eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
299 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
😂تحمل😂   داخل میدان مین عراقی ها صدای کُپ انفجار خفیف مین بلند شد و بین دود و خاک قاسم نیروی تخریب گردان 999 آنی زیر پایش خالی شد و روی پای راستش خراب شد روی زمین. هول خودم را رساندم بالای سر او. زانو زدم و سرش را توی بغل گرفتم. رنگ و روی سرخ صورتش به سرعت زرد شد و عرق نشست.  نگاهی به پایش کردم که از زیر زانو قطع شده بود و خون شُر شُر از بین گوشت های ریش ریش شده اش بیرون می زد و روی خاک می چکید. تند پیشانی بند سبز رنگ را از دور پیشانی او باز کردم و بالای زانویش را بستم، گفتم: ـ چی شد قاسم؟  تبسم کرد. عضلات صورتش کمی لرزیدند. سخت آب دهان را قورت داد و گفت: ـ پوتینم رو پیدا کن و بیار! متعجب ابرو درهم کشیدم.  ـ پوتین!؟ ـ ها بله! نگاهم را انداختم به پای قطع شده ی که داخل پوتین آن طرف تر افتاده بود. گفتم: ـ منظورت پای قطع شده ات هس؟ ـ نه، همون پوتین تاف قشنگم رو می خوام! از دستش حرص خوردم.  ـ پات قطع شده، تو داری حرف پوتینت رو می زنی؟ لبخند زد و گفت:  ـ آخه تحمل دو تا داغ رو با هم ندارم! 😅 ✏️اکبر صحرایی
‌‌‏ 🕯پنجشنبه است و ياد درگذشتگان🕯 🕯اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌿مادر مهربانے، پدر عزیزے 🌾فرزند دلبندے 🌿رفیقی دوست داشتنے 🌾همسایه خوبے 🌿و همه آنهایے ڪہ رفته اند 🌾را یاد کنیم با دادن خیرات 🌿و یا فاتحه و صلواتی🙏
🥀بسم رب الشهدا🥀 چ مثل چادر... "شهید" می نامند تو را 🌺، به گمانم اگر روحت را هم بدهی شاید...! و من احساس میکنم اینجا و در این سرزمین🌺 دختران زیادی هستند که هر روز 🌺، پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود دفاع می کنند از نجابتشان🌺 و هر لحظه شهید می شوند انگار !🌺 پس"شهیدزنده"حواست‌به‌حجابت‌باشد... 💠غریب شلمچه💠
: خداحافظ دنیا! تو را با تمام زرق و برقت برای رضای خدا ترک می‌کنم.... وعده ما بهشت🌺 پ.ن: گر مرد رهی بسم‌الله.....
 تقدیم به گمنام هایی که تقدیری از انان نشد شهدای گمنام معجزه می کنند. روزی کاروانی از تهران به فتح المبین آمد. خانمی بی‌تاب، در شیارهای این منطقه سوزناک زیر لب زمزمه می کرد و آه ناله اش بلند بود.😔😭 دخترهایی که آن جا بودند، کمکش کردند تا آمد و بالای تپه فتح‌ المبین نشست. رو به دخترها گفت: پسرم در این منطقه شهید شده😔و نه پیکر و نه پلاکی از او برایم نیامده است. در این شیارها که می خواستم راه بروم؛ ترسیدم بر روی استخوان های پسرم راه بروم. 😔 اینجا ذره ای از حال حضرت زینب(س) را درک کردم.😢😭 این مادر شهید به دخترها توصیه کرد تا پیرو ولایت فقیه، نظام و انقلاب باشند. شهدای گمنام زندگی عیسی پاک شریفی را تحت عنایت خود قرار داده اند و از آن ها خاطرات بسیار دارد. به دل نوشته های زائران اشاره کرد که در آن ها جوانی نوشته بود: "من گذشته خوبی نداشتم. اینجا که آمدم شهیدی را در خواب دیدم. به من گفت یا مرا انتخاب کن یا دوستان نابابت را. من شهید را انتخاب کرده ام و تلاش می کنم گذشته ام را جبران کنم." 😔 🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 *﷽ 🍃 ✅سلام بر تو ای وعده تضمین شده پروردگار ✍رهبر انقلاب: شاید در تاریخ بشر کمتر دوره‌ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری، به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم. اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 اکبر
رفتنش نقطہ ے پایان خوشے هایم بود.. دلم از هر چہ و هرڪس ڪہ بگویے سیر است... ♥️ 🌸🤚🏻 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مولا جان، بار ها آمدی و نبودم در تقلای این زندگی نیاز مند تو اما بی تو بودم بار ها آمدی ونیامدم بر دلم بار ها نشستی و بی تو بودن را گریستم میدانم آمدهای...بسیار نزدیک...پشت پلک هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد... پشت در دلی که هنوز برای میزبانی تو پاک نشده...میدانم آمده ای ... دعا کن من هم بیایم به پیشواز تو 🌺🌸
شهدا و عنایت امام زمان(عج) شیرعلی زمین کشاورزی داشت. ذاکر اهل بیت (ع) بود☺️ شاعر بود و در وصف اهل بیت (ع) شعر می‌سرود.😍 زندگی او ادامه داشت تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.😍❤️ او از کسانی بود که عشق به مولایش امام زمان (عج) در جانش ریشه دوانده بود.❤️ برای همین قسمتی از زمین‌هایش را به ساخت مسجدالمهدی (عج) اختصاص داد.🌹🌷 درباره‌ی او ماجراهای زیادی نقل می‌کنند. او از کسانی است که عجیبی با مولایش داشت. از اتفاقاتی صحبت می‌کرد که کمتر از دیگران شنیده می‌شد! با شروع زندگی را رها کرد و راهی جبهه‌ها شد.🌸آخرین باری که برگشت در کنار کتابخانه‌ی مسجد برای خود قبری کند!😢 گفت:«من را اینجا دفن کنید!» برخی به او اعتراض کردند که این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ اما او با جدیت می‌گفت از این عملیات برنمی‌گردم!😔😭 دیگری گفت: «این قبر که برای قامت رعنای شما کوچک است!» شیرعلی هم جواب داد: ‌ «نه، اندازه است.» عجیب بود که وقتی پاک او را آوردند در بدن نداشت! برای همین دقیقاً به اندازه‌ی قبرش بود😔😔 یاد شهدا با صلوات🌺
༻﷽༺ ღـیدانهـ⚘ شلمچه؛ یک ‌سلام ‌تا‌ کربلا... السَّلَامُ‌ عَلَيْكُم ْ‌يَا أَوْلِيَاءَ‌اللَّه ِ‌و َ‌ِ‌وَ‌أَحِبَّاءَهُ خلاصه‌ء عشق ‌است وقطعه‌ای ‌از‌ بهشت و دل هایی که به رنگِ گنبد شلمچه تا ابد آسمانی خواهند ماند... 🥀🕊رفاقت با شهدا🕊🥀 💠غریب شلمچه💠
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا قصه ی عشق من و زلف تو دیدن دارد نرگس مست کجا همدمی خار کجا سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا 💔 🌷
مداحی آنلاین - خبری میرسد از راه خبر نزدیک است - محمدرضا طاهری.mp3
7.33M
با (عج) 🍃خبری میرسد از راه خبر نزدیک است 🍃آب و آینه بیارید سحر نزدیک است 🎤 👌بسیار دلنشین 💔 🌷
مداحی آنلاین - قربون چشم خیس بارونت آقا - محمود کریمی.mp3
6.02M
احساسی (عج) 🍃قربون چشم خیس بارونت آقا 🍃میمیرم با دیدن پلک لرزونت آقا 🎤 👌فوق زیبا 💔 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم صلی الله علیک یا رسولَ الله، و علیٰ آلِ بیتِک، المَظلومینَ المَعصُومینَ  امشب میخوام ازشهیدی بگم که نه زندگی خاصی داشت نه شهادت خاصی اصلاهیچ خاطره خاصی ازش نیست... هرچیزفوق العاده ای که ماتوی خاطرات شهدادنبالشیم اصلامگه قراره شهداازیه کره دیگه اومده باشن اوناهم یه انسان بودن مثل ما باشرایط ما پس چی شدکه خداخریدارشون شد... چی شدمحمدتقی مااینقدر موندگارشد... محمدتقی که 18سال بیشترنداشت ... ولی تواین مدت کوتاه بندگی کرد نگفت حالازوده... وقت هست ... بذارجوونی مونوبکنیم... ازهمون 9سالگی شروع کردنمازخوندن... روزه گرفتن... هرچی بزرگترشدشوقش واسه بندگی هم بیشتر... هم بازی بودوهم مطالعه... درکنارشوروشوق نوجوونی... ازهمان دوران علاقه مندشدبه دروس طلبگی یک سال واندی درحوزه علمیه زادگاهش استانه اشرفیه...