در تاریخ ۱۹ شهریور سال ۱۳۶۳ در روستای زنگی کلادآبو شهرستان محمودآباداستان مازندران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم😊💐
من یازدهمین شهیدمدافع حرم استان مازندران، و اولین شهیدمدافع حرم محمود آباد هستم😊💐💐💐
متاهل بودم و یک دسته گل به یادگاردارم ،نرگس خانم عزیزم،که زمان شهادتم ۶ ساله بودند 💐💐💐💐
نرگس بابا متولد ۱۲ اسفندماه سال ۸۸ هست😊❤️😊❤️💐
تحصیلات ابتدایی رودرهمین روستاشروع تاآخرمقطع راهنمایی که برای مقطع دبیرستان به شهرمحمودآبادرفتم تا دیپلم. وبعداز گرفتن دیپلم در آزمون سراسری شرکت کردم.هم زمان درکنکوروآزمون سپاه پذیرفته شدم.درسال ۱۳۸۲در تیپ امامت سپاه کربلامستقردرچالوس مشغول خدمت شدم🖐💐💐💐
تواضع واخلاص درعمل داشتم .محاسبه اعمالم.ومداومت درقرائت زیارت عاشورا🖐.عاشق شهدابودم وزحمات زيادی براى يادواره شهدا.می کشیدم
انگار كه می دونستم قرار است همنشين اين كبوترها بشم.😊ارادت خاصی به شهیدان،کشوری،شیرودی و مهدی باکری داشتم😊💐💐💐
خادم افتخاری آستانهٔ مقدسهٔ امام زاده عبدالله علیه السلام بودم😊این امامزاده در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی آمل و در روستای اسکومحله قