eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
47هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
10.6هزار ویدیو
36 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 داستان عجیب ازدواج با جنّ 💠 سید ابوالحسن کروندی از شاگردان آیت‌الله نخودکی اصفهانی آمده بود تهران تا منبر برود ایشان نقل می‌کند بعد از نماز عشاء رفتم مسجد سید عزیزالله تا نماز بخوانم دیدم شلوغ است از در دیگر مسجد رفتم بیرون از یه نفر پرسیدم اینجا مسجد دیگه‌ای هست یا نه؟؟ گفت بله داخل این کوچه است رفتم دیدم مسجد کوچکی است چند تا پله می‌خوره میره پایین رفتم پایین و وضو گرفتم همینکه مشغول نماز شدم دیدم سروصدای عجیبی میاد انگار افرادی دارند به یکدیگر‌ آب می‌پاشند سریع نمازم را خواندم تا ببینم چه خبره دیدم کسی نیست و آب حوض داره تکان میخوره قدری ترسیدم باز مشغول نماز شدم همون سروصدا شروع شد نمازم را سریع تمام کردم و سریع آمدم بالا از پیرمردی که داخل مغازه بود پرسیدم اینجا چرا اینجوریه؟ گفت اینجا اجنّه می‌آیند و بخاطر‌ همین کسی داخل این مسجد نمیشه. فردای اون روز یکی‌ از دوستان رو دیدم و جریان رو گفتم رفیقم گفت من هم اونجا رفتم و بلایی به سرم آوردند. گفتم چه بلایی؟ گفت یه روز رفتم اونجا نماز بخونم دیدم یه خانم محجّبه‌ای گوشه‌ای نشسته و به من گفت من منزل ندارم پدر و مادر و شوهر هم ندارم میشه مرا پناه بدید؟ من تنها هستم. منم گفتم مادرم تنهاست شما هم بیا با مادرم باش بردمش‌ منزل و بعدها به مادرم گفتم این خانم خوبیه اگه میشه همسر من بشه مادرم قبول کرد و بالاخره ازدواج کردیم. بعضی مواقع کارهای خلاف متعارف از او می‌دیدم اما اعتنایی نمی‌کردم حاصل این ازدواج دو تا بچّه بود. یه روز همسرم گفت میخوام برم فلان‌جا منم گفتم نباید بری و قدری بینمون ناراحتی پیش اومد گفت من باید برم منم با عصبانیت گفتم نباید بری! یکدفعه همسرم رفت داخل بخاری دیواری و غیب شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد و الان هم بچّه‌هاش با من هستند و اونجا متوجّه شدم که این خانم جنّ بوده است. 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
﷽❣ ❣﷽ 🌸هر ڪہ شد پابند عشقٺ در جهان 🍃از همہ عالم بِبُرد ناگهان 🌸نام تو حاجٺ روایش می ڪند 🍃اے همہ دار و ندار آسمان ❤️ 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خ
✍️ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🌸🍃﷽🌸🍃 ✍ : 🔻کاسبِ بی‌مروّت🔻 ✍ کاسب‌های قدیم، در عینِ حال که پول در می‌آوردند و کاسبی می‌کردند،💰 بنای اصلیشون بود.. و به اصولِ اخلاقی خیلی اهمّیت میدادند... 📃 به همین خاطر، هر صِنف و هر شغلی، برای خودشون فتوّت‌نامه یا مرام‌نامه داشتند.. 👈 نانوا، نجّار، خیّاط، قصّاب و... مثلاً توی فتوّت‌نامه قصّاب‌ها اومده بود که: 🐑 حیوان رو جلوی حیوان هم‌نوعش نکشند.. 🔪 چاقو رو جلوی چشم حیوان تیز نکنند... 👀 قصّاب موقع ذبح، تو چشمِ حیوان نگاه نکنه.. 🐮 قبل از جان دادنِ کامل، سر حیوان رو جدا نکنند.. 🐏 قبل از سرد شدن بدن، پوست حیوان را نکنند.. و... ☝️ یعنی حتّی قصّاب هم، باید به یکسری حدّ و حدود پایبند باشه... و در حقّ حیوانات هم نداشته باشه.. در اسلام هم، به رعایت حقّ خیلی سفارش شده.👇👇 پیامبر اکرم(ص) فرمود: ⚡️ ما مِن دابَّةٍ طائرٍ و لا غَیرِهِ یُقتَلُ بغَیرِ الحقِّ إلاّ ستُخاصِمُهُ یَومَ القِیامَةِ. ♦️ هر حیوانى -پرنده یا غیرِ آن- که به ناحقّ کشته شود، در روز قیامت از قاتلِ خود شکایت خواهد کرد (کنز العمّال: ح ۳۹۹۶۸، منتخب میزان الحکمة: ۱۷۰) و همان حضرت فرمود: ⚡️ لا تَضْرِبوا الدَّوابَّ على وُجوهِها؛ فإنَّها تُسَبِّحُ بحَمْدِ الله. ♦️ به صورت حیوانات سیلی نزنید؛ زیرا آنها حمد و تسبیح خدا مى‏‌گویند. (الکافی، الخصال، و میزان الحکمة) ⁉️ امّا کاسبهای امروز چی؟؟!!🤔 ⁉️ دیروز کجا، امروز کجا؟! وقتی خدای ما بشه ، و قبله‌ی ما بشه ، حاضریم برای تنظیمِ بازار (بخونید تعظیمِ بازار) میلیون‌ها جوجه‌ی یک‌روزه🐣🐥 رو زنده‌به‌گور کنیم، و کک‌مون هم نگزه.. ‼️ بعداً میگیم چرا از زندگی‌ها و سفره‌هامون رفته.. ⚠ وقتی در کاسبی، محور قرار نگیره، نتیجه میشه همین... برای سودِ بیشتر، کوتاه‌ترین و ساده‌ترین مسیر رو انتخاب میکنیم.. ❌من سود کنم، بقیه به دَرَک❌ اصلاً خاصیت نظامِ سرمایه‌داری همینه: 🌽 یه روز برای تنظیمِ بازارِ گندم و ذرّت، گندم‌ و ذرّت رو به دریا میریزه.. 🐣🐥 یه روز برای تنظیمِ بازارِ مرغ، میلیون‌ها جوجه رو زنده به گور میکنه.. 👥 و حتماً فردا روزی برای سودِ بیشتر، جانِ انسانها رو می‌گیره.. (البته همین الان هم داره می‌گیره) ✋ خاک بر سرِ بر این تفکّری که به اسمِ تمدّن، رو به یک «حیوانِ بازاریاب» تبدیل کرده... ⁉️ کسی چه میدونه؟! 🤔 شاید ، 🦠 دستِ انتقامِ طبیعت باشه، که میخواد این «حیوانِ بازاریاب» رو در قبالِ همه‌ی ظلم‌هایی که در حقّ سایر جانداران مرتکب شده، ادب کنه... 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️راهکار آیت الله بهجت برای رهایی از سختی‌ها و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد. اخلاقی 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فرازی از وصیت شهیدی که پیکرش بعد از 16 سال سالم به میهن برگشت👇👇 🌷سعی کنید که یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در برای دارند 🌷و بکوشید اول و بعد را پاک سازی کنید 🌷و دعا کنید که این به آقا امام زمان متصل شود. 🌷پس اگر می خواهید دعاهایتان شود به که همان است بپردازید. 🌷 🍃🌹 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
: رفقا سلام تا فرصت باقیست و نفسی بالا و پایین میره همت کنیم و درصدد اصلاح نفس خودمون باشیم. اگه مواظب نباشیم ناگهان خیلی زود دیر میشه و می‌بینیم رذائل اخلاقی تو مملکت وجودمون ریشه دوانده و ما هم ناتوان از درمان شده ایم. بزرگی می گفت : 👈 ترک عادت های ، دردآور است ، اما نتیجه اش است . ✍ همانگونه که برای و شدن درخت و خشک نشدن آن، گاهی اوقات ، است. بریدن شاخه های هم دارد و هم ؛ اما نتیجه آن است و .. 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💢حدیث قدسی ✍ای فرزند آدم! اگر گناهان تو به وسعت آسمان ها باشد و سپس از من طلب بخشش نمائی، همانا تو را می آمرزم. 📗 ریاض المساکین -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔔 : وقتی داری یواشکی یه کاری میکنی... علاوه بر چپ و راست، بالا هم یه نگاه بنداز..... 🔴🔷 امام علی(ع): ✍ هيچ غايبى نزديكتر از نيست. 📚 بحار الأنوار: 71/263/2 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔥 ❤️امام علی علیه السلام : در آخر الزمان که بدترین دوران است ؛ جمعی از زنان پوشیده اند در حالیکه برهنه اند (لباس دارند اما آنقدر نازک و کوتاه است که گویی هنوز برهنه اند..) و از خانه با آرایش بیرون می‌آیند، 💥اینها از دین خارج شده اند ، و در فتنه ها وارد شده اند و به سوی شهوات میل دارند ..و به سوی لذات خوارکننده شتاب میکنند و حرام ها را حلال می‌دانند و (اگر توبه نکنند ) در دوزخ به عذاب ابدی گرفتار می‌شوند .. 📚وسائل‌الشعیه ج14ص19 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
آرزوی بزرگ یک پدر 🌷 امام علی علیه السلام : به خدا سوگند من از پروردگار خود، نه فرزندانی زیبا رو خواستم و نه فرزندانی خوش قد و قامت، بلکه فرزندانی خواستم که فرمانبردار باشند و از او بترسند تا وقتی دیدم که از خداوند فرمان می برد شاد شوم 📗 مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۳۸۰ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
دام زن رقاصه 📚 وقتی حضرت آیت الله بیدآبادی (ره) قلب زن رقاص و اشرار را از شیطان تخلیه کرد روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند. پس از شور و مشورت با یکدیگر، به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان (تفریحی) بکنند! به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بیدآبادی (رضوان الله علیه) می افتد که در حال گذر بودند. گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند. ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند. سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند. به محض ورود ایشان، زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی (نور الله قبره) می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی!! ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند: چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!! آن عالم در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند. آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!! جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند. زن مزبور، در حال رقص گه گاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید: در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!! پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم……… به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم خارج می شود، آن جماعت به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید. در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم الحمدالله و از شر شیطان به خدا پناه بردم ...  منبع: وبسایت فرهنگی اخلاقی ذکر یک 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
✨ 🌸 🌸 🍃 🍃 اذان جمڪران شورے بہ پا ڪرد دلم را از غم عالم جدا ڪرد صبا را گشتہ بودم محرم راز مرا با رمز غیبٺ آشنا ڪرد 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کر
✍️ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
یه توضیح کوچیک، راجع به یکی از فرازهای صلوات شعبانیه براتون آماده شده.🌹 سعی کنیم بخونیم و عمل کنیم.. مخصوصاً توی این ایّام ، که خیلی‌ها به لحاظ مالی گرفتار شدند.😐 👇👇👇
🌸🍃﷽🌸🍃 🔻مواسات و همدلی🔻 ✍ یکی از اعمالِ ، قرائتِ در ظهرهای ماه شعبان است. در قسمتی از این صلواتِ پر فضیلت می‌خوانیم:👇 ⚡️ اَللّهُمَّ... وَارْزُقْنی مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیْهِ مِنْ رِزْقِکَ، بِما وَسَّعْتَ عَلَیَّ مِنْ فَضْلِکَ. 👈 خدایا.. روزیم کن مواسات، رسیدگی و کمک به کسانی که روزیت را بر آنها تنگ کرده‌ای (یعنی محرومین)، به وسیله‌ی آنچه که از فضل و احسانت بر من وسعت داده‌ای. 👌 يكی از زيباترين خصلتهای معاشرتی «مُواسات» است.😌 👈 از ريشه «اُسوه» است: ✔ يعنی غمخواری، همدردی و ياری كردنِ ديگران. ✔ يعنی ديگری را در مال و جان، همچون خود ديدن، يا ديگری را بر خود مقدّم قرار دادن. ✔ یعنی به دوستان و برادرانِ دينی ياری و كمكِ مالی و جانی رساندن. در این فراز از به خداوند می‌گوئیم: 👈 خدايا! به من توفيق بده با كسانی كه در تنگنای روزی هستند کنم، و از فضلی كه تو به من داده‌ای، به آنها روزی بدهم.❤️ ⚠ و ، هر دو وسيله‌ی هستند، تا مشخص شود كه ما هستیم يا .❗️ ✅️ اگر خدا به ما داده، مغرور نشویم، و به دیگران کمک کنیم. 📣📣 قرآن کریم می‌فرماید، اگر از روی فضل و کرمش، به بنده‌ای داد، و او به دیگران کمک نکرد، همین مال و ثروت برای او شرّ می‌شود و گریبانش را می‌گیرد:😱👇 🕋 وَ لَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْرًا لَّهُم، بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ، سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ (آل عمران/۱۸۰) ☝️❌ کسانی که بُخل می‌ورزند، و آنچه را خدا از فضل خویش به آنان داده، نمی‌کنند، گمان نکنند این کار به سود آنها است؛ 📛 بلکه برای آنها شرّ است؛ و بزودی در روز قیامت، آنچه را نسبت به آن بُخل می‌ورزیدند، همانند طوقی به گردنشان می‌افکنند.😨 ، ، ، 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃﷽🌸🍃 📖 🔻 خدا رو شکر، در این ایّام ، انفاق و کمک به نیازمندان هم داره انجام میشه. امّا حواسمون باشه که این ها رو باطل نکنیم:👇 🕋 لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَ الْأَذَی، کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ (بقره/۲۶۴) 💢 خود را با منّت و آزار، نکنید. همانند کسی که مال خود را برای و نشان دادن به مردم، انفاق می‌کند. ❌ یعنی برای یه کیسه برنج، یه لشگر آدم با عکّاس و دوربین و تشکیلات،📸📹 نرید پشتِ درِ خونه فردِ نیازمند... طرف خجالت میکشه،😔 اذیّت میشه، شخصیتش لطمه میخوره... ⁉️ ‏پس کرامت انسانی، و ناشناس موندن افرادِ نیازمند کجا رفت؟! متاسفانه و رفتارِ نمایشی در کارهای ما داره نهادینه میشه.💔 و داریم فرایندِ تبدیل شدن به موجوداتی توخالی و پر ادّعا رو به سرعت طی می‌کنیم.😨 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_57456688.mp3
6.75M
•﷽• 🎧|علےابن مهزیار بعد از بیست سال چگونه به محضـرِ مقـــدسِ (عج) مشرف شـد؟! 🎤| استـاد_مسعــــود_عــالـے • • 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میخوای کنی ولی هی امروز و فردا میکنی. از خسته شدی ولی باز واسه ترکش امروز و فردا میکنی 🎤 استاد ماندگاری 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™