eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
294 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان شهدا بنویسند: محب امیرالمومنین(ع) زیارت کربلا و نجف،اربعین امسال، سربازی ♦️امام زمان(عج) نهایت شــ🌷ــهادت شبتون شهدایی ✋ ☘☘☘
دنبال شهــــــــــــرتیم و پـے اسـم و رســــــــــــم و نام غـــــــــــــافل از اینڪہ فاطمہ (س) گمنـــــــــــام میخرد . شهید گمنام روزتون شهدایی⭐️ ☘☘☘
❤ نفس صبح وسلامی همه ازدلتنگی خدمت حضرت ارباب چه برکت دارد ما که ازقافله ی عشق عقب افتادیم باسلامی دل مان قصد زیارت دارد 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوا از عطر تو غوغاست ... میدانم که اینجایی ... میدانم که اینجایی ... کلیپ بسیار زیبا 🌷شهید سجاد مرادی شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ☘☘☘
↲♥️دَرٰبندِکَسےبـٰاۺ”ڪۿ◔͜͡◔🦋دَر بندِ ↤|حـُღـسِیٰن|↭اسټ👣🌱
🇮🇷 ‌ شدیم نسلی که: معلوم نیس چه مرگشه... یه گوشی تو دست📲 چندتا اهنگ🎶 ادّعای داغون بودن😞 همه شکست عشقی خورده💔 بیست چهاری کلش به دست...🚦 زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و .... ریه ها داغون....🤒 معرفت ها الکی...💔 همش نقش... همش حرف... پای عمل همه میکشن کنار.... موقع بدبختی ها یاد خدا میفتیم دریغ از اینکه تو خوشی بیادش باشیم چی ازمون ساختن؟؟؟🤔 یه نسل نا امید به آینده....! پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو... پسره متولد ۷۴ شد مدافع حرم💚 چند ماه بعد... یه روبان مشکی کنار عکسش بود. فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟ بجای زدن رل‌فور‌اور سینگل‌فوراور توی پروفایلش مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از حرم شهید شد.....! نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس! فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....!🚩 غیرت و ناموس هم ک فقط ادعاش مونده....😖 چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن....😔 سه تا شهید دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه دختر... اما الان چی...؟؟؟؟ پسرا مملکتمون به جای غیرت زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮 دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن! فکر میکنن هرچی برهنه‌تر جذابتر...😱 ن اینطور نیست....❌ با این عکسها فقط چشم آدمای بوالهوس رو سیر میکنن. دیگه متدّین‌ها هم داره پاشون میلرزه.. بیرون استغفر الله رو لب و سر پایین... ولی تو‌چت یهو دین خدا عوض میشه📱 همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم... راحت با هم حرف میزنیم بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم... نه دین این نیست که خشک‌مذهب باشی. ولی هرچیزی به جاش عشوه هاتو بزار واسه همسرت...👨‍👩‍👧‍👧 نه یه آدم غریبه که تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی... قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم فقط یکم تلنگر❗️ تا شاید به خودمون بیایم یکی ۲۰ سالشه و شهید مدافع حرم💚 یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و کلش🎮 بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم. ما هم میتونیم... شک نکن....🙂 🍃🌸 شیخ رجبعلــی خیاط: چشمت به نامحرم می‌افتد، اگر خوشت نیاید كه مریضی!! اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو: ((یـــــا خیر حبیب و محبوب... )) یعنی: خدایا من تو را می‌خواهم، این‌ها چیه؟! ، این‌ها دوست داشتنی نیستند... هر چه كه نپاید دلبستگی نشاید ...🌱 ➣🖤
✨کلام نور✨ 🍃محال است شکست بخورید وقتے کہ من یاورتان هستم... ❤️ 🍯☘|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 ‌کجایی ببینی گلت کلاس اولیه... به مناسبت آغاز سال تحصیلی 💠 به یاد همه فرزندان شهدا به ویژه مدافعان حرم 🎤 سیدرضا_نریمانی
•••🥀••• رفیق شهید ! گاهی از آن بالا نگاهی به ما اسیرانِ دنیا کن ... دیدنی شده حال خسته ی ما 💔 و چشم های پر از حسرتمان..🙂 حسرتِ پرکشیدن تا آسمان :))) من ، خسته میان خاک‌ها جا ماندم ای کاش کمی دلت برایم می سوخت..... 😔💔 🥀🥀
🌹 ‌شهـــید حاج محمد ابراهیم همت: می خواهید خدا عاشق شما شود: قلم میزنید برای خدا باشد گام بر می دارید برای خدا باشد سخن میگویید برای خدا باشد همه چی و همه چی برای خدا باشد.. 🌹 ‌شهـــید حاج محمد ابراهیم همت: می خواهید خدا عاشق شما شود: قلم میزنید برای خدا باشد گام بر می دارید برای خدا باشد سخن میگویید برای خدا باشد همه چی و همه چی برای خدا باشد...
‌🔸 فرجز گرهان ۳گردان ۱۴۳ تیپ ۳ لشکر۸۱ زرهی بود 🔸 فرربعلت اعتراض به نظام شاهنشاهی چندین سال زندان میشود 🔸بعدازپیروزی انقلاب شکوهمندجمهوری اسلامی از زندان ازاد ودومرتبه به ارتش می پیوندد.
سلام بر شهـدا ڪہ حافظ بیت المال بودند نہ شریڪ آن ... سلام بر شهـدا ڪہ حامے ولایت بودند نہ رقیب آن ... سلام بر شهـدا ڪہ خدا را حاضر و ناظر می‌دیدند نہ ڪدخدا را ... سلام بر شما روزتون بخیرونیکی🌹🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٤٤ - خلاصه اين كه اين خدا نيست كه ما رو ضعيف تر از مردها خلق كرده، اين مَردهان كه ما رو ضعيف تر از خودشون خواستن. تمام تلاششون رو هم در طول تاريخ كردن كه اين ضعف به قوت و قدرت بدل نشه. تنها راهش اينه كه ما هم مثل زن‌هاي غرب به خودمون بياييم و براي به دست آوردن حقوقمون قيام كنيم. فاطمه نگاهش را به راحله دوخت؛ پُر سوال و مشكوك: - تو مطمئني كه فقط اين خود زن‌ها بودن كه براي به دست آوردن اين حقوق قيام كردن؟ - متوجه نمي شم؟! - آخه به نظر مي‌آد كه مسائل اقتصادي و خواست مردها هم در دادن اين حقوق به زن ها، بي تاثير نبوده؟ عاطفه ابروهايش را بالا كشيد، با بهت به بچه ها، نگاه‌هاي بريده اي كرد و گفت: - من كه گفتم تا خود مردها نخوان، هيچ اتفاقي توي اين دنيا نمي افته؛ حتي وقتي كه زن‌ها بخوان! فاطمه لبخند كوتاهي زد: - « ويل دورانت» در كتاب تاريخ تمدّنش گفته، اصل قضيه اينه كه حدود صد سال پيش كه كارخانه‌هاي مختلف در انگلستان به وجود اومدن، انگلستان با كمبود كارگر مواجه شد. زن‌ها هم به خاطر ساده بودن، كم توقّعي و دور بودن از اخلاق‌هاي خشونت آميز، مورد توجه كارخانه دارها و سرمايه دارها قرار گرفتن. اما به زن‌ها اجازه نمي دادن پولي رو كه به دست مي‌آوردن، براي خودشون نگهداري يا خرج كنن. سميه فقط يك جمله گفت: - همون غربي كه از رنسانس ديدگاهش تغيير كرده بود، تا صد سال پيش حق مالكيت رو براي زن به رسميت نمي شناخت؟! لحنش گزنده و طعنه آميز بود. راحله چيزي نگفت. احتمالاً حواسش بيشتر به ادامه حرف‌هاي فاطمه بود: - به هر جهت به خاطر همين قانون، زن‌ها هم نمي رفتن توي كارخانه‌ها كار كنن تا جيب مردها پرتر بشه. از طرف ديگه، سرمايه دارها كه به كارگرهاي ساده و قانعي مثل زن‌ها نياز داشتن، اين قانون رو به ضرر خودشون ديدن، به همين دليل قانوني رو در انگلستان تصويب كردن كه زن مالك پول خودش باشه. از همين جا بود كه پاي زن‌ها به كارخانه‌ها و اجتماع بيرون از خانه باز شد و از همون موقع، بقيه سرمايه دارهاي اروپايي هم يكي بعد از ديگري، فرياد آزادي و تساوي حقوق زن و مرد رو سر دادن. فهيمه با حالتي از تاسف گفت: - پس اون چيزي كه به زن‌ها داده شد، يه امتياز بود، نه حقي كه جزو حقوق اوليه اون‌ها بوده و از اون دريغ شده باشه. عاطفه ناگهان آخرين كشفش را اعلام كرد؛ آن هم با جوش و خروش عجيبي! - بچه ها! اين ميون يه چيز ديگه هم هست كه من بهش مشكوكم! كسي توجهي به عاطفه نكرد، ولي عاطفه ادامه داد: - معمولاً وقتي كه دو نفر رقيب همديگه ان، اگر امتيازي به يكي از اون دو تا داده بشه، طرف ديگه ناراحت مي‌شه. مثل خواهر و برادري كه با هم رقيبن. اگه به خواهر امتيازي يا چيزي داده بشه اون برادر حسود فريادش بالا مي‌ره. ولي براي امتياز دادن به زن ها، اين قدر كه مردها دم از دادن آزادي به زن ها مي‌زنن و شلوغ مي‌كنن خود زن‌ها چيزي نمي گن؛ يعني اين ميون اين قدر كه گير مردها مي‌آد، كمتر گيرِ خودِ زن‌ها مي‌آد! راحله از كنار چشم نگاهي به عاطفه كرد، ولي چيزي نگفت. هيچ كس حرفي نزد تا وقتي كه فاطمه گفت: - استادم يه موقع حرف جالبي مي‌زدن. مي‌گفتن كه اگر چه از سال ۱۹۲۰ به بعد حركت احقاق حقوق زنان در دنيا اوج گرفت و كارهاي زيادي هم انجام شد؛ از راهيابي زن‌ها به مقام‌هاي بالاي جامعه تا ورود آزادانه زن به كليه زواياي اجتماعي يا بروز شخصيت‌هاي برجسته از زنان در عرصه‌هاي مختلف علمي، سياسي، اجتماعي. به طوري كه اين فكر به وجود اومد كه مسئله زن و مشكل زن در جهان حل شده و زن هم دوشادوش مرد از كليه حقوق اجتماعي و نعمات زندگي برخورداره. ولي، اگه ما به عمق جوامع بشري، از جمله جوامع متمدن نگاه كنيم. مي‌بينيم واقعيت اينه كه زن امروز هم زير بار ستم تحميلي تاريخ قرار داره. حتي زنِ جامعه متمدن! راحله اعتراض كرد، با تعجب و حيرت: - اين ديگه چه حرفيه! ما اگه از ستم قديمي به زن حرف مي‌زديم، به خاطر اين بود كه اون رو از انسان نمي دونستن. از بسياري حقوق‌ها محروم بود. گفتم كه حتي حق حياتش به دست مرد بود. ولي امروز چي؟ امروز زن هم مثل مرد آزاده! پس چطور مي‌گي كه زير بار ستمه؟! فاطمه با آرامش خاصي گفت: - به خاطر اين كه فقط شكلش عوض شده! - من كه سر در نمي يارم... ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔶فصل نهم 🔸قسمت٤٥ - يعني اين كه امروزه هم اون طور كه بايد و شايد به جنبه‌هاي انساني زن توجه نمي كنن. مثلاً رسانه‌هاي غرب، مگر نه اين كه از جنبه‌هاي جسماني زن براي گرم كردن بازار مصرفشون استفاده مي‌كنن و ارزش رو فقط در زيبايي جسماني زن مي‌دونن. اين يعني حذف كردن جنبه‌هاي روحي و معنوي زن. انگار راحله مستاصل شده بود: - من نمي دونم چرا ماها فقط به جنبه‌هاي منفي غرب نگاه مي‌كنيم. مگه در غرب اين همه زنِ متخصص، دانشمند و سياستمدار نيست؟ اون‌ها هم ابزار سوء استفاده مردهان؟! فاطمه گفت: - به قول استادمون، ممكنه اون جا زن‌ها تو ميدون علم و سياست جلو هم برن، ولي به چه قيمتي؟ به قيمت بدبخت شدن خيلي از زن‌هاي ديگه! به قيمت از هم پاشيده شدن نظام اجتماعي و خانواده ها، به قيمت رشد فساد، به قيمت تباه شده خانواده ها! - « به چه قيمتي؟، به چه قيمتي؟ » اين جمله مرتب در ذهنم زنگ مي‌زد: مثل يك آونگ جلوي چشم هايم تكان مي‌خورد. - « به چه قيمتي؟ » ... - به چه قيمتي؟ آخه به چه قيمتي مي‌خواي پيشرفت كني زن؟ پدر هنوزعصباني بود و سرش را توي دستهايش گرفت وساكت شد. چشمهايش را بسته بود. مادر هم در اتاق بود شام به دهن همه مان زهر شد. گذاشتم پدر كمي آرام شود، پرسيدم: - چرا نميذارين بره؟ چيزي نگفت. دوباره پرسيدم. باز هم جواب نداد. انگار اصلا نشنيده بود. آرام بازوهايش را گرفتم. يكهو انگار از خواب بلند شده باشد، از جايش پريد اولش انگار گيچ و سرگردان بود. ولي من را كه ديد كمي آرامتر شد: - چيزي مي‌خواستي؟ - گفتم چرا نميذارين بره؟ گيچ خيره شد به من! اشك توي چشمهايش جمع شده بود. - كي؟ - مامان رو ميگم. انگار كه تازه فهميده بود منظور من چيه؟ با تاسف سرش را تكان داد: - تو ديگه چرا؟ توديگه چرا مريم؟ باحيرت وكمي احساس خجالت پرسيدم: - منظورتون چيه؟ - چرا نبايد بزنم؟ - چون من براي تو دارم با اون درمي افتم. - به خاطر من؟! باورم نمي شود آنها به من هم فكر كنند. تا آنجا كه يادم بود آنها به همه چيز فكرمي كردند الا به من! بابا شروع كرد به جمع كردن ظرف‌هاي روي ميز. انگار نمي خواهد به من نگاه كند. - آره! به خاطر تو! - ولي من به اون احتياجي ندارم. من كه كارهايم را خودم انجام مي‌دم. پس بود و نبودش براي من فرقي نداره! - اشتباه ميكني! هيچ بچه اي نيست كه به مادر احتياج نداشته باشد، حتي وقتي كه خودش پدر و مادر مي‌شه. اين رو بعد از مُردن خانم جانت فهميدم. راست مي‌گفت. خيلي وقتها بودنش به من دلگرمي ميداد. - با اين حال اگر به خاطر منه، من راضيم! بذارين بره. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
شهید روح الله طالبی اقدم مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد، یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت: هر سال روز عاشورا برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی؟ مادرش گفت بله؛ روح الله گفت: مادر به حضرت زینب (س) بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید. در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای آزمایش است، حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود. راوی: پدر شهید. 📎 کلام شهید: آخرتتان را به دنیای فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا جواب پس دهیم نکند شرمنده امام حسین (ع) شویم. کجاید ای شهیدان خدایی 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ شهید حاج قاسم سلیمانے: این ولایت،ولایت علی‌بن ابی‌طالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است دور آن بگردید. با همه شما هستم. می دانید در زندگی به انسانیت و عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود می‌دانید،برادر خود و فرزند خود می‌دانید..." سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ☘☘☘
بسم الله رب الشهید ای که گفتی عشــق را درمان به هجران می کند .. کاش میگفتی که هجران را چه درمان می کند؟ 🌷شهید مسعود پهلوانی بر بالین شهید محسن علیزاده🌷 و شهید غلامحسین لطفی🌷 موقعیت گردان کمیل، منطقه شاخ شمیران عراق ، ۳۰ آبان ماه ۶۳ پس از شهادت محسن علیزاده و غلامحسین لطفی ، ۱۰ روز بعد شهید پهلوانی به آنها پیوست.. . روزتون شهدایی
🌷🍃‌ پروازڪردن ، ربطے بہ بال ندارد دل مے خواهد دلی بہ وسعت آسماڹ دل را بایدآسمانے ڪرد خوشا آنانے ڪه بالے نداشتند ولے ... راه آسماڹ را یافتند 🌷 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ‌☘☘☘
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" . ◀لایــق شـهــادت . توی این سال ها زیـاد از شـهـادت❤ حرف می زد. . صحنه هایش مثل فیلم 🎥 از جلوی چشمم رد شد. . در اردوی جـهادی دستم رفت لای بـالابر.😖 . محـسن به مـ😁ــزاح گفت: "یه کاری می کنی این عکس . نکبتی ت رو بذارن گوشه ی مـوسسـه ."😑 . گفتم: "نـتـرس دادا! 😅 من لیـاقـت شـهـادت نـدارم😔 ." . خـنـدیـ😂ــد: "مـی دونم . اگه قرار باشه کسی از این جمع . شـهـید بشه، فـقـط مـنم!😊✌ " . . . برشی از کتاب صفحه ی ۱۲۷ ╯
☀️☀️ دست از شستن ظرف‌ها كشيد و خيره شد به قاب! شيشه اش شكسته بود و مادر آورده بود تا بابا فردا ببرد درستش كند. روي ميز بود. يك عكس دسته جمعي رفته بوديم شمال، من هفت سالم بود. مامان من را به شدت بغل كرده بود و مي‌بوسيد. همه شاد و خوشحال بوديم. - نه اينكه همه اش به خاطر تو باشه! چيزهاي ديگه اي هم هست. صداي بابا من را از عكس جدا كرد. با شك پرسيدم: - راستش رو بگو! براي چي نمي زارين بره؟! - به خاطر تو! خودم و خودش. - من كه راضيم، خودش هم كه راضيه. فقط موندين شما، شما هم كه من غذاتون رو مي‌پزم و لباسهايتون رو تميز ميكنم. خلا صه به خونه ميرسم! - همين؟! - منظورتون چيه؟ مگه چيز ديگه اي هم هست؟ - فكر مي‌كني من اين همه سال بدون اوميتونستم دوام بيارم؟ بدون اون ميتونستم درزندگي‌ام اينقدر موفق باشم و پيشرفت كنم؟! تو فكر ميكني راحت بود شش ماه برم خارج و نبينمش؟ فكر ميكني بدون قرص آرام بخش مي‌تونستم دوري اون رو تحمل كنم. توي هر ماموريت، همه اميدم اين بود كه بعد از تمام شدن ماموريتم، بر مي‌گردم كنارش. هيچ وقت فكر نكرده بودم كه بابا و مامان همچنين روزهاي عاشقانه اي داشته باشند، بعد كه بيشتر فكر كردم و ياد گذشته‌هاي شاد و پرنشاطمان افتادم، بيشتر باورم شد. - ولي حالا كه بيشتر وقت‌ها با هم دعوا ميكنين؟! بالاخره نگاه خيره اش را از قاب گرفت و دوباره شروع به جمع كردن ظرفها. انگار ميخواست اين طوري جلوي بروز احساساتش را بگيرد. - براي همينه كه دل و دماغ كار كردن را ندارم و درجا ميزنم، ولي به جان خودش دوستش دارم. بشقاب را كمي تو هوا نگه داشت. مثل اينكه يادش رفته بود كه چكار ميكند! - مثل همون روزهاي اول، روزهاي دانشكده! خواستم سر حرف را بر گردانم. - راستي قرار بود يه دفعه ماجراي ازدواج تون رو برام تعريف كنين. بشقاب‌ها را گذاشت روي هم و همه را با هم جمع كرد. در حالي كه مي‌رفت توي آشپز خانه جواب داد: - حالا كه حال و حوصله اش را ندارم. يه وقت كه سر حال بودم بيا تا برات تعريف كنم. داستان جالبي داره! ظرف‌ها را گذاشت توي آشپز خانه و بر گشت. ظرف سوپ را برداشت. گفتم: - راستي! گفتين به خاطر خودش هم هست كه نمي ذارين بره. نگفتين چرا؟ ظرف سوپ را كه برداشته بود، دوباره گذاشت روي ميز. - چرا؟! معلومه! به خاطر اينكه اين كار داره اون رو از بين مي‌بره! داره مي‌كشدش! داره اون از ما مي‌گيره. - چرا؟ با حيرت خيره شد توي چشمام: ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٤٦ - فكر مي‌كني كار آسونيه؟! اون كار داره اعصابش رو از بين مي‌بره. داره مثل موريانه از داخل مي‌خوردش، دار توي اين كار غرق مي‌شه! فكر وذكرش شده نقش بازي كردن، حتي توي زندگي واقعيش! حتي براي من! و اين را با چنان حالتي از نا باوري و آهسته گفت كه من شك كردم كه چه شنيد ه ام. - نمي دونم كِي خودشه و كِي نقشش؟ از كنار ميز رفت وسط اتاق، به طرف پاكت سيگار. - اين هم از اعصاب و اخلاقش. از موقعي كه نقش‌هاي اول را مي‌گيره روز به روز بد اخلاقتر شده. سر كوچك ترين بهانه اي دعوا راه مي‌اندازه! پاكت سيگار را از وسط اتاق برداشت و خيره شد. چنان دقيق كه انگار دفعه اول بود آن رامي ديد: - اين هم از سيگار كشيدنش! يك نخ سيگار بيرون كشيد: - روز به روزبيشتر مي‌شه! بلند شدم ظرف سنگين كريستال سوپ را برداشتم. بابا سيگار رو آتش زد و پك محكمي زد: - اين سينماي لعنتي داره اونو از ما ميگيره. دستم لرزيد ظرف سوپ رها شد و افتاد روي ديس. صداي شكستن ديس چيني، بابا رو از جا پروند. بابا يه نگاهي به ظرف شكسته كرد و نگاهي به من كه گريه مي‌كردم. در اتاق باز شد مامان از لاي در نگاهي به بابا كرد كه سيگار مي‌كشيد ونگاهي به من داشتم كه گريه مي‌كردم ودر را محكم تر از قبل به هم كوبيد. * * * ضربه محكمي كه به كمرم خورد، من را از پدر جدا كرد... دوباره ميان بچه‌ها بودم. در يك سالن بزرگ در طبقه دوم حسينه اي در مشهد ضربه هم مال فهيمه بود. از كنارم رد مي‌شد و ساكش خورده بود به كمرم قبل از اينكه دردش را حس كنم، صداي فهيمه را شنيدم: - آخ ببخشيد مريم جون! از بس تند مي‌اومدم حواسم نبود. اين ساك سنگين،... چي بگم؟! دستي به سرم كشيد، لبخند من را كه ديد، خيالش را حت شد. نشست سر جايش. مجله اي از توي ساكش درآورد، صفحه اي را كه مي‌خواست پيدا كرد: - آهان! اين همان مقاله اي كه براتون گفتم. بزارين براتون بخونم تا ببينين در غرب چه خبره! از روش مي‌خونم كه دقيق و مطمئن باشه، خشونت عليه زنان در جهان، مسئله اي جهاني است و در اغلب كشورهاي دنيا مشاهده مي‌شود. با تاسف ۷۵ درصد عاملان اين خشونت ها، همسران يا نزديكان آن‌ها هستند! در آلمان چهار ميليون زن، مورد اعمال زور و خشونت همسران خود هستند . ۹۰ درصد دختران ۱۲ تا ۱۶ ساله اي كه در اين كشور صاحب فرزند شده اند مورد سوء استفاده ي جنسي پدر و ناپدري يا يكي از اعضاي خانواده خود قرارگرفته اند. در نروژ ۲۵ درصد زنان مورد سوء استفاده ي نزديكان خود قرار گرفته اند. در آمريكا در هر ۶ دقيقه به يك زن تجاوز مي‌شود! فاطمه خواندن فهيمه را قطع كرد: - نخون فهيمه جون! نخون عزيزم! شنيدن اين فاجعه‌ها فقط دل آدم رو به درد مياره و اعصابش را خورد ميكند. فهيمه گفت: - آخرش كه چي! بالاخره اين‌ها هم قسمتي از واقعيت زنها در غربه! گاه ما راجع به اون حرفي بزنيم، بايد راجع به تمام گوشه هايش حرف بزنيم. عاطفه هم به فاطمه اعتراض كرد: - بابا جون بزار بخونه ببينين دنيا دست كيه؟ بخون فهيمه جون! فاطمه در حالي كه سر رسيدش را باز مي‌كرد گفت: - پس قبل از اينكه بقيه ش را بخوني، بذارين من هم يك جمله از استادم بخونم. من خودم بارها اين جمله را خوانده بودم ولي حالا كه اين مقاله رو خواندي، منظور استادم را بهتر درك كردم. فهيمه پرسيد: - مگه چي گفتند؟ بذارين من هم مثل فهيمه از روي مطلبي كه يادداشت كردم بخونم تا دقيق تر با شه. مي‌فرمايند: تمدن غرب از يك سو زن را مانند بيشتر ادوار تاريخي طرف ضعيف و مغلوب در مجموعه ي خانواده و جامعه دانسته و نگه داشته و از سوي ديگر با تحميل برهنگي دست تطاول جنس مرد را به شخصيت وي گشوده و با كمال تاسف او را در موارد زيادي در حد يك وسيله ي التذاذ تنزل داده و بزرگترين اهانت را به وي روا داشته است. فهيمه دوباره مجله اش را باز كرد، - داستان جالبي هم در مورد ادغام زن و مرد در ارتش آمريكا گفته كه از مجله ي لار پوبليكاي ايتاليايي نقل كرده. بعد نگاهي به بچه‌ها كرد تا ببيند آن‌ها موافق هستند يا نه. تقريبا همه موافق بودند بجز فاطمه كه انگار هنوز هم به حرف‌هاي استادش فكر مي‌كرد... ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