار و بخور».
می گوید:
«آمدم آنجا.
دیدم پارچه اي بود؛
باز کردم.
نان جوی خشکیده اي بود؛ برداشتم و هر چه دندان زدم، دیدم نمی شود آن را شکست».
گفتم:
برادر!
این نان خشکیده، مال خودت.
من نمی توانم بخورم.
تو چطور این نان را می خوری؟»
فرمودند:
«برو مدینه به منزل #حسن_بن_علی.
وضع او خوب است و تو را اداره می کند».
آمدم آنجا؛
دیدم سفره حسابی است.
غذایم را خوردم و پنهاني یک مقدار آن را.
زیر لباسهایم گذاشتم، تا برای آن پیرمرد که در نخلستان کار می کرد، ببرم.
همينكه آمدم بروم، حضرت امام حسن علیه السلام فرمودند:
«برادر! زیر لباست چه گرفتی؟»
عرض کردم:
«پیرمردی است در نخلستان کار می کند.
من دیدم نانی در توشه او بود که دندانهای من نتوانست آن را خرد كند.
اين غذاها را برای او می برم».
حضرت فرمودند:
«همه اين دستگاه، مال خود او است؛ اما استفاده نمی كند».
📿
@dastanayekhobanerozegar
#صلوات
#نثارامام_حسن_مجتبی_ع
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂
🍁 #داستان_١۵۶
📚یک_داستان_یک_پند
📌 پیرمردی که پشتش خمیده بود،
پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود.
که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود.
نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند.
پیرمرد، نزد هر کسی که مینشست، از کنار او برخواستند و کناری میرفتند.
اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسهای هم غذا شدند.
فرمودند:
چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟!
گفتند:
حال عبادت در چیست؟
فرمودند:
در تواضع، هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود.
به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بندهای رسول باشم، یا فرشتهای نبی (مانند جبرییل) باشم.
سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت:
خدای را تواضع کن، گفتم میخواهم بنده و رسول باشم.
جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسانتر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت.
📿 #نثار_پیامبر_اعظم_ص
#صلوات
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💐💦💐💦💐💦💐💦💐
🍁 #داستان_١۵٧
📚یک_داستان_یک_پند
📌 پیرمردی که پشتش خمیده بود،
پایش آبله زده بود و چرک و خون از پایش سرازیر بود.
که برای مهمانی در میان قوم خود آمده بود.
نبی مکرم اسلام (ص) هم در آن مهمانی، برای طعام دعوت شده بودند.
پیرمرد، نزد هر کسی که مینشست، از کنار او برخواستند و کناری میرفتند.
اما نبی مکرم اسلام (ص) به پای او برخواستند و نزد خود نشاندند و با او در کاسهای هم غذا شدند.
فرمودند:
چرا حال عبادت را در شما نمی بینم؟!
گفتند:
حال عبادت در چیست؟
فرمودند:
در تواضع،
هرگاه انسان متواضع و مظلوم دیدید با او تواضع کنید و چون متکبری دیدید با او تکبر کنید تا تحقیر شود.
به خدا قسم (در عالم الست) خدای تعالی مرا اختیار داد که بندهای رسول باشم، یا فرشتهای نبی (مانند جبرییل) باشم.
سکوت کردم و دوست من از ملائکه جبرییل بود او را نگریستم، جبرییل گفت:
خدای را تواضع کن،
گفتم :
میخواهم بنده و رسول باشم.
جبرئیل کارش به مراتب از پیامبر (ص) آسانتر بود و مشکل شماتت و درد و رنج و... مردم را نداشت.
📿 #نثار_پیامبر_اعظم_ص
#صلوات
@dastanayekhobanerozegar
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👈میدونستید
#بزرگترین_گنج_جهان_در_ایران است و هنوز پیدا نشده؟!
این گنج بسیار بزرگ از دوران ایران باستان که در دست پادشاهان هخامنشی بوده است را سرنوشت های مبهمی همراهی کرده است.
می گویند که بخشی از این گنج را امپراتور مقدونیان، اسکندر زمانی که در سال های حدودی ۳۳۴ قبل از میلاد به قلمروی پادشاهی ایرانیان در زمان امپراطوی هخامنشیان حمله کرد با خود از ایران خارج کرده است.
بنا به اسناد باستانی موجود، داریوش هخامنشی قبل از آن که بمیرد دستور داد که تمامی طلاها، نقره ها و اشیای قیمتی دیگر را در نزدیکی شهر دفن کنند.
اسکندر نیروهایش را وادار کرد هفته ها در اطراف شهر بدنبال گنج مدفون بگردند که در اصل جستجویی بی حاصل و بی نتیجه بود.
۲۵۰سال بعد، سردار رومی مارکوس لیزینیوس کراسوس به جستجوی این گنجینه ی طلا پرداخت و به نتیجه ای نرسید.
بعد از او،
پارت ها، سرداران رومی ژولیوس سزار، مارکوس آنتونیوس و همچنین امپراتور روم، نرون نیز، همگی به دنبال گنج داریوش گشتند و به هیچ نتیجه ای نرسیدند.
