eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
293 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣👈 شفا را از قرآن بخواهید هر بیماری که شما را می‌آزارد ـ جسم‌تان یا روح‌تان ـ هر دردی که شما را به وحشت انداخته و هراس را در جانتان نشانده، کلید گشایش آن در قرآن است. خطبه‌ی 198 قرآن بخوانید و از قرآن برای دردهای خود شفا را طلب کنید. خطبه‌ی 176 *** شفا چیزی غیر از درمان است. شفا را «اصل بهبودی» و «واقعیت تندرستی» و «حقیقت رفع بیماری» معنا کرده‌اند. و دوا فقط وسیله‌ی نزدیکی به شفاست و خود، استقلالی در نزدیکی به شفاست و خود، استقلالی در بهبودی ندارد. بیماری‌ها غالباً چیزی هستند غیر از آن‌چه تظاهر می‌کنند. «طب کل‌گرا» عقیده دارد که نمای ظاهری بیماری فقط نوک کوه یخ است که در اقیانوسی شناور می‌باشد. ریشه‌های عمیق‌تری در کار است. ریشه‌هایی که به تمامیت وجود آدمی می‌رسند. پس دوا و درمان ظاهر بیماری‌ها، مانند پاک کردن صورت مسئله است! باید نگاهی اساسی به ناخوشی‌های انسان کرد و درمانی ریشه‌ای برای اصل بهبودی درنظر گرفت. ☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 تدَاوَوْا بِالْحُلْبَةِ فَلَوْ تَعْلَمُ أُمَّتِي مَا لَهُمْ فِي الْحُلْبَةِ لَتَدَاوَوْا بِهَا وَ لَوْ بِوَزْنِهَا ذَهَبا ➖ خود را با درمان کنید اگر امت من می‌دانستند چه چیز در شنبلیله وجود دارد همانا با آن درمان می‌کردند اگرچه به مقدار آن طلا می‌دادند. ✅ شنبلیله با برای کسانی که دارند یا برای مشکلات مفید است. ☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میوه های رنگارنگ تابستان 🥰 زرد الو یا مشمش 💌بهترین ان زرد رسیده وشیرین ان است که پوست لطیف دارد 💌زردآلو سرشار از فیبر است به همین دلیل ضد یبوست قوی است 💌به دلیل داشتن کلسیم برای سلامت استخوان و دندان مفید است 💌حاوی آهن و مس بوده و باعث درمان کم خونی میشود 💌خشک کرده ان بهتراز تازه ان است ❌❌ ناشتا خوردن ان بسیار مضر است افراد سرد مزاج و افراد مسن به علت نفاخ بودن بهتراست با کمی شکر یا انیسون یا زیره میل نمایند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌برخی فواید چوب مسواک: ✨تمیز کردن دندان ✨سفید کردن و جلا دادن دندان ✨برطرف کردن بیماری و دندان درد ✨پاک کردن دندان ✨رفع بوی بد دهان ✨تقویت لثه ✨چاق کردن لثه ✨از بین بردن جرم دندان ✨رفع بلغم از بدن ✨افزایش بینایی و رفع تاری چشم ✨اشتها اور، درمان سریع یبوست ✨کمک به هضم غذا ✨تقویت حافظه ✨افزایش عقل سیب دوای دردهاست ! به کودکی که از چاقی رنج میبرد خود سیب و به کودک لاغر، آب سیب بدهید به کودکی که اسهال دارد سیب رنده شده تغییر رنگ داده و برای رفع یبوست سیب پخته شده با پوست بدهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خط‌خوبے‌داشتم آمدسراغم به‌لباس‌تنش‌اشاره‌کردوگفت: روےسینه‌ام‌بنویس‌ یازهرا(س) روے‌کمرم‌هم‌بنویس مے‌روم‌تاانتقام‌سیلے‌حضرت‌زهرا(س) رابگیرم قطعنامه‌که‌قبول‌شد،گفت: یعنے‌میشه‌وعده‌حضرت‌زهرا عملے‌نشه؟!خودشون‌فرمودند توے‌همین‌جنگ‌شهیدمیشے دوسه‌روزبعداعزام‌شدیم غرب‌کشور،اماگردان‌سیدصادق‌ماند مدتے‌ازش‌بے‌خبربودم وقتے‌برگشتم‌دوکوهه‌سراغش روگرفتم،گفتند: رفیقت‌پرید، شماکه‌رفتین‌غرب ماهم‌رفتیم‌شلمچه عراق‌حمله‌کرده‌بود،روزدوم‌توے‌خط کنارخاک‌ریزنشسته‌بودیم سیدداشت‌سفارش‌مے‌کرد اسم‌بے‌بے‌حضرت‌زهرا‌روکه‌مے‌برید حتمابگید‌سلام‌الله‌علیها هنوزحرفش‌تموم‌نشده‌بودکه‌ ترکش‌خمپاره‌خوردبه‌پیشونیش
فڪر نکنید خوابیده امــ ... پستــ نگهبانیَمــ تمام شده حالا نوبتــ شماستـ سلاح مرا بردارید :) 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🌷🌷@katrat🌷🌷🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی امام فرمودند: سربازان من درگهواره ها هستند جنگ مافتح قدس رابه دنبال خواهد داشت راه قدس از کربلامیگذرد امروزآن گهواره سوارها درنزدیڪےمرزهای اسرائیل تانڪ سوارمیشوند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاصله‌شان یڪ وجب است #ولادت تا #شهادت را مے‌گویم اگر این یک وجب را با ولایت پر کنی #قطعا_شـ‌هید_خواهے_شد.. اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ خونم را بریزند اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم ز خط سرخ رهبر برنگردم سروده‌ی شهید ابراهیم هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرسید برای کسب لذت عبادت چکار کنیم ؟ آقای بهجت گفتند : شما نمیخواهد کاری کنی ! لذت های حرام را ترک کن ، لذت عبادت خودش می آید 📌گاهی خوش و بش با یه نامحرم یه نگاه یه عکس یه پیامک یه دلبری خودش گناهه ! وشاید ما غافلیم !
🌷مباهله با اهل جدل مجادله باید کرد با تیغ زبان مقابله باید کرد بر منطق وحی سر اگر نسپردند بی چون و چرا مباهله باید کرد شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت از فاطمه و اباالحسن باید گفت تا خاطره ی مباهله گُم نشود پیوسته، سخن، سخن، سخن باید گفت 🌷سالروز اثبات حقّانیت اهل البیت عصمت و طهارت توسط خداوند عّزوجل بر تمامی اَدیان و مذاهب جهان بر تمامی 🌷شیعیان و مُحبّین 🌷آل_یاسین (علیهم السلام) مبارک باد 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و 🌷آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم دیده نشده از بچه های گردان کمیل که همگی عزیزان شهید شدند... از دوستان 🌹یاد دلاور مردان ۸ سال دفاع مقدس و مدافعین حرم گرامی🌹 « اللهم عجل لولیک الفرج » 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرفهای دل بابا برای دخترش سفارش شهیدبرای حفظ چادرحضرت زهرابه دختران سرزمینش شهدا شرمنده ایم ☘☘☘
💕 #عاشقانه_شهدایے💕 🌺 همیشہ همسردارے ش خاص بود ؛ 👌👌👌 وقتے مےخواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش👔👕 را مےچید و از من مےخواست تا انتخاب ڪنم 😍 از طرف دیگر توجہ خاصے بہ مادرش داشت ❤️ هیچ وقت چیزے را بالاتر از مادرش نمےدید 👌 تعادل را رعایت مےڪرد ؛ بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمےشڪست ؛❌ و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بـےاحترامے نمی ڪرد ...❌ ✍ بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
درِ باغِ شهادت را نبندین به ما بیچارگان زان سو نخندین....😭💔 #حاج_مهدی_رسولی اگه یه روز فرشته ها بگن چی میخوای از خدا زبونمو باز میکنم میگم به خواهش و دعا شهادت شهادت همه یِ ارزومه....😭💔
قسمت35 مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید بگے؟! از پشت میز آشپزخونہ بلند شدم،همونطور ڪہ در یخچال رو باز میڪردم گفتم:خب مامان جان چہ میدونستم اینطور میشہ؟! لیوان آبے براش ریختم و برگشتم سمتش:اشتباہ ڪردم،غلط ڪردم! مادرم دستش رو گذاشت زیر چونہ ش و نگاهش رو ازم گرفت. لیوان آب رو،گذاشتم جلوش. بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:هر روز باید تن و بدن من بلرزہ ڪہ بلایے سرت نیاد!دیگہ میتونم بذارم از این در برے بیرون؟ سرم رو انداختم پایین،موهام پخش شد روے شونہ م،مشغول بازے با موهام شدم. _هانیہ خانم با توام! همونطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:حرفے ندارم،خربزہ خوردم پاے لرزشم میشینم اختیار دارمے،هرڪارے میخواے باهام ڪن اما حرف من استادمہ! لیوان آب رو برداشت و یہ نفس سر ڪشید. از روے صندلے بلند شد،با جدیت نگاهم ڪرد و گفت:توقع نداشتہ باش ناز و نوازشت ڪنم یہ مدتم بهم ڪار نداشتہ باش تا فڪر ڪنم. سرم رو بلند ڪردم و مطیع گفتم:چشم! ادامہ دادم:بچہ ها میخوان برن ملاقات منم برم؟ روسریش رو از روے مبل برداشت و سر ڪرد:نہ!فاطمہ ڪار دارہ باید برے پیش عاطفہ حالش خوب نیست!سر فرصت دوتایے میریم منم باهاش صحبت میڪنم! شونہ هام رو انداختم بالا و باشہ اے گفتم! داشتم میرفتم سمت اتاقم ڪہ گفت:هانیہ توقع نداشتہ باش چیزے بہ بابات نگم! ایستادم،اما برنگشتم سمتش! خون تو رگ هام یخ زد،نترسیدم نہ! فڪر غیرت و اعتماد پدرم بودم! چطور میتونستم تو روش نگاہ ڪنم؟! بے حرف وارد اتاق شدم ڪہ صداے زنگ موبایلم اومد،موبایلم رو از روے تخت برداشتم و بے حوصلہ بہ اسم تماس گیرندہ نگاہ ڪردم. بهار بود،علامت سبز رنگ رو بردم بہ سمت علامت قرمز رنگ:جانم بهار. صداے شیطونش پیچید:سلام خواهر هانیہ احوال شما؟امیرحسین جان خوب هستن؟ و ریز خندید،یاد حرف دو روز پیشم افتادم،بے اختیار بود! با حرص گفتم:یہ حرف از دهنم پرید ببینم بہ گوش بے بے سے ام میرسونے! _خب حالا توام انگار من دهن لقم؟! آخہ از اون حرف تو میشہ گذشت؟ صداش رو نازڪ ڪرد و ادامہ داد:بهار امیرحسین چیزیش نشہ!داریم میریم ملاقات امیرحسین بیا دیگہ! نشستم روے تخت. _نمیتونم بهار،ڪار دارم! _یعنے چے؟مگہ میشہ؟ _سرفرصت میرم! با شیطنت گفت:پس تنها میخواے برے اے ڪلڪ! با خندہ گفتم:درد!با مامانم میخوام برم،مسخرہ دستگاهے! _پس مامانو میبرے دامادشو ببینہ! خندیدم:آرہ من و سهیلے حتما! با هیجان گفت:سهیلے نہ،امیرحسین! راستے دیدے گفتم زیاد فیلم میبینے؟ چینے بہ پیشونیم دادم. _چطور؟ _ڪار بنیامین نبودہ ڪہ،ماجرا رو جنایے ڪردے! ڪنجڪاو شدم. _پس ڪار ڪے بودہ؟ با لحن بانمڪے گفت:یہ بندہ خداے مست! خیالم راحت شد،احساس دِين و ناراحتے از روے دوشم برداشتہ شد! از بهار خداحافظے ڪردم و رفتم سمت ڪمدم،سہ ماہ از مرگ مریم گذشتہ بود اما هنوز لباس سیاہ تنشون بود،بخاطرہ مراعات،شال و سارافون بہ رنگ قهوہ اے تیرہ تن ڪردم،چادر نمازم رو هم سر ڪردم،از اتاق رفتم بیرون. مادرم چادر مشڪے سر ڪردہ بود با تعجب گفتم:جایے میرے؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ حال امین خوب نیست فاطمہ میخواد ببرتش دڪتر میرم تنها نباشہ! با مادرم از خونہ خارج شدیم،دڪمہ آیفون رو فشردم! بدون اینڪہ بپرسن در باز شد! وارد حیاط شدیم،خالہ فاطمہ بے حال سلامے ڪرد و رفت سمت امین ڪہ گوشہ حیاط نشستہ بود! ڪنارش زانو زد:امین جان پاشو الان آژانس میرسہ! امین چیزے نگفت،چشم هاش رو بستہ بود! مادرم با ناراحتے رفت بہ سمتشون و گفت:چے شدہ فاطمہ؟ خالہ فاطمہ با بغض زل زد بہ بہ مادرم و گفت:هیچے نمیخورہ نمیتونہ سر پا وایسہ!ببین با خودش چے ڪار ڪردہ؟ و بہ دست امین ڪہ خونے بود اشارہ ڪرد! مادرم با نگرانے نگاهے بہ من ڪرد و گفت:برو پیش عاطفہ! همونطور ڪہ زل زدہ بودم بہ امین رفتم بہ سمت خونہ ڪہ امین چشم هاش رو باز ڪرد و چشم تو چشم شدیم! سریع نگاهم رو ازش گرفتم،چشم هاش ناراحتم مے ڪرد،پر بود از غم و خشم! قبل از اینڪہ وارد خونہ بشم عاطفہ اومد داخل حیاط،هستے ساڪت تو بغلش بود! خالہ فاطمہ با عصبانیت بہ عاطفہ نگاہ ڪرد و گفت:ڪے گفت بیاے اینجا؟باز اومدے سر بہ سرش بذارے؟ عاطفہ چیزے نگفت،خیرہ شدہ بودم بہ هستے،خیلے تپل شدہ بود،سرهمے سفید رنگش بهش تنگ بود! با ولع دستش رو میخورد! مادرم با لبخند بہ هستے نگاہ ڪرد و گفت:اے جانم،عاطفہ گشنشہ! عاطفہ سر هستے رو بوسید و گفت:آب جوش نیومدہ! امین از روے زمین بلند شد،رفت بہ سمت عاطفہ،با لبخند زل زد بہ هستے،هستے دستش رو از دهنش درآورد و دست هاش رو بہ سمت امین گرفت،با خندہ از خودش صدا در مے آورد،لبخند امین عمیق تر شد،با دست سالمش هستے رو بغل ڪرد و پیشونیش رو بوسید با صداے بمش گفت:جانم بابایے! هستے رو بہ سمت خالہ فاطمہ گرفت و گفت:میرم آمادہ شم! خالہ فاطمہ با خوشحالے گفت:برو قوربونت بشم. صداے زنگ در اومد و پشت سرش صداے بوق ماشین! عاطفہ همونطور ڪہ بہ سمت در مے رفت گفت:حتما
قسمت36 مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ! گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ. فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد. پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود،لبخند ڪم رنگے زدم:من ڪہ چیزے نگفتم! فروشندہ گل ها رو بہ سمتم گرفت،از گل فروشے اومدیم بیرون،همونطور ڪہ بہ سمت تاڪسے میرفتیم مادرم پرسید:مطمئنے ڪار اون پسرہ نبودہ؟ در تاڪسے رو باز ڪردم. _بلہ مامان جانم چندبار ڪہ گفتم! سوار تاڪسے شدیم،از امین دور بودم،شرایط روحے خوبے نداشت و همین باعث مے شد روے رفتارهاش ڪنترل نداشتہ باشہ! دلم نمیخواست ماجراے سہ چهار سال پیش تڪرار بشہ این بار قوے تر بودم،عقلم رو بہ دلم نمے باختم! دہ دقیقہ بعد رسیدیم جلوے بیمارستان،از تاڪسے پیادہ شدیم،پلاستیڪ آبمیوہ و ڪمپوت دست مادرم بود و دستہ گل دست من! بہ سمت پذیرش رفتیم،دستہ گل رو دادم دست چپم و دست راستم رو گذاشتم روے میز،پرستار مشغول نوشتن چیزے بود با صداے آروم گفتم:سلام خستہ نباشید! سرش رو بلند ڪرد:سلام ممنون جانم! _اتاق آقاے امیرحسین سهیلے ڪجاست؟ با لبخند برگہ اے برداشت و گفت:ماشالا چقدر ملاقاتے دارن! بہ سمت راست اشارہ ڪرد و ادامہ داد:انتهاے راهرو اتاق صد و دہ! تشڪر ڪردم،راہ افتادیم بہ سمت جایے ڪہ اشارہ ڪردہ بود! چشمم خورد بہ اتاق مورد نظر،اتاق صد و دہ! انگشت اشارہ م رو گرفتم بہ سمت اتاق و گفتم:مامان اونجاس! جلوے در ایستادیم،خواستم در بزنم ڪہ در باز شد و حنانہ اومد بیرون! با دقت زل زد بهم،انگار شناخت،لبخند پررنگے زد و با شوق گفت:پارسال دوست،امسال آشنا! لبخندے زدم و دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم:سلام خانم،یادت موندہ؟ دستم رو گرم فشرد و جواب داد:تو فڪر ڪن یادم رفتہ باشہ! بہ مادرم اشارہ ڪردم و گفتم:مادرم! حنانہ سریع دستش رو گرفت سمت مادرم و گفت:سلام خوشوقتم! مادرم با لبخند دستش رو گرفت. _مامان ایشونم خواهر آقاے سهیلے هستن! حنانہ بہ داخل اشارہ ڪرد و گفت:بفرمایید مریض مورد نظر اینجاست! وارد اتاق شدیم،سهیلے روے تخت دراز ڪشیدہ بود،پاش رو گچ گرفتہ بودن،آستین پیرهن آبے بیمارستان رو تا روے آرنج بالا زدہ بود،ساعدش رو گذاشتہ بود روے چشم ها و پیشونیش،فقط ریش هاے مرتب قهوہ ایش و لب و بینیش مشخص بود! حنانہ رفت بہ سمتش و آروم گفت:داداشے؟ حرڪتے نڪرد،مادرم سریع گفت:بیدارش نڪن دخترم! حنانہ دهنش رو جمع ڪرد و گفت:خالہ آخہ نمیدونید ڪہ همش میخوابہ یڪم بیدارے براش بد نیست! مادرم نشست روے تخت خالے ڪنار تخت سهیلے،آروم گفت:خیالت راحت ما اومدیم دیدن ایشون،تا بیدار نشن نمیریم! بہ تَبعيت از مادرم،ڪنارش روے تخت نشستم،مادرم پلاستیڪ رو بہ سمت حنانہ گرفت و گفت:عزیزم اینا رو بذار تو یخچال خنڪ بشن! حنانہ همونطور ڪہ پلاستیڪ رو از مادرم مے گرفت گفت:چرا زحمت ڪشیدید؟ پلاستیڪ رو گذاشت توے یخچال ڪوچیڪ گوشہ اتاق! خواست چیزے بگہ ڪہ صداے باز شدن دراومد،برگشتیم بہ سمت در! پسر لاغر اندام و قد بلندے وارد شد،انگار سهیلے هیفدہ هیجدہ سالہ شدہ بود و ریش نداشت! با دیدن ما سرش رو انداخت پایین و آروم سلام ڪرد! جوابش رو دادیم،آروم اومد بہ سمت حنانہ و گفت:اومدم پیش داداش بمونم،ڪارے داشتے جلوے درم! سر بہ زیر خداحافظے ڪرد و از اتاق خارج شد! حنانہ سرش رو تڪون داد و گفت:باورتون میشہ این خجالتے قُل من باشہ؟ با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:واقعا دوقلویید؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ ولے خب وجہ تشابهے بین مون نیست! انگشت اشارہ و شصتش رو چسبوند بهم و ادامہ داد:بگو سر سوزن من و این بشر شبیہ باشیم! مادرم گفت:خب همجنس نیستید،دختر و پسر خیلے باهم فرق دارن! با ذوق گفتم:خیلے باهم ڪل ڪل میڪنید نہ؟ حنانہ نوچے ڪرد:اصلا و ابدا!الان چطور بود خونہ ام اینطورہ! ابروهام رو دادم بالا:وا مگہ میشہ؟ حنانہ تڪیہ ش رو داد بہ تخت سهیلی:غرور ڪاذب و این حرفا ڪہ شنیدے؟ برادر من خجالت ڪاذب دارہ! بے اختیار گفتم:اصلا باورم نمیشہ!آخہ آقاے سهیلے اینطورے نیستن! با گفتن این حرف،سهیلے دستش رو از روے پیشونیش برداشت،چندبار چشم هاش رو باز و بستہ ڪرد و سرش رو برگردوند سمت من! با دیدن من چشم هاش رو ریز ڪرد،چشم هاش برق زد،برق آشنایے! چند لحظہ بعد چشم ها رو ڪامل باز ڪرد! با باز شدن چشم هاش سرم رو انداختم پایین،احساس عجیبے بهم دست داد! سرفہ اے ڪرد و با عجلہ خواست بنشینہ! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے