eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
297 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 خرماگرفته بود دستش به تڪ تڪ‌بچه ها تعارف میڪرد :) +گفتم:مرسی -گفت:چی گفتے؟!🙁 +گفتم:مرسے ایستاد و گفت: دیگه نگو مرسے... بگو خدا پدر مادرتو بیامرزه :) #حاج‌احمدمتوسلیان 🍃 سبڪ‌زندگےشهدایے °•|💚‌|•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهد شیرین شهادت را ڪسانے میچشند ڪہ... شهد شیرین گناہ را نچشیدہ باشند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻حاج حسین یڪتا می‌گفت: 💫درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی‌ڪنید ڪه شهید بشیم؟! میگفت: ما دعا می‌ڪنیم؛ براتون شهادت مینویسن؛ ولی گناه می‌ڪنید پاڪ میشه... 🌷
قسمت33 مادرم آروم گریہ مے ڪرد،من هم گوشم رو سپردہ بودم بہ صوت قرآن و گریہ ے هستے،آروم اشڪ مے ریختم! مادر مریم،هستے رو محڪم در آغوش گرفتہ بود و گریہ مے ڪرد! عاطفہ و خالہ فاطمہ هم با گریہ میخواستن هستے رو ازش جدا ڪنن! احساس ڪردم هستے دارہ خفہ میشہ،سریع بلند شدم و رفتم بہ سمتشون! آروم دست هاے مادر مریم رو گرفتم و گفتم:هستے رو بدید بہ من دارہ اذیت میشہ! صورتش رو چسبوند بہ صورت هستے و هق هق ڪرد! نالہ ڪرد:دخترم! قطرہ اشڪے از گوشہ چشمم چڪید با دست زیر چشمم رو پاڪ ڪردم! خالہ فاطمہ و عاطفہ هم حال خوبے نداشتن! تو این بین حال خودم نامفهوم تر بود،احساس مے ڪردم هر لحظہ ممڪنہ مریم از در وارد بشہ و مثل همیشہ با لبخند بگہ سلام هانیہ جون! صورت مریم اومد جلوے چشمم،دفعہ اول ڪہ دیدمش! آرزوے مرگش رو نڪردہ بودم! نگاهے بہ عڪس خندونش ڪہ تو بغل خالہ فاطمہ بود انداختم،زل زدم بہ چشم هاش،با چشم هام گفتم:قرار بود جاے من خیلے دوستش داشتہ باشے نہ اینڪہ داغونش ڪنے! بغضم شدت گرفت،دوبارہ نگاهم رو چرخوندم روے هستے،طورے گریہ مے ڪرد ڪہ احساس ڪردم هر لحظہ ممڪنہ از حال برہ! با لحن آروم گفتم:خالہ جون هستے یادگار مریمہ،ترسیدہ،نمیخواید ڪہ اتفاقے براش بیوفتہ؟ نگاهے بہ هستے انداخت و پیشونیش رو بوسید،دست هاش شل شد! هستے رو بغل ڪردم،مادرم با تعجب بهم خیرہ شدہ بود! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم تا خیالش راحت بشہ خوبم! خالہ فاطمہ با گریہ گفت:هانیہ جان ببرش یہ جاے آروم،دلم ریش میشہ،تو مجلسِ... نتونست ادامہ بدہ و نشست ڪنار مادر مریم! عاطفہ خواست هستے رو ازم بگیرہ ڪہ آروم گفتم:عاطے تو حالت خوب نیست،مراقبشم،منم عمہ ے دومش! باید روے حرف هام تاڪید مے ڪردم،تا متوجہ بشن قصد و منظورے ندارم! متوجہ بشن اون هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم! صداے شیون و زارے زن ها قطع نمے شد،وارد حیاط شدم و در رو بستم،حیاط آرومتر بود! چادرم رو پیچیدم دور هستے ڪہ سرما نخورہ،گریہ ش بند اومد اما آروم نالہ مے ڪرد،دلم لرزید! لبم رو گزیدم و چند قطرہ اشڪ از چشم هام روے صورتم سر خورد! با انگشت اشارہ م شروع ڪردم بہ نوازش صورت ڪوچولوش،چشم هاش رو بست و تبسم ڪم رنگے روے لب هاش نقش بست! آروم گفتم:توام از شلوغے خوشت نمیاد؟ چشم هاش رو باز ڪرد،دهنش رو هے باز و بستہ مے ڪرد،انگشتم رو ڪشیدم روے لب هاش و گفتم:گشنتہ؟ نمیتونستم قوربون صدقہ ش برم اما دوستش داشتم،خواستم برم داخل شیشہ شیرش رو بگیرم ڪہ در حیاط باز شد،امین خستہ و ناراحت وارد شد! آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم رو ازش گرفتم! دستم رفت سمت دستگیرہ ے در ڪہ صداش متوقفم ڪرد:دخترمو بدہ! صداش آروم بود،غمگین،عصبے،خستہ! صدایے ڪہ هیچوقت ازش نشنیدہ بودم! برگشتم سمتش،بے حال نشستہ بود روے تخت،نگاهش مثل شبے بود ڪہ از خواستگارے برگشت،همون غم! سرد گفتم:گشنشہ میخوام برم شیشہ شیرش رو بیارم! دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد:خب هستے رو بدہ! بدون حرف رفتم سمتش و بہ جاے اینڪہ هستے رو بدم بهش گذاشتم ڪنارش روے تخت! خواستم برم داخل ڪہ گفت:دل شڪستہ ت ڪار خودشو ڪرد! حرفش عصبیم ڪرد،نباید گذشتہ رو پیش مے ڪشید! نباید ڪسے فڪر مے ڪرد فقط نشستم آہ و نفرینش ڪردم! من فراموش ڪردہ بودم چرا نمیخواستن بفهمن؟! با صداے خش دار ادامہ داد:ببین نشستم روے همون تختے ڪہ شب خواستگاریم نشستہ بودم بہ پنجرہ مون اشارہ ڪرد:از بالا نگاهم مے ڪردے مثل همیشہ! الان عزادار اون زنم!