آخرین بار که تلاشی برای پیدا شدن این گنج صورت گرفت، در سال ۱۳۵۲ بود که به هیچ نتیجه ای نرسید.
📿 #داستانای_خوبان_روزگار
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#صلوات_برای_سلامتی_و
#عاقبت_بخیریمون
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
َڪیبودمیگفتڪوهبہڪوهنمیرسہ؟؟!
بهشبگید
تویایرانما؛ڪوهبہڪوههممےرسہ...
دیدارمادرشهــیدآࢪمــانعلےوࢪدے🥀
بامادرشهــیدࢪوحاللہعجـمیان🥀
🧡 #صلوات_بروح_شهدای_اسلام
وپدران ومادراشون
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_اهل_بیت_علیهم_السلام
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔷🔶📚📚📚📚📚📚🔶🔷
#داستان١۵٨
📌 #فرزندان_پدر...
🔹 پدری چهار فرزندش را صدا کرد و به آنها گفت:
«این اتاق را مرتب کنید تا من برگردم.»
پدر از اتاق خارج نشد،
بلکه پشت پرده رفت و از آنجا نگاه میکرد تا ببیند فرزندانش چه کاری انجام میدهند.
🔸 یکی از بچههایش گیج و بازیگوش بود.
حرف پدر را فراموش کرد و سرگرم بازی شد.
یکی دیگر از بچهها شرور بود.
خانه را بههم ریخت و فریاد زد:
«من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند!»
فرزند دیگر ضعیف و عافیتطلب بود.
گوشهای نشست و شروع به گریه کرد و داد زد:
«پدر جان! بیا و ببین که اینها نمیگذارند اتاق را مرتب کنم…»
فرزند چهارم باهوش و مطیع بود و بلافاصله مشغول مرتبکردن اتاق شد.
ناگهان سایه پدر را پشت پرده دید و فهمید که پدرش او را میبیند.
او در حالی که لبخند بر لب داشت، به مرتبکردن اتاق ادامه داد.
🔹 ناگهان پدر پرده را کنار زد و بیرون آمد.
پدر، فرزند گیج و فرزند شرور را جریمه و تنبیه کرد.
فرزندی که فقط گریه و زاری کرده بود، چیزی جز سرزنش گیرش نیامد، اما فرزند باهوش علاوه بر رضایت و محبت پدر، پاداش فراوان دریافت کرد.
🔸 این داستان،
#داستان_ما_در عصر_غیبت_است.
ما جزو کدام دسته از فرزندان امام زمانیم؟
قطعاً شرور نیستیم.
اما خدا کند گیج و بلاتکلیف یا ضعیف و عافیتطلب هم نباشیم.
فراموش نکنیم که یاران امام زمان عج،
فرزندان باهوش ایشان در عصر غیبت هستند.
یعنی کسانی که در عصر غیبت بیکار نمینشینند و با هوشیاری و امیدواری، شرایط و مقدمات ظهور را فراهم میکنند.
📎 #تلنگر #امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸🌸🌸🌸
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_اهل_بیت_علیهم_السلام
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄
#داستان١۵٩
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد ازکلی آرایش کنار آینه ،پوشش نامناسب راهی خیابونای شهر شد.
همینطوری که داشت می رفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد:
خواهرم حجابت
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن
نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه
ازهمونا که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار
به دوستش گفت :
باید حال اینو بگیرم،وگرنه خوابم نمیبره.
تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه ویه چیزی بگه دلش خنک شه
وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناشو روی هم فشار داد وگفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با اون ریشای مسخره ات،
بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن ،
پسر سرشو رو به آسمون بلند کردو گفت:
#خدایا_این_کم_رو_ازمن
#قبول_کن
پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و به یک بار حمله کردو به زور اورا به سمت ماشینش کشید.
دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما اینار کسی جلو نیومد،
اینبار با صدای بلند التماس کرد،
اماهمه تماشاچی بودن ،
هیچکس ازاونایی که تو خیابون بهش متلک می انداختن وزیباییشو ستایش می کردن
'حاضر نبودن جونشو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید می شد دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه،
آهای بی غیرت ولش کن،
مگه خودت ناموس نداری ،
وقتی بهشون رسید ،
سرشو انداخت پایین و گفت: خواهرم شما برو.
و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد
دختر درحالی که هنوز شوکه بود و دست وپاش می لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوون ریشو از همونا که پیرهن روی شلوار میندازن و ازهمونا که ب نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خون و ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد
وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی ازجونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:
#خواهرم_حجابت!
🌸🌸🌸🌸
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_زنان_مومنه_وباحجاب
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🍀🍀🍀🌼🍀🍀🍀🌼🍀🍀🍀
#داستان١۶٠
📚 #یک_داستان_کوتاه_وپندآموز
#از_مثنوی_معنوی_مولانا
✍مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد
مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت.
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یاد آوری کرد و خانه پاسخ داد:
هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی
این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
#عاقل_را_اشارتی_کافیست.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