فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«شفاعت مادر»
اسباب شفاعت حضرت زهرا چیست؟
استاد رائفی_پور
ویژه فاطمیه
شهید شب قدر
شهید جوادکاکه جانی🌹
شهید جواد کاکه جانی در دوم اریبهشت ماه سال 1368 در خانواده ای مذهبی و ولایت مدار در شهر دلبران از توابع شهرستان قروه دیده به جهان گشود .
روحیه جهادی و شهادت طلبی این شهید گرانقدر در دفاع از حرم اهل بیت پیامبر (ص) و وطن، از او شخصیت و الگویی برای همرزمانش ساخته بود که همیشه جاودان خواهد ماند.
ایشان درآذرسال1394 با آرزوی همیشگی اش برای زیارت امام حسین (ع) تصمیم گرفت همراه با زائران ابا عبدالله حسین (ع) در پیاده روی عظیم اربعین حسینی شرکت کند، در حالی که مقدمات سفر فراهم شده بود تصمیم گرفت برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شود . دلتنگی ها بعد از 45 روز به پایان رسید و شهید در حالی که به آرزویش برای شهادت نرسیده بود بازگشت. این مرزبان دلاور و مدافع حرم شش ماه بعد در حالی که فرزندش محمد حسین پنج ماهه بود برای دفاع از وطن در منطقه کو هسالان شهرستان سرو آباد در تاريخ6/4/1395 در درگیری با عناصر ضد انقلاب درماه مبارك رمضان و در شب پر فضیلت قدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزویش که نوشیدن شربت گوارای شهادت و وصال به معبود وهمنشینی با سید الشهدا بود رسید .
#یادش_باصلوات
(معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما
ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است)
زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است
#ام_الشهدا
من از خاک پای تو سر بر ندارم
مگر لحظه ای که دگر سر ندارم
شبتون زهرایی...🏴🏴🏴
📨#خاطرات_شهدا
♦️شهیــد #حسین_محرابی
▫️همســر شهیــد نقل میکنند: یکروز تو خیابون احمدآباد مشهد در حال راهرفتن بودیم که حسینآقا از اوضاع حجاب و پوشش خانمها در اون مکان بهشدت ناراحت شد؛
▫️گفت: جرات نمیکنم حتی لحظهای، چشمهام رو به روم رو نگاه کنه! مگر این خانمها که این طور وارد خیابان میشن برادر یا شوهر یا پدر ندارند؟!
▫️بعد متوجه صدای اذان مغرب شد و گفت که دیگه امر به معروف و نهی از منکرِ زبانی فایده نداره رفت و از جلو یک مغازه یک کارتُن آورد و من متعجب او را نگاه میکردم! کارتن رو باز کرد و ایستاد و با صدای بلند شروع کرد به اذانگفتن؛
▫️مردم همه نگاه میکردن؛ اصلا نگاههای مردم براش مهم نبود؛ شروع کرد به نمازخواندن؛ من خیلی خجالت کشیدم؛رفتم یکمتر اون طرفتر ایستادم؛ کاش اون.روز میرفتم و باافتخار کنارش میایستادم؛ آدمهایی که درحال رفت و آمد بودند، مثل آدمهای متحجّر به او نگاه میکردند.
▫️نمازش که تمام شد کارتُن رو برداشت و گذاشت سر جاش و گفت الان باید با کار عملی امر به معروف را انجام داد و من الآن معنی حرف آنسال او را میفهمم.
🔰عکس تورا در خیابان دیدم ای_شهید
دلم گرفت
هم آبرویم رفت در محضرتان
که شما_کجا''
و
#ما_کجا؟!.
برای قلب ناپاکم دعایی بخوان. . .
#شهیدمدافع_حرم_رسول_پورمراد
🕊🕊
از علی خواستی که تو را شبانه دفن کند
و مقبرهات را از چشم همگان مخفی بدارد.
میخواستی به دشمنانت بگویی
دود این آتشِ ظلمی که شمابرافروختهاید،
نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ میرود
و انسانیت، تا روز حشر از مزار دُردانه خدا، محروم میماند.
چه سند مظلومیت جاودانهای!
و چه انتقام کریمانهای!
#فاطمیه
*چادرت را بتکان روزی مارا بفرست*
*ای که روزی دو عالم همه از چادر توست*
◼️🌹 *زيارت حضرت فاطمة الزهراء عليها السلام* :
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة ورحمته الله و برکاته .
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|چادرترابتڪان🥀🌿|
نماهنگ _ کلمینی.mp3
3.64M
#مداحی 🎤 #مهدی_رسولی
یه کمی حرف بزن علی نمیره
حرف رفتن نزن علی میمیره...
میبارم مثل آسمون برات
میکشی منو با اشک بی صدات
سرتو بگیر بالا جون علی بمیرم برات . . .
#مادرم_فاطمه 💔
🔸خاطره شنیدنی دکتر زاکانی از سید حسن نصرالله:
🔹یکی از دوستان رفتن محضر سید حسن نصرالله و به ایشان عرض کردند: سید میخواهم دستتون رو ببوسم.
🔹گفتند چرا میخوای دستمو ببوسی؟
گفت چون این دست سیلی به اسرائیل زده
🔹سید حسن نصرالله بغض کردند و گفتند اونی که به اسرائیل سیلی زده توی ایرانه و رهبری عزیزه. باید بروید دست ایشان رو ببوسید.
سجاد قبل از رفتن به سوریه، دخترش را آماده پذیرفتن شهادت کردهبود و در تربیت فرزندش مفاهیمی مثل شهادت را گنجانده بود؛ وقتی روز موعود فرارسید، خودش دخترش را آماده رفتن به مدرسه کرد و او را سوار بر سرویس کرد؛ آنروز در پاسخ دختر ۸ سالهاش که گفته بود «بابا خودت بعد از مدرسه میای دنبالم؟» گفت بله، اما پس از فرستادن دخترش به مدرسه چون میدانست برگشتی در کار نیست، در آسانسور ساختمان بغضش ترکید و گریه کرد؛ ۲۴روز بعد در حومه حلب سوریه، سجاد مرادی به آرزویش رسید و آسمانی شد.
📸تصویر فاطمهزهرا خانــم، تنها یادگارِ
شهید مدافعحرم
#سجاد_مرادی
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
#مردی_در_آینه
#قسمت_هفتم: به صحنه جرم وارد نشوید
قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ...
- پیداش نکردید، مگه نه؟ ...
با تعجب زل زد بهم ...
- از کجا فهمیدی؟ ...
- این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ...
با قیچی، قفل لاکر کریس رو شکست ... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم ... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ...
- واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه ... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ ...
چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ...
- نه ... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده ... اما نه توی این چند ساعت ...
دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در ... رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ...
- چی کار می کنی توماس؟ ...
و دستم رو محکم گرفت ...
- نظریه ام رو اثبات می کنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه ... هیچ خبری از گنگ های دبیرستانی نیست... اما به در لاکر نگاه کن ... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن ... طرحی که قطعا کار خود مقتوله ... اما فکر می کنم خودشم پاکش کرده ...
طوری بهم نگاه می کرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ...
- فکر می کنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟ ...
قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن ... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحملم بازی می کرد ... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ ... و معاونی که پشت حالت هاش ... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود ...
اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود ...
توی حیاط ... سمت پارکینگ ... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود ...
پاهام از حرکت ایستاد ... و نگاهم روی اون خون ها خشک شد ... هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم ... برعکس ... برای من، هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون... تکه تکه شده ... زخمی ... سوخته ... عادی نشد ...
- چرا خشکت زده؟ ...
صدای اوبران، من رو به خودم آورد ...
- هنوز گیجی از سرت نرفته؟ ... یا اینکه یه چیز جدید پیدا کردی؟ ...
نگاهم رو از لوید گرفتم ... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال مقتول افتاد... با فاصله از نوار زرده به "صحنه جرم وارد نشوید" ... ایستاده بود ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش ...
اون تنها کسی بود که بین تمام آدم های اون روز ... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_هشتم: اشک هایم برای تو
اوبران اومد سمتم ...
- چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ...
- اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ...
با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ...
- اما اون که رژ بنفش نزده ...
حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر ...
تا متوجهم شد ... نایستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ...
- نمی خوای بشنوی یا واقعا کری؟ ...
توی این فاصله لوید هم رسید ...
- من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم؟ ...
کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ...
- من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلا نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ...
دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ...
- دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده؟ ...
پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ...
- چی؟ ...
چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید؟ ... یا نگران بود؟ ... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ...
- گفتم که من اصلا اون رو نمی شناختم ...
- پس چرا به خاطرش گریه کردی؟ ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ...
جمله تمام نشده یهو دستش رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد ... و سرم رو جلو بردم ... تقریبا نزدیک گوشش ...
- به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ... حالا جواب سوال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم؟ .
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | دقایقی از نجوای جانسوز سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی با امالشهدا حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها).
▪️ما هر وقت در سختی های جنگ، فشارها بر ما حادث میشد، آن وقتی که به صورت بسیار مضطری هیچ کاری از ما بر نمی آمد، پناهی جز زهرا(س) نداشتیم... .
#ایام_فاطمیه
جاے شهیدنوروزی خالے😔
ڪه جانباز فتنه سال۸۸ بود و در روز شهادتش،داعش و فتنه گران سال۸۸ جشن گرفتن و کف و سوت زدن💔
#شهیدمهدےنوروزی
#شیرسامرا
#یادش_باصلوات
#الله_اڪبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 چرا ما به مکتب حاج قاسم نیاز داریم؟
⏰ ۵روز تا سالگرد شهادت سپهبد سلیمانی