#جرعه_های_سلامتی
#نکات_طبی_از_نهج_البلاغه
1⃣👈 شفا را از قرآن بخواهید
هر بیماری که شما را میآزارد ـ جسمتان یا روحتان ـ
هر دردی که شما را به وحشت انداخته
و هراس را در جانتان نشانده،
کلید گشایش آن در قرآن است.
خطبهی 198
قرآن بخوانید
و از قرآن برای دردهای خود شفا را طلب کنید.
خطبهی 176
***
شفا چیزی غیر از درمان است. شفا را «اصل بهبودی» و «واقعیت تندرستی» و «حقیقت رفع بیماری» معنا کردهاند. و دوا فقط وسیلهی نزدیکی به شفاست و خود، استقلالی در نزدیکی به شفاست و خود، استقلالی در بهبودی ندارد. بیماریها غالباً چیزی هستند غیر از آنچه تظاهر میکنند. «طب کلگرا» عقیده دارد که نمای ظاهری بیماری فقط نوک کوه یخ است که در اقیانوسی شناور میباشد. ریشههای عمیقتری در کار است. ریشههایی که به تمامیت وجود آدمی میرسند. پس دوا و درمان ظاهر بیماریها، مانند پاک کردن صورت مسئله است!
باید نگاهی اساسی به ناخوشیهای انسان کرد و درمانی ریشهای برای اصل بهبودی درنظر گرفت.
☘️
💎 تدَاوَوْا بِالْحُلْبَةِ فَلَوْ تَعْلَمُ أُمَّتِي مَا لَهُمْ فِي الْحُلْبَةِ لَتَدَاوَوْا بِهَا وَ لَوْ بِوَزْنِهَا ذَهَبا
➖ خود را با #شنبلیله درمان کنید اگر امت من میدانستند چه چیز در شنبلیله وجود دارد همانا با آن درمان میکردند اگرچه به مقدار آن طلا میدادند.
✅ شنبلیله با #انجیر برای کسانی که #رماتیسم دارند یا برای مشکلات #مفاصل مفید است.
#درمان
#سبزی
☘️
میوه های رنگارنگ تابستان
🥰 زرد الو یا مشمش
💌بهترین ان زرد رسیده وشیرین ان است که پوست لطیف دارد
💌زردآلو سرشار از فیبر است به همین دلیل ضد یبوست قوی است
💌به دلیل داشتن کلسیم برای سلامت استخوان و دندان مفید است
💌حاوی آهن و مس بوده و باعث درمان کم خونی میشود
💌خشک کرده ان بهتراز تازه ان است
❌❌ ناشتا خوردن ان بسیار مضر است
افراد سرد مزاج و افراد مسن به علت نفاخ بودن بهتراست با کمی شکر یا انیسون یا زیره میل نمایند
👌برخی فواید چوب مسواک:
✨تمیز کردن دندان
✨سفید کردن و جلا دادن دندان
✨برطرف کردن بیماری و دندان درد
✨پاک کردن دندان
✨رفع بوی بد دهان
✨تقویت لثه
✨چاق کردن لثه
✨از بین بردن جرم دندان
✨رفع بلغم از بدن
✨افزایش بینایی و رفع تاری چشم
✨اشتها اور، درمان سریع یبوست
✨کمک به هضم غذا
✨تقویت حافظه
✨افزایش عقل
سیب دوای دردهاست !
به کودکی که از چاقی رنج میبرد خود سیب و به کودک لاغر، آب سیب بدهید
به کودکی که اسهال دارد سیب رنده شده تغییر رنگ داده و برای رفع یبوست سیب پخته شده با پوست بدهید
خطخوبےداشتم
آمدسراغم
بهلباستنشاشارهکردوگفت:
روےسینهامبنویس
یازهرا(س)
روےکمرمهمبنویس
مےرومتاانتقامسیلےحضرتزهرا(س)
رابگیرم
قطعنامهکهقبولشد،گفت:
یعنےمیشهوعدهحضرتزهرا
عملےنشه؟!خودشونفرمودند
توےهمینجنگشهیدمیشے
دوسهروزبعداعزامشدیم
غربکشور،اماگردانسیدصادقماند
مدتےازشبےخبربودم
وقتےبرگشتمدوکوههسراغش
روگرفتم،گفتند:
رفیقتپرید،
شماکهرفتینغرب
ماهمرفتیمشلمچه
عراقحملهکردهبود،روزدومتوےخط
کنارخاکریزنشستهبودیم
سیدداشتسفارشمےکرد
اسمبےبےحضرتزهراروکهمےبرید
حتمابگیدسلاماللهعلیها
هنوزحرفشتمومنشدهبودکه
ترکشخمپارهخوردبهپیشونیش
#شهید_سیدصادقآقااعلایی
#درسنامه
پرسید برای کسب لذت عبادت چکار کنیم ؟
آقای بهجت گفتند : شما نمیخواهد کاری کنی !
لذت های حرام را ترک کن ،
لذت عبادت خودش می آید
📌گاهی خوش و بش با یه نامحرم یه نگاه یه عکس یه پیامک یه دلبری خودش گناهه ! وشاید ما غافلیم !
🌷مباهله
با اهل جدل مجادله باید کرد
با تیغ زبان مقابله باید کرد
بر منطق وحی سر اگر نسپردند
بی چون و چرا مباهله باید کرد
شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت
از فاطمه و اباالحسن باید گفت
تا خاطره ی مباهله گُم نشود
پیوسته، سخن، سخن، سخن باید گفت
🌷سالروز اثبات حقّانیت اهل البیت
عصمت و طهارت توسط خداوند
عّزوجل بر تمامی اَدیان و مذاهب
جهان بر تمامی 🌷شیعیان و مُحبّین
🌷آل_یاسین (علیهم السلام) مبارک باد
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و
🌷آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
فیلم دیده نشده از بچه های گردان کمیل
که همگی عزیزان شهید شدند...
از دوستان #شهیدابراهیم_هادی
🌹یاد دلاور مردان ۸ سال دفاع مقدس و مدافعین حرم گرامی🌹
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرفهای دل بابا برای دخترش
سفارش شهیدبرای حفظ چادرحضرت زهرابه دختران سرزمینش
شهدا شرمنده ایم
☘☘☘
💕 #عاشقانه_شهدایے💕
🌺 همیشہ همسردارے ش خاص بود ؛ 👌👌👌
وقتے مےخواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش👔👕 را مےچید و از من مےخواست تا انتخاب ڪنم 😍
از طرف دیگر توجہ خاصے بہ مادرش داشت ❤️
هیچ وقت چیزے را بالاتر از مادرش نمےدید 👌
تعادل را رعایت مےڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمےشڪست ؛❌
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بـےاحترامے نمی ڪرد ...❌
✍ بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی
1_54984493.mp3
9.58M
درِ باغِ شهادت را نبندین
به ما بیچارگان زان سو نخندین....😭💔
#حاج_مهدی_رسولی
اگه یه روز فرشته ها
بگن چی میخوای از خدا
زبونمو باز میکنم
میگم به خواهش و دعا
شهادت
شهادت
همه یِ ارزومه....😭💔
#عاشقانه_مذهبی
#امین_هانیه
قسمت35
مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید بگے؟!
از پشت میز آشپزخونہ بلند شدم،همونطور ڪہ در یخچال رو باز میڪردم گفتم:خب مامان جان چہ میدونستم اینطور میشہ؟!
لیوان آبے براش ریختم و برگشتم سمتش:اشتباہ ڪردم،غلط ڪردم!
مادرم دستش رو گذاشت زیر چونہ ش و نگاهش رو ازم گرفت.
لیوان آب رو،گذاشتم جلوش.
بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:هر روز باید تن و بدن من بلرزہ ڪہ بلایے سرت نیاد!دیگہ میتونم بذارم از این در برے بیرون؟
سرم رو انداختم پایین،موهام پخش شد روے شونہ م،مشغول بازے با موهام شدم.
_هانیہ خانم با توام!
همونطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:حرفے ندارم،خربزہ خوردم پاے لرزشم میشینم اختیار دارمے،هرڪارے میخواے باهام ڪن اما حرف من استادمہ!
لیوان آب رو برداشت و یہ نفس سر ڪشید.
از روے صندلے بلند شد،با جدیت نگاهم ڪرد و گفت:توقع نداشتہ باش ناز و نوازشت ڪنم یہ مدتم بهم ڪار نداشتہ باش تا فڪر ڪنم.
سرم رو بلند ڪردم و مطیع گفتم:چشم!
ادامہ دادم:بچہ ها میخوان برن ملاقات منم برم؟
روسریش رو از روے مبل برداشت و سر ڪرد:نہ!فاطمہ ڪار دارہ باید برے پیش عاطفہ حالش خوب نیست!سر فرصت دوتایے میریم منم باهاش صحبت میڪنم!
شونہ هام رو انداختم بالا و باشہ اے گفتم!
داشتم میرفتم سمت اتاقم ڪہ گفت:هانیہ توقع نداشتہ باش چیزے بہ بابات نگم!
ایستادم،اما برنگشتم سمتش!
خون تو رگ هام یخ زد،نترسیدم نہ!
فڪر غیرت و اعتماد پدرم بودم!
چطور میتونستم تو روش نگاہ ڪنم؟!
بے حرف وارد اتاق شدم ڪہ صداے زنگ موبایلم اومد،موبایلم رو از روے تخت برداشتم و بے حوصلہ بہ اسم تماس گیرندہ نگاہ ڪردم.
بهار بود،علامت سبز رنگ رو بردم بہ سمت علامت قرمز رنگ:جانم بهار.
صداے شیطونش پیچید:سلام خواهر هانیہ احوال شما؟امیرحسین جان خوب هستن؟
و ریز خندید،یاد حرف دو روز پیشم افتادم،بے اختیار بود!
با حرص گفتم:یہ حرف از دهنم پرید ببینم بہ گوش بے بے سے ام میرسونے!
_خب حالا توام انگار من دهن لقم؟! آخہ از اون حرف تو میشہ گذشت؟
صداش رو نازڪ ڪرد و ادامہ داد:بهار امیرحسین چیزیش نشہ!داریم میریم ملاقات امیرحسین بیا دیگہ!
نشستم روے تخت.
_نمیتونم بهار،ڪار دارم!
_یعنے چے؟مگہ میشہ؟
_سرفرصت میرم!
با شیطنت گفت:پس تنها میخواے برے اے ڪلڪ!
با خندہ گفتم:درد!با مامانم میخوام برم،مسخرہ دستگاهے!
_پس مامانو میبرے دامادشو ببینہ!
خندیدم:آرہ من و سهیلے حتما!
با هیجان گفت:سهیلے نہ،امیرحسین!
راستے دیدے گفتم زیاد فیلم میبینے؟
چینے بہ پیشونیم دادم.
_چطور؟
_ڪار بنیامین نبودہ ڪہ،ماجرا رو جنایے ڪردے!
ڪنجڪاو شدم.
_پس ڪار ڪے بودہ؟
با لحن بانمڪے گفت:یہ بندہ خداے مست!
خیالم راحت شد،احساس دِين و ناراحتے از روے دوشم برداشتہ شد!
از بهار خداحافظے ڪردم و رفتم سمت ڪمدم،سہ ماہ از مرگ مریم گذشتہ بود اما هنوز لباس سیاہ تنشون بود،بخاطرہ مراعات،شال و سارافون بہ رنگ قهوہ اے تیرہ تن ڪردم،چادر نمازم رو هم سر ڪردم،از اتاق رفتم بیرون.
مادرم چادر مشڪے سر ڪردہ بود با تعجب گفتم:جایے میرے؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ حال امین خوب نیست فاطمہ میخواد ببرتش دڪتر میرم تنها نباشہ!
با مادرم از خونہ خارج شدیم،دڪمہ آیفون رو فشردم!
بدون اینڪہ بپرسن در باز شد!
وارد حیاط شدیم،خالہ فاطمہ بے حال سلامے ڪرد و رفت سمت امین ڪہ گوشہ حیاط نشستہ بود!
ڪنارش زانو زد:امین جان پاشو الان آژانس میرسہ!
امین چیزے نگفت،چشم هاش رو بستہ بود!
مادرم با ناراحتے رفت بہ سمتشون و گفت:چے شدہ فاطمہ؟
خالہ فاطمہ با بغض زل زد بہ بہ مادرم و گفت:هیچے نمیخورہ نمیتونہ سر پا وایسہ!ببین با خودش چے ڪار ڪردہ؟
و بہ دست امین ڪہ خونے بود اشارہ ڪرد!
مادرم با نگرانے نگاهے بہ من ڪرد و گفت:برو پیش عاطفہ!
همونطور ڪہ زل زدہ بودم بہ امین رفتم بہ سمت خونہ ڪہ امین چشم هاش رو باز ڪرد و چشم تو چشم شدیم!
سریع نگاهم رو ازش گرفتم،چشم هاش ناراحتم مے ڪرد،پر بود از غم و خشم!
قبل از اینڪہ وارد خونہ بشم عاطفہ اومد داخل حیاط،هستے ساڪت تو بغلش بود!
خالہ فاطمہ با عصبانیت بہ عاطفہ نگاہ ڪرد و گفت:ڪے گفت بیاے اینجا؟باز اومدے سر بہ سرش بذارے؟
عاطفہ چیزے نگفت،خیرہ شدہ بودم بہ هستے،خیلے تپل شدہ بود،سرهمے سفید رنگش بهش تنگ بود!
با ولع دستش رو میخورد!
مادرم با لبخند بہ هستے نگاہ ڪرد و گفت:اے جانم،عاطفہ گشنشہ!
عاطفہ سر هستے رو بوسید و گفت:آب جوش نیومدہ!
امین از روے زمین بلند شد،رفت بہ سمت عاطفہ،با لبخند زل زد بہ هستے،هستے دستش رو از دهنش درآورد و دست هاش رو بہ سمت امین گرفت،با خندہ از خودش صدا در مے آورد،لبخند امین عمیق تر شد،با دست سالمش هستے رو بغل ڪرد و پیشونیش رو بوسید با صداے بمش گفت:جانم بابایے!
هستے رو بہ سمت خالہ فاطمہ گرفت و گفت:میرم آمادہ شم!
خالہ فاطمہ با خوشحالے گفت:برو قوربونت بشم.
صداے زنگ در اومد و پشت سرش صداے بوق ماشین!
عاطفہ همونطور ڪہ بہ سمت در مے رفت گفت:حتما