همدمم،مادر بچہ م! زل زد بہ صورت هستے،چشم هاش قرمز بود اما جلوے من گریہ نمے ڪرد! نفسے ڪشیدم و گفتم:دل من ڪے ڪارہ اے بود ڪہ این بار باشہ؟! رفتم بہ سمت در،همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:بچگے ڪردم امین!چرا هیچوقت نگفتے چرا؟! نمیدونم چرا بے اختیار اسمش رو بردم! چیزے نگفت،نگفت ڪدوم چرا؟!چون خوب میدونست ڪدوم چرا منظورمہ! وارد خونہ شدم!
قسمت34 همونطور ڪہ با بهار از پلہ هاے دانشگاہ پایین مے رفتیم،نفسم رو بیرون دادم و گفتم:مرگ مریم هنوز باورم نشدہ،یہ حس و حال گنگے دارم! بهار دستم رو گرفت و گفت:من ڪہ اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم،چہ برسہ بہ تو ڪہ دخترشم جلوے چشمتہ! رسیدیم نزدیڪ در دانشگاہ،یڪے از دخترهاے ڪلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت:بیاید ڪمڪ! نفس نفس زنون بہ بیرون دانشگاہ اشارہ ڪرد و ادامہ داد:استاد سهیلے! نگاهے بہ بهار انداختم و دویدم بیرون! چندنفر هم پشت سرم اومدن،همونطور ڪہ چادرم رو بہ دست گرفتہ بودم بہ دو طرف خیابون نگاہ ڪردم،چندنفر سر خیابون حلقہ زدہ بودن! با عجلہ دوییدیم بہ اون سمت،رو بہ جمعیت گفتم:برید ڪنار! دو تا از طلبہ ها جمعیت رو ڪنار زدن،سهیلے نشستہ بود روے زمین،از گوشہ سرش خون مے چڪید،صورتش از درد جمع شدہ بود! سریع گفتم:بہ آمبولانس زنگ بزنید! ڪسے گفت:تو راهہ! یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت:نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ! بهار با عصبانیت گفت:بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ! سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم:ڪسے چیزے ندارہ پاشو ببندیم؟ چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن،نمیتونستم معطل این جمعیت بشم! چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روے سهیلے! همونطور ڪہ نگاهش مے ڪردم گفتم:ڪدوم پاتونہ؟ چشم هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد:چپ! سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش! با صداے خفیف گفت:مراقب خودت باش! از فعل مفرد استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست! صداے آژیر آمبولانس اومد،چندنفرے ڪہ درمورد ماجرا صحبت مے ڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید:یہ ماشین با سرعت از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مے رفت طرف دانشگاہ،بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش! زیر لب گفتم:بنیامین! حالا متوجہ حرفش شدم! سریع سهیلے رو بردن بیمارستان،بهار بازوم رو گرفت:هانے منو ڪہ نفرین نڪردے؟! با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:چے؟! با خندہ گفت:آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ! محڪم بغلم ڪرد:شوخے میڪنما،ناراحت نشے! ازش جدا شدم،بدون توجہ بہ حرفش گفتم:حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم! بهار بہ شوخے گونہ م رو ڪشید:فیلم زیاد مے بینیا حالا بذار مشخص بشہ،چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد! زل زدم بہ مسیرے ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود. _بهار،امیرحسین چیزیش نشہ!
قسمت34 همونطور ڪہ با بهار از پلہ هاے دانشگاہ پایین مے رفتیم،نفسم رو بیرون دادم و گفتم:مرگ مریم هنوز باورم نشدہ،یہ حس و حال گنگے دارم! بهار دستم رو گرفت و گفت:من ڪہ اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم،چہ برسہ بہ تو ڪہ دخترشم جلوے چشمتہ! رسیدیم نزدیڪ در دانشگاہ،یڪے از دخترهاے ڪلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت:بیاید ڪمڪ! نفس نفس زنون بہ بیرون دانشگاہ اشارہ ڪرد و ادامہ داد:استاد سهیلے! نگاهے بہ بهار انداختم و دویدم بیرون! چندنفر هم پشت سرم اومدن،همونطور ڪہ چادرم رو بہ دست گرفتہ بودم بہ دو طرف خیابون نگاہ ڪردم،چندنفر سر خیابون حلقہ زدہ بودن! با عجلہ دوییدیم بہ اون سمت،رو بہ جمعیت گفتم:برید ڪنار! دو تا از طلبہ ها جمعیت رو ڪنار زدن،سهیلے نشستہ بود روے زمین،از گوشہ سرش خون مے چڪید،صورتش از درد جمع شدہ بود! سریع گفتم:بہ آمبولانس زنگ بزنید! ڪسے گفت:تو راهہ! یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت:نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ! بهار با عصبانیت گفت:بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ! سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم:ڪسے چیزے ندارہ پاشو ببندیم؟ چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن،نمیتونستم معطل این جمعیت بشم! چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روے سهیلے! همونطور ڪہ نگاهش مے ڪردم گفتم:ڪدوم پاتونہ؟ چشم هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد:چپ! سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش! با صداے خفیف گفت:مراقب خودت باش! از فعل مفرد استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست! صداے آژیر آمبولانس اومد،چندنفرے ڪہ درمورد ماجرا صحبت مے ڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید:یہ ماشین با سرعت از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مے رفت طرف دانشگاہ،بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش! زیر لب گفتم:بنیامین! حالا متوجہ حرفش شدم! سریع سهیلے رو بردن بیمارستان،بهار بازوم رو گرفت:هانے منو ڪہ نفرین نڪردے؟! با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:چے؟! با خندہ گفت:آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ! محڪم بغلم ڪرد:شوخے میڪنما،ناراحت نشے! ازش جدا شدم،بدون توجہ بہ حرفش گفتم:حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم! بهار بہ شوخے گونہ م رو ڪشید:فیلم زیاد مے بینیا حالا بذار مشخص بشہ،چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد! زل زدم بہ مسیرے ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود. _بهار،امیرحسین چیزیش نشہ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️•| ↬ اگر حالش را داری...؛ نمازشب بخوان : )✨ هرطور توانستے بخوان، خدا درستش مےکند👌🏻 من شکستہ تحویل مےدهم؛ ولی او درست قبول مے‌ڪند🌈• + آیٺ‌الله ناصرۍ🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا شڪ ندارم نگاه به چهره‌هایشان عبادت است... عبادتی از جنس "مقبول به درگاه الهی" ڪاش شفاعتی شامل حالمان شود... 🌹شادی روح شهدا صلوات🌹
خـــدایا... سرآۼاز صبحمان را با یاد و نام تو میگشایم پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت باز میکنیم تا نسیم رحمتت به آن بوزد الهی به امید تو 🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻
ســلام آقای جهان✋🌸 اگرسلام به شمانبود؟ آفتاب هر روزصبح به چه امیـــــدی سردرآسمان میکشید؟ باسلام به امام ‌زمانمان روزمان را پربرکت کنیم 🌸السلام علیک یااباصالحَ المهدی(عج)🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
6.63M
صبح زیبایتان متبرک به ذکر پرنور ""صلـوات "" بر محمد و آل مطهرش 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بوے صبح می‌دهے و گنجشڪ‌ ها در خنده‌ هایت پرواز مے‌ ڪنند حسودے‌ ام می‌ شود بہ نخل هایےڪہ هر صبح... بدرقه‌ ات می‌ ڪنند #سلام_بر_شهدا
🔸شیخ رجبعلی خیاط(ره) : 🌸امام زمان(علیه السلام) دنبال رفیق می‌گرده,👌 خوب شو؛ خودش میاد و پیدات می‌کنـــــــــه☺️❤️ #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💛دعا برای شروع روز 💛 🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 🍃💕🍃 💜امين يا رب العالمین💜🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