eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
294 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
: قانون ناشناخته ها خيلي آرام و خونسرد به پشتي نيمکت تکيه دادم ... انگار نه انگار چي داشت مي گفت و درون من اين روزها چه حال و غوغايي بود ... نمي تونستم عقب بکشم ... می دونستم اشتباه کرده بودم و تحت شرايط سختي ... حتی نزديک بود اون بچه رو با تير بزنم ... بچه اي که مال اون بود ... اما اذعان به اون اشتباه يعني تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ... براي چند لحظه نگاهم توي پارک چرخيد ... با فاصله چند متري از ما فضاي بازي بچه ها بود ... داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازي مي کردن ... و صداي خنده و شادي شون تا نيکمت ما مي رسيد ... بچه هایی هم سن یا بزرگ تر از نورا ... - قبول دارم اون شب فضاي سنگيني بين ما به وجود اومد ... اگه مي خواي اين رو بشنوي بايد بگم بابتش متاسفم ... اما من فقط داشتم به وظيفه ام عمل مي کردم ... و به خاطر عمل به وظيفه ام متاسف نيستم ... جدي توي صورتم زل زد ... چشم هاش از شدت ناراحتي و عصبانيت مي لرزيد ... حس مي کردم داره محکم دندان هاش رو روی هم فشار ميده ... و من فقط داشتم ارزيابيش مي کردم ... استاد رياضي اي که خودش وسط يه معادله گير کرده بود ... - منظورم اين نبود ... - پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمي تونم کمکي بکنم ... تظاهر کردم نمي دونم چي توي سرش مي گذره ... اما دروغ بود ... مي خواستم حلش کنم و به جواب برسم ... مي خواستم افکارش رو خودش از اون پشت بيرون بکشه ... گام بعدي، شکست حالت کنترليش بود ... يعني نقش بستن يک لبخند آرام و با اطمينان خاطر روي چهره من ... با ديدن اون حالت ... چند لحظه با سکوت تمام بهم نگاه کرد ... مي ديدم سعي داشت دست هاي نيمه مشت اش رو از اون حالت بسته باز کنه ... اما انگشت هاش مي لرزيد ... موفق شده بودم ... چند لحظه تا شکسته شدن گارد روانيش فاصله بود ... چند لحظه تا ديوارها فرو بريزه ... و بتونم همه چیز رو ببینم ... اما یهو از جاش بلند شد ... نه براي حمله کردن به من ... يا ... بلند شد و يه قدم ازم فاصله گرفت ... چرخيد سمتم ... هنوز به خودش مسلط نشده بود ... ولی ... - متشکرم کارآگاه ... و عذرمي خوام از اينکه وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ... باورم نمي شد چي دارم مي شنوم ... من مي خواستم مثل يه معادله، تمام مولفه ها رو از هم باز کنم و راه حلش و پيدا کنم ... اما اون ديگه يه معادله چند مجهولي نبود ... جلوي چشم هام به يه ساختار چند بعدي ناشناخته تبديل شد ... يه کدنويسي غير قابل هک ... برنامه اي که کدهاش غير قابل نفوذ بودن ... عجيب ترين موجودي که در مقابلم قرار داشت ... چيزي که تا به اون لحظه نديده بودم ... اون از من دور مي شد و حتي نگاه کردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت مي انداخت ... ترس رو با بند بند وجودم حس می کردم * ... و اين قانون ناشناخته هاست ... پ.ن نویسنده: این قسمت از داستان، به شدت من رو به یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت که خداوند می فرمایند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل های اونها می اندازیم تا جایی که در برابر شما احساس عجز و ناتوانی کنند. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: عمليات جاسوسي برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از فکر کردن بهش دست بردارم ... - چرا مي خواست بدونه من در موردش گزارش دادم يا نه؟ ... اگه کار اشتباهي ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشه؟ ... شايد ... اون آدم خطرناکي بود ... يه آدم غير قابل محاسبه ...کسي که نمي دونستي با چي طرف هستي و نمي تونستي خطوط بعدي فکرش رو حدس بزني ... از طرف ديگه آدم محکم و نترسي بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در مي آورد ... نمي تونستم بيخيال از کنارش رد بشم ... از چنین آدمی، انجام هیچ کاری بعید نیست ... اگه روزي بخواد کاري بکنه ... هيچ کس نمي تونه اون رو پيش بيني کنه و جلوش رو بگيره ... بدون درنگ برگشتم اداره ... دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مي کردم و پرونده اش رو وسط مي کشيدم ... توي ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگه خودم مي رفتم تو و رئيس من رو مي ديد ... بعد از مواخذه شدن به جرم برگشتن سر کار ... مجبورم می کرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه چيزي که توی اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ... چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلي ... سريع گوشي رو در آوردم و بهش زنگ زدم ... - من بيرون اداره رو به روي در اصليم ... سريع بيا کارت دارم ... گوشي به دست چرخيد سمت ورودي اصلي ... تا چشمش به ماشینم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ... - چي شده؟ ... چه اتفاقي افتاده؟ ... رنگش پريده بود ... - چيه؟ ... چرا اینطوری نگران شدی؟ ... با ديدن حالت عادي و بيخيال من، اول کمي جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توي هم ... - تو گرفت ... بيچاره راست مي گفت ... - چيزي نيست فقط اگه سروان، من رو ببينه پوست کله ام کنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگه توي اين مدت برگردم اداره بقيه تعطيلات رو بايد توي بازداشتگاه استراحت کنم ... خودش رو کمي روي صندلي جا به جا کرد ... هنوز اون شوک توي تنش بود ... - ايده بدي هم نيست ... يه مدت اونجا مي موني و غذاي زندان رو مي خوري ... اتفاقا بدم نمياد برم الان به رئیس بگم اينجايي ... خنده اش با حالت جدي من جدي شد ... - لويد ... مي خوام توي اين يکي دو روزه ... بدون اينکه کسي بويي ببره ... پرونده يه نفر رو برام در بياري ... از تاريخ تولدش گرفته تا تعداد عطسه هايي که توي آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينکه احدي شک کنه يا بو ببره ... با حالت خاصي بهم زل زد ... مصمم و محکم ... - پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيه؟ ... دستش رو برد سمت دفترچه توي جيبش ... - نيازي به نوشتن نيست ... مي شناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضي کريس تادئو ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
. 💔🌱 مـآدرها در‌زندگی‌دوبار‌عاشق‌میشوند یک‌بار‌عاشق‌همسرشان یک‌بار‌عاشق‌فرزندشان نشسته‌بود‌مثل‌مجنون روبه‌روی‌لیلی‌خودش‌زمزمه‌میکـرد میگفت‌هر‌آنچه‌را که‌یک‌هفت‌هدر‌خودش جمع‌کرده‌بود :)♥️
دردم به جز وصال تو درمان نمی شود بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان این قصه بی حضور تو امکان نمی شود. 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🎧 من مطلعم از گرسنگی مردم. آقا فکری بکنید برای مملکت، برای این ملت‌‌. ‏والله گناهکار است کسی که داد نزند. والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نزند. ‏ما این مجلس را مجلس نمی‌دانیم؛ ما این دولت را دولت نمی‌دانیم. این‌ها خائنند به مملکت ایران؛ خائنند. ☑️‏۴ آبان ۱۳۴۳، امام خمینی ———————-
عصر آدینه تون شیرین دوستان مهربون 💖🌸 حلول ماه پر برکت رجب مبارک 🌙 ان شاءالله با شروع این ماه عزیز 🌸 مشکلات همه به پایان برسه 🙏 و خداوند متعال به همه شما عزیزان 💕 و خانواده محترمتون سلامتی و برکت عنایت فرماید 💖🙏 ان شاءالله 🙏 التماس دعا 🙏 🌺🍃
برخی اعمال شب و روز اول رجب 🌜 اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
4_5841641545354185581.mp3
6.47M
ماجرای ماه رجب، ماجرای عجیبی است ... شب اولش امــا ... عجیب تر! 🌙به باطن این ماه، باید راه یافت. اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
در منای دوست جـان دادن خوش است غرقه خــــــون ، در سجده افتادن خوش است ... ۸
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
در منای دوست جـان دادن خوش است غرقه خــــــون ، در سجده افتادن خوش است ... #شهید_سردار_یوسف_شریف
💢 می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز می‌خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت. جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است ». وقتی فیلم و عکس‌های عملیات را سر و سامان می‌دادم، حاج‌قاسم به واحد تبلیغات آمد. همین که عکس یوسف را نشانش دادم، گفت: «توی سجده بود، نه؟» جوابم مثبت بود... حاجی خیلی ناراحت شد که چرا یوسف را تکان داده‌ام و از حالت سجده خارج شده گفت: «یوسف همیشه آرزو داشت در حالت سجده شهید بشود ؛ یوسف ، سجاد لشکر ما بود.» ۸_بهمن۶۴ ۴۱_ثــارالله_ڪرمان
🌺میلاد امام محمدباقر(علیه السلام) شکافنده علوم و گشاینده دروازه های دانش ، برشیعیان و ارادتمندان حضرتش خجسته باد.
||🕊 ✍🏼شهادت ‌یعنـی متـفاوت ‌به ‌آخـر رسیـدن... ‌و گرنه ‌مرگ ‌پایان ‌همـه‌ قِصـه‌هاسـت ...! 💙 🕊
فرا رسیدن ماه رجب ، ماه نیایش و روزهای بارش چشم های خاکیان بر شما آسمانیان مبارک باد و التماس دعا در لحظات قشنگ خلوتتان. سلام صبح بخیراولین روز از ماه رجب واولین روزهفته تون به دعای خیر امام زمان روشن 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌼أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌼 ‍ ‍ 🌹خوشا روزى که مولا بازگردد🌹 🌷انا المهدى طنين انداز گردد🌷 🌹به حق مادرش زهراى اطهر🌹 🌷به حق فرق اکبر، حلق اصغر🌷 🌹خداوندا ظهورش دير گرديد🌹 🌷بسى عاشق در اين ره پير گرديد🌷 🌹مهيا کن تو اسباب ظهورش🌹 🌷منور کن تو گيتى را ز نورش🌷 💚 يا رب الحسين(ع)💚 💚بحق الحسين(ع)💚 💚 اشف صدر الحسين(ع)💚 💚 بظهور الحجة(عج)💚
خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چونڪه باشے مرادرڪنار امروزراآغازمےڪنیم باتوڪل بر 🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💍 خواستگارها آمده و نیامده پرس و جو مےکردم کہ اهل نماز و روزه هستند یا نہ باقے مسائل برایم مهم نبود☺️ حمید هم مثل بقیہ اصلا برایم مهم نبود کہ خانہ دارد یا نہ وضع زندگیش چطور است اینها معیار اصـلیم نبود شڪرخدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت و این خصوصیتش مرا بہ ازدواج با او دلگرم مےکرد♥️ حمید هم بہ گفتہ خودش حجاب و عفت من را دیده بود و بہ اعتقادم درباره امام و ولایت فقیہ و انقلاب اطمینان پیدا ڪرده بود در تصمیمش براے ازدواج مصمم تر شده بود🍃 ↓ شهید حمید ایرانمنش 🌿✾ • • • • •
❣ 🔅آفتابِ رویت روشنی بخشِ دلِ هر مومن است 🔅کاش چشم شیعیان روشن شود با دیدنت