فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شیطان شناسی و ترک گناه ....
🔥امام صادق ع فرمودند شیطان ابلیس، قلب (غافل) آدمی را با پوزه خود قبضه میکند، همین که خدا را یاد کُند آن را رها کرده عقبگرد میكند و پنهان میشود و لذا به نام «خنّاس» (پنهانکار) مُلقّب گردید. (بحار، ج ٦٣، ص ٩٧)
🍃پیامبر ص فرمودند :این سه دسته از وسوسه شیطان در امانند:
1⃣کسانی که همواره در ذکر و به یاد خدا هستند
2⃣کسانی که از ترس خدا گریه میکنند
3⃣کسانی که در سحرها (در نماز شب) از گناهان استغفار مینمایند. (جامع احادیثالشیعه، ج ١٤، ص ٣٧٥)
# استاد_رائفی_پور
#سخنرانی
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
امام خامنهای( مدظله العالی) ۱۴۰۰/۱۰/۱۹
عزیزان من، کسانی که این سخن را از این بنده حقیر میشنوید! غیرت دینی را حفظ کنید؛ غیرت دینی را حفظ کنید. عامل نجات کشور در بزنگاههای مختلف، غیرت دینی ملت ایران بوده است. غیرت دینی است که تهدیدها را به فرصت تبدیل میکند. یک نمونهاش جنگ تحمیلی؛ دفاع هشتساله یک تهدید بزرگ بود، غیرت دینی مردم، غیرت دینی جوانها، غیرت دینی پدران و مادران و همسران موجب شد که جوانهای ما بروند در این جبهه و در این جنگِ درواقع بینالمللی ــ که آمریکای آن روز، شوروی آن روز، ناتوی آن روز، ارتجاع منطقه در آن روز، همه با هم همدست شده بودند که ایران را شکست بدهند و امام را به زانو دربیاورند و نهضت را نابود بکنند ــ توانست پیروز بشود و همهی اینها را شکست داد. این منشائش غیرت دینی بود.
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸مترسک
اون وقت ها تو جبهه ی «چنگوله»، نیروی کمی بود. بچه ها مجبور بودند برای جبران کمبود نیرو، شب ها چند ساعت بیشتر نگهبانی بدهند. آن شب نوبت من بود. فکر این که آن همه ساعت را باید از خواب شیرین بزنم و نگهبانی کنم، کلافه ام کرد. نوبت نگهبانی من همیشه بعد از «سعید بخشی کیادهی» بود. بنده خدا، سعید وقتی می دید، به موقع سر پستم حاضر نمی شوم، خودش می رفت جای من نگهبانی می داد.
سعید که متوجه شد دارم به تنبلی عادت می کنم، دست به یک ابتکار زد، مترسکی با سلیقه ی خودش درست کرد و هر بار که نوبت پست من می شد و می دید سرپستم نیامدم، مترسک را جای من می کاشت بالای خاک ریز.
از شانس بد من و سعید، یک روز فرمانده گردان متوجه شد و حسابی هر دویمان را تنبیه کرد.
#طنزجبهه
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
💠 حــواسپرتۍدرنماز!
واسہخیلیامونپیشاومده
بہخودمونڪہمیایممۍبینیم
تونمازمونبہڪلےچیزافڪرکردیم💭!'
راهحلۍهمبہذهنموننرسیدھ
👈رفیــقفرضڪنشمادارۍ
باڪسیحرفمیزنییادرددلمیڪنی
بعدشمتوجہشیطرفمقابلت
اصلاحواسشبہحرفا؎تونیست!-
دلـخورنمیشۍ؟میشۍدیگہ . . .
بحثهواسپرتیدرنمازهمهمینہ
شماتو؎ نمازدار؎باخداحرفمیزنۍ
خداهمهمینطور؎باذوقدارهبہحرفات
گوشمیده.اونوقتزشتنیسحواست
جایدیگہا؎باشہ؟
⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️
قبل#نمازتونبهشفڪرکنینخودبہخود
دیگہحواستونجایدیگہنمیرھ🌿••
👌-یادتباشہخدابخشندهورحیمہ
🚩 #نماز_اول_وقت 📿
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🛑#ذکری_بسیار_عجیب🛑
🍃آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت:"عموزادهام آیتالله سید عبدالکریم کشمیری فرمود: یخچال نداشتم. به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و از آن حضرت یخچال خواستم. به منزل که برگشتم دیدم دربِ منزل، گاری ایستاده و یخچال آورده است. گفتم از کجا آوردهای؟ گفت: مأمور نیستم بگویم.
🍃آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت: از ایشان ذکری برای رفع تنگدستی خواستم، فرمود:
👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60
#سلام_امام_زمانم💞
🌸🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...
🌸🍃سلام بر تو اى مولاى من سلام و تحيت خالصانه با ايمان به ولايت و امامت تو..
🍃✨🍃✨
سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد!
بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست
و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
#اللهمعجللولیکالفرج
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸کلاشینکف چوبی
وقتی وارد پایگاه شهید بهشتی می شدم، دو تا چشم دیگر قرض می کردم که آدم های پدرم را بشناسم. یکی از آن ها آقای مهرزادی بود؛ مسئول ستاد لشکر.
او همیشه آمار مرا داشت. می دانست بابا که منطقه است سرو کله ی من هم پیدا می شود.
همیشه عشق قطب نما و دوربین داشتم. راست اش وقتی بابا از منطقه به خانه می آمد، یک قطب نمای جنگی سبز رنگ با کاور خاکی، دور فانسقه اش می بست و یک دوربین جنگی هم همراهش بود.
تصورم این بود که قطب نما و تفنگ به واحد ادوات مربوط است. خودم را رساندم به ادوات:
- سلام.
ادواتی ها تا چشمشان بهم افتاد، سریع خودشان را برای دست انداختن ام آماده کردند. یکیشان گفت:
- بفرما داخل آقا جواد! دم در بد است.
- نه عجله دارم.
بیشتر بچه ها مرا به اسم کوچک صدا می زدند.
- .... فرمایشی بود؟
- اسلحه، قطب نما و دوربین می خواهم.
نگاهی به هم انداختند و طرح تازه ای را ریختند. یکیشان، کاغذی را کشو درآورد و خیلی جدی شروع کرد به چیز نوشتن. از خوشحالی در پوست ام نمی گنجیدم. پیش خودم گفتم:
- بابا که بیاید، حتما از عرضه و نفوذم تعجب می کند.
پاکت نامه را با آب دهانش مالید و بعد هم داد دستم:
- این را ببر دفتر ستاد! کارهای اداری اش که تمام شد، تند و تیز برگرد همین جا.
پاکت را گرفتم. دویدم. ذوق زده بودم.
فکرش را نمی کردم حاج حسین آن روز توی پایگاه باشد. در را باز کردم. یک هو دیدم، حاج حسین با آن قد بلند و اندام لاغرش ایستاده. تا چشمم به او خورد، تمام دنیا روی سرم آوار شد. حاج حسین مرا که دید، اخم کرد و با لحن تندی گفت:
- جواد! این جا چه کاری می کنی؟
از ترس زبانم ایستاد. ماتم برد. در حالت عادی، بیرون از فضای پایگاه هم که حاج حسین را می دیدم، ترس برم می داشت، چه برسد این جا؛ داخل پایگاه، آن هم دفتر حاج حسین. چه جوابی باید می دادم؟ هر چه به مغزم فشار آوردم، نتوانستم جواب قانع کننده ای پیدا کنم. با لکنت و من و من گفتم:
- هیچی، این جا کار داشتم.
- کار؟ چه کاری؟ تو جز درس خواندن چه کار دیگری داری؟ مگر بابات نگفت این جا پیدات نشود؟ مگر قول ندادی؟
قیافه ی سر به زیری گرفتم و گفتم:
- آقای مهر زادی! تو را خدا، به بابا نگو! آخرین بارم است، قول می دهم.
چشم اش افتاد به پاکت توی دستم. خواستم قایم اش کنم که دیگر دیر شد.
- چی تو دستت هست؟
نزدیک آمد. کاغذ را از دستم گرفت. باز کرد. بعد از چند لحظه، حاج حسین که همه ی انرژی اش را جمع کرد که نخندد، خنده اش گرفت. تازه متوجه ماجرا شدم. توی کاغذ نوشته بود:
- دفتر ستاد! برادر رزمنده، جواد صحرایی، فرزند رمضان علی، خدمت می رسند.
لطفا اقلام زیر در اختیارشان قرار گیرد:
1- قطب نمای پلاستیکی 1 عدد
2- کلاشینکف چوبی 1 عدد
3- کلاه آهنی لاستیکی 1 عدد
#طنزجبهه
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللهِ
أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ،
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ، أ
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ
سلام بر تو ای ابا عبداللّه سلام
سلام بر على اکبر،
سلام بر آن شیر خوار کوچک،
سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابآنها...
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرقرآن
تلاوت قرآنِ
شهید محسن حججی
چقدر از شهدایِ ما که
از دل همین جلساتِ #قرآن
تقدیم اسلام و انقلاب شدند...
#قرآن، زبانِ دین و انقلابِ ماست.
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
😩رنج و گنج😃
❇️یه روز از خواب بیدار میشی میبینی نه غمی داری نه غصه ای نه قسطی نه فیش آب و برق پرداخت نشده ای نه وام نه بدهی نه نگرانی از گذشته نه استرسی بابت آینده
همه چی خیلی خوب و عالیه تا اینکه یهو دو
نفر میان از خواب بیدارت میکنن میپرسن خدات کیه پیغمبرت کیه ؟؟😂
✅رفیق فابریکه دنیا دردِ.
👈دردی که تو فقط میتونی انتخاب کنی که زمینت بزنه یا پروازت بده.
💠 وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ
💚رفیق:
حالا که قراره رنج باشه چه خوبِ که پیِ گنج باشه.
#داستانک
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
مَنڪسےنیستمڪھهدفآمو☘
بھبقیھبگـمـ🌱☁️
منیڪدخترخودسآختھ🌵🌬
وقویمڪھبآارآده💪🏻
وقدرتمندمسیرمرومیرم؛پس🚛🕸
بآرسیدنبھهدفم؛🖇📚
هدفمروبھدیگرآنثابتمےڪنم🐼📗
#عفاف_حجاب
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🛑#ذکری_بسیار_عجیب🛑
🍃آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت:"عموزادهام آیتالله سید عبدالکریم کشمیری فرمود: یخچال نداشتم. به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و از آن حضرت یخچال خواستم. به منزل که برگشتم دیدم دربِ منزل، گاری ایستاده و یخچال آورده است. گفتم از کجا آوردهای؟ گفت: مأمور نیستم بگویم.
🍃آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت: از ایشان ذکری برای رفع تنگدستی خواستم، فرمود:
👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60
#سلام_امام_زمانم❤️
عزیز فاطمھ!
در قفس سرد و تاریڪ سینھ ام
تمام در و دیوار دلم،
پر شدھ از چوب خط هاے نبودنت
لحظھ شمارے مےڪنم براے..
روزے کھ با مژده آمدنت؛
این انتظار به آخر برسد
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج🌤
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸 روبوسی
روبوسی شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جداییها تفاوت میداشت.
کسی چه میدانست ! شاید آن لحظه، همهی دنیا و عمر باقیمانده خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت میافتاد.
چیزی بیش از بوسیدن، بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه میبردند.
بعضیها برای اینکه اینجو را بر هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، میگفتند:
«پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حقالنسا است، حوریها را بیش از این منتظر نگذارید»
#طنزجبهه
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🤔 چرا خداوند دست به آفرينش زده و اين همه موجود و از جمله انسان را آفريده است
🔷پاسخ: اگر دانشمند خوش بيانى سخن گفت، نبايد پرسيد چرا سخن گفتى؟! زيرا علم و بيان او اقتضا مىكند كه يافته هاى علمى خود را ارائه دهد. امّا اگر اين دانشمند با آن همه كمالات ساكت شد و يافته هاى خود را كتمان كرد، زير سؤال مى رود كه چرا نگفتى؟
خداوندِ قادر حكيم مهربان كه مى تواند از خاك، گندم و از گندم، نطفه و از نطفه انسانِ كاملى را بيافريند، اگر نمىآفريد جاى سؤال بود كه چرا قدرت خود را به كار نگرفتى و چيزى نيافريدى؟
📚پرسش هاى مهم، پاسخ هاى كوتاه(تمثيلات) حجت الاسلام قرائتی
#داستانک
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
#تمثیلات
🌸سپاس نعمت ها 🌸
📬پُستچی و نامه :
وقتی پستچی نامه ای را به شما می دهد با پستچی که سابقه دوستی ندارید، نامه دوست یا پدر یا مادر شماست که پستچی به شما می دهد. پدر یا مادر یا دوستان و نزدیکان هر کدام یک پستچی هستند و آنچه که به ما می دهند، نامه و هدیه الهی است. این صحیح نیست که انسان نامه را بگیرد و فقط از پستچی تشکر کند واین نامه را در جیب خود بگذارد. نامه را به شما می دهند تا بخوانید و پاسخ را به نامه نگار بدهید.🌹
📚مثل ها و پندها ج ۱ آیت الله حائری شیرازی
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چگونه به یاران حقیقی امام زمان علیه السلام بپیوندیم⁉️
#امام_زمان
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸چاله های خمپاره
منورهای دشمن، آسمان را مثل روز و روشن کرد. به محض روشن شدن منورها می توانستیم جلوی رویمان را ببینیم. راننده هم از آن فرصت استفاده می کردو روی پدال گاز فشار می آورد و با سرعت جاده را طی می کرد تا زودتر به مقر برسد.
از شانس بد ما وقتی منورها خاموش می شدند، ماشین از مسیر منحرف می شد و می افتاد توی چاله هایی که خمپاره های عراقی آن را به وجود آورده بودند.
در بین این خوف و رجاها یکی از بچه ها که پشت ماشین نشسته بود، محکم با ضربه ی دست، روی اتاق ماشین می کوبید و ول کنه هم نبود. ترسیدیم. هزار فکر و خیال به سراغمان آمد. با خودم گفتم.
- لابد یکی از بچه ها پشت زخمی و شهید شدند، یا یکی از بچه های رزمنده از ماشین پرت شده
از اضطراب، تمام بدنم شل شد. تویوتا ایستاد. رزمنده ای که آن پشت به اتاق ماشین می کوبید، سرش را داخل ماشین آورد و گفت:
با دست پاچگی به عقب برگشتیم، یک هو همان برادر رزمنده که در هیاهوی سرعت گرفتن ماشین به عقب و بلند شدن زوزه ی خمپاره های عراقی ها، صداش از ته چاه بیرون می آمد، گفت:
- آقا چند تا چاله آن طرف تر را جا گذاشتید. بی زحمت به آقای راننده بگو، از روی آن ها هم رد بشود.
#طنزجبهه
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️