سپس درقم پیشرفت خوبی هم داشت ولی... زمان زمان جنگ تحمیلی بودوسفارش ولی امربه حفط جبهه ها درمدت حضوردرجبهه هم درس روتعطیل نکرد سپس بارفقای خودبه قم برگشت وبه درس مشعول شد... ولی... دیگرخاک جبهه محمدتقی روگرفته بود... محمدتقی تصمیمش راگرفت اومال اینجانبود... بنداینجانبود چندروزی برگشت گیلان پیش خانواده شاید... شایدتنهاخبط وخطای زندگی کوتاهش دروغی بودکه به خانواده اش گفت... گفت برای ادامه تحصیل به قم برمیگردد... کسی چه میداند... شایدطاقت وتوان خداحافظی رانداشت شایدطاقت دیدن اشک های مادرش را... ولی برای خواهرکوچکش دستش رابه علامت خداحافظی تکان دادوگفت: دیداربه قیامت... دیگرخبری ازاونبودتااینکه ازجبهه نامه ای فرستادومعلوم شددرشلمچه است ومدت کوتاهی بعدخبررسید محمدتقی شهیدشده... مفقودالجسد... بعدازیکی دوسال پیکرش پیداشد وپدربراونمازخواند اول داستان گفتم محمدتقی نه زندگی خاصی داشت نه شهادت خاصی ولی انچه که اوراسرزبان هاانداخت... وصیت نامه اوست... وصیت نامه ای که رهبر رانیزمتحیرکرد👇👇👇
آقاجان؛ موتور گازیم را بفروشید و هر چه پول دارم از بانک بگیرید ، تمامش را به بیت المال تحویل دهید. چون شاید با این طرز درس خواندن حق من نبود که از بیت المال مصرف کنم ، و من نمی توانم جواب حق الناس را بگویم  شما خودتان از من بهتر می دانید که حضرت علی (ع) حاضر نشد چراغ بیت المال برای چند لحظه برای کار شخصی روشن بماند ...   اگر ممکن است یک ماه نماز برایم بخوانید. نصفش را شکسته و بقیه را کامل. و نیز اگر ممکن است هفت روز روزه برایم بگیرید و خواهش می کنم در مصیبتهایتان مصیبت تمام امامان را بخوانید  به برادرم و خواهرانم بگوئید که هیچ ناراحت نباشید چون شهادت بالاترین مقام یک انسان است.  در خاتمه از تمام مردم می خواهم که جبهه را فراموش نکنند. این جبهه، جبهه حق در برابر باطل است. اگر جبهه را فراموش کنید حق را فراموش کرده اید ، و همچنین امام را تنها نگذارید. دیگر عرضی ندارم جز التماس دعا 18/12/66 محمد تقی امینیان
بسمـ رب الشهدا♥️ 🦋 💟 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💟 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💟 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💟 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💟 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💟 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💟 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💟 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💟 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💟 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💟 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💟 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ادامــــــه دارد.... ✍🏻نویسنده: