May 11
#تبلیغ #خاطرات
تبلیغ در سرزمین باد و آفتاب (1)
این قسمت: مارمولک
🔷 بیش از هشتاد درصد از جمعیت روستا از برادران اهلسنت بودند. تمام بچه مدرسهایهای اطراف برای تحصیل به مدارس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان این روستا میآمدند. سعی می کردم به تمام مدارس سر بزنم و در کلاسها حاضر شوم. بچهها هم استقبال میکردند، اما نه از من بلکه از تعطیل شدن درس، مشق و گاه امتحان.
🔸آن روز وارد مدرسه راهنمایی دخترانه شدم. کلاس دوم راهنمایی. بخاطر حساسیتهای مذهبی هیچ صحبتی از مسایل کلامی نکردم و فقط درخصوص منزلت زن در اسلام و روایات اهل بیت سخن گفتم. سطح درک و فهمشان به نظرم نسبت به سنشان بیشتر میآمد. جثه و قدشان نیز بزرگتر از بچههای مناطق دیگر بود.
🔷پس از صحبتهایم، چند نفر گفتند ما سوال داریم. گفتم بپرسید.
نفر اول: چرا شما شیعهها وقت نماز دستتون رو روی سینه نمیذارید، اما ما دستمون رو روی سینه میذاریم؟
نفر دوم: چرا شما شیعهها وقت نماز روی مهر سجده میکنید؟
🔸میخواستم از پاسخ فرار کنم. گفتم: این سوالات چه ربطی به موضوع حرفهای من داشت؟
گفتند: مسایلی که شما مطرح کردید سوالات ذهنی ما رو بر طرف نمیکنه.
🔸در جوابشان گفتم: خب سوال اولتون غلطه و پاسخی نداره. چون همه اهلتسنن دست به سینه نماز نمیخونند. سه مذهب از چهار مذهب دست به سینه نماز میخوانند و مالکیها مثل شیعهها دستشون تو نماز بازه.
اما سوال دوم، برادران اهل تسنن میگند سجده روی هر چیزی صحیحه. یکی از چیزها خاکه و چوب. پس نماز و سجده شیعیان مسلما صحیحه. اهل تسنن هم بر طبق عقیده خودشون نمازشون صحیحه و حتی در صورتی که تغییر مذهب بدند نیازی به خواندن مجدد نماز نیست.
🔷 سوالاتشان بیشتر شد. گفتند نظر شما در مورد عایشه چیه؟ نظر شما در مورد فلان و فلان مساله چیست؟
نمیتوانستم پاسخ این سوالات را بدهم چرا که میدانستم دیگر نمیتوانم همانند دو سوال قبلی طوری جواب دهم که حساسیت برانگیز نباشد. از جواب به این سوالها طفره رفتم.
دلم آرام نداشت. بیش از هزار کیلومتر راه از خانه تا مرز کشور آمدهام. باید مطلبی به صراحت در حقانیت مکتب اهل بیت بگویم. از آخر بر روی تخته نوشتم: یا علی انت و شیعتک فی الجنه.
🔰سکوتی بر کلاس حاکم شد. گفتم: پیامبر میگوید: علی جان تو و پیروانت در بهشت هستید. پس ما باید از امیرالمومنین علی علیه السلام تبعیت کنیم. هر چند برخی اهل تسنن و حتی وهب مسیحی در برخی برههها مثل عاشورا توانستند عاقبت بخیر بشند و پیرو اهل بیت بشند.
🔰صدای زنگ تفریح آمد. از کلاس بیرون آمدم و به طرف درب حیاط مدرسه حرکت کردم.
وقتی نزدیک در رسیدم. صدای جیغ بلندی را از پشت سرم شنیدم که می گفت:
تو غلط میکنی به ما بلوچ ها توهین کنی. مارمولــــــــک.
نفسم بند آمد.
من برای تبلیغ و جذب آمدم یا برای دفع؟
... ادامه دارد
✍️ محمود رفیعان
〰️〰️〰️
در کانال کشکول شیخ رفیع عضو شوید
@kashkooul
#خاطرات #تبلیغ
⭕️تبلیغ در سرزمین باد و آفتاب (2)
این قسمت: سرود «حاجی رو نیگا هو هو»
🔶 بعد از مدرسه راهنمایی دخترانه به دبیرستان پسرانه رفتم. تعدادی دورم را گرفتند و گفتند: حاج آقا تو رو خدا سر کلاس ما بیا. با هماهنگی مدیر به کلاس بچههای سوم دبیرستان رفتم.
از مشکل پیشآمده در مدرسه راهنمایی دخترانه ناراحت بودم. تمرکز کردم و مطلبی در مورد توحید شروع کردم. و رو به تخته سیاه کردم و نوشتم لااله الا الله.
هنوز جملهام تمام نشده بود که صدای خنده بچهها، رشته افکارم را از هم گسست.
حدس زدم محصلین این کلاس اهل گوش دادن نیستند. روی صندلی نشستم و رو به آنها کردم.
🔶 یکی از بچهها که قدش از بقیه کوتاهتر بود اما بازیگوشی از چهرهش نمایان بود، با صدای بلند گفت: حاج اقا رو نگا
- هو هو هو
- کلاشو نگا
- هو هو هو
- چادرشو نگا
- هو هو هو
- مانتوشو نگا
- هو هو هو
مثل یک گروه سرود همه با هم، هو هو میکردند و دست میزدند.
🔶با لبخند به بچهها نگاه میکردم و از اینکه این بار باید با یک کلاس شلوغ دستوپنجه نرم کنم، ترسیدم. فقط سه نفر سرهایشان پایین بود و با بقیه همراهی نمیکردند.
کمی خسته شدند و نوبت به من رسید.
گفتم: خب بچهها من هم مثل شما جوان هستم. باز هم بگید تا با هم بخندیم. چرا ساکت شدید؟؟!!
همان پسر قد کوتاه بلند شد و گفت: ما سوال داریم.
- چه خوب. پاسخ هم میخواید یا قراره با هم سرو صدا کنیم؟!
بلافاصله سر بقیه فریاد زد و همه را ساکت کرد.
🔷 دوباره سوال و دوباره ...؟؟!!
گفتم: سوالاتتان را کتبی و روی برگه بنویسید. همه مشغول نوشتن شدند و ورقها را روی میز قرار دادند. چند تا از سوالات حساسیت برانگیز بود. اما شکر خدا برخی در خصوص مسایل کلی و برخی معما گونه بود.
سوالات غیر چالشی را پاسخ میگفتم و همه به دقت گوش میدادند. یک نفر بلند شد و گفت:
- حاج اقا سوال من بر روی ورق قابل نوشتن نیست و باید روی تخته بنویسم.
حدس زدم سوالی است که میخواهد همه آن را ببینند و حتما سوال حساسیت برانگیز است. گفتم: نه، مثل همه بر روی ورق بنویس و بگذار تا نوبت سوالت بشه.
از او اصرار و از من انکار.
راهی برای فرار نبود. گفتم: خب بیا، روی تخته بنویس.
بر روی تخته نوشت:
اشهد ان علیا ولی الله
🔷 از روی صندلی بلند شدم و در کلاس قدم زدم و در ذهنم با خودم گفتم: مقصودش چی میتونه باشه!؟ شاید میخواد بگه گفتن این فراز در اذان بدعته و جزء اذان نیست. خب پاسخی میدم که این بار اگر جذب نشدند حداقل دفع بلا بشه.
گفت: حاج اقا این جمله را کلمه به کلمه معنا کن.
سرم گیج رفت و مجبور شدم روی صندلی بنشینم. تا حالا چنین سوالی را در هیچ کتابی ندیده بودم و فهمیدم منظور او چیست و به دنبال کدام مساله است تا بتواند مچم را بخواباند.
🔷 میدانستم که اگر کلمه به کلمه این جمله را معنا کنم و کلمه «ولی» را به معنای سرپرست معنا کنم، معنای جمله اشتباه خواهد بود. و معنا این میشود که : «شهادت میدهم همانا علی، سرپرست خداست.» از طرفی اگر بگویم «ولی» به معنای دوست است، بچهها اعتراض میکنند که پس «ولی» همیشه و در روز غدیر به معنای دوست بوده. حالا هر چه من بگویم که «ولی» مشترک لفظی است و ... و قراین در روز غدیر معنای دیگر «ولی» را می رساند، این بچهها نه قانع می شوند و نه جذب.
🔻دل شکسته از اتفاق ساعت قبل و اکنون درمانده از پاسخ این سوال، توسلی به حضرت «ولی» عصر کردم.
ادامه دارد...
✍️ محمود رفیعان
〰️〰️〰️
در کانال کشکول شیخ رفیع عضو شوید
@kashkooul
#خاطرات #تبلیغ
⭕️تبلیغ در سرزمین باد و آفتاب (3)
این قسمت: عذابی دردناک
پس از چند دقیقه بلند شدم و بر روی تخته نوشتم: اشهد ان محمدا رسول الله
و خطاب به همان پسر گفتم: خب اول این جمله را تو معنا کن. اما کلمه به کلمه
گفت: شهادت میدهم همانا محمد رسول خدا است.
- نه رسول کلمهای عربی است. به فارسی معنا کن.
🔻هر چه تلاش کردند، پاسخی به آنها دادم.
گفتم: اگر بخواهی کلمه به کلمه و درست معنا کنی، معنای این جمله این میشود: شهادت میدهم همانا محمد فرستاده خداست.
اگر قرار باشه کلمه به کلمه معنا کنیم. پس مسیحیها باید بگند: شما مسلمانها محمد رو در ردیف و عرض بلکه بالاتر از خدا قرار دادید و شما هم مشرک هستید، چون شما در اذانتون می گید محمد خدا را فرستاده.
همه در فکر فرو رفتند.
همان پسر قد کوتاه گفت: خب ما که نمیتونیم این جمله را معنا کنیم.
- مگر ما مسلمان نیستیم. باید بتونیم این جمله رو معنا کنیم. اگر این جمله معنا بشه، معنای جمله اشهد ان علیا ولی الله هم معلوم میشه.
هر چه تلاش کردند نتوانستند من و خودشان را قانع کنند.
همهمه ای در کلاس برپا شد.
🔻یک نفر با صدای آهسته گفت: شهادت میدهم همانا محمد از جانب خدا فرستاده شده.
با صدای بلند من صداها خاموش شد و گفتم: احسنت افرین.این پسر رو تشویق کنید. کلید حل هر دو سوال همینه. خب اگر میتونی سوال اول را هم همین طور معنا کن.
گفت: نمیتونم.
🔰گفتم:
-بچه های عزیز! در عربی گاهی کلمهای حذف میشه و به قول ما طلبهها در تقدیره. در جمله اشهد ان محمدا رسول الله. کلمه «مِن» در تقدیره. در جمله اشهد ان علیا ولی الله هم همین طوره. و معنای جمله اینه: شهادت میدهم همانا علی از جانب خدا سرپرست است، نه از جانب پیامبر فقط.
🔰پس از روز غدیر فردی بنام نعمان بن حارث فهری به پیامبر گفت: وقتی که گفتی دست از شرک و بت پرستی برداریم، برداشتیم. وقتی که گفتی نماز بخوانیم، خواندیم. هر چه گفتی رو انجام دادیم. اما این دستور جدید چیست که پسر عموت را به جانشینی خودت و سرپرستی بر ما انتخاب کردی؟!. پیامبر فرمود: این انتخاب از جانب خداست نه من. نعمان ناراحت شد و در حالی که میگفت اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ (خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه تو است، سنگی از آسمان بر من بباران) سنگی از آسمان بر سرش فرود اومد و نعمان مرد. همین جا آیه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ نازل شد.
فردی تقاضای عذابی کرد بر سرش آمد. این عذاب مخصوص کافران است، و هیچ کس نمیتواند آن را دفع کند.
ادامه دارد...
✍️ محمود رفیعان
〰️〰️〰️
در کانال کشکول شیخ رفیع عضو شوید
@kashkooul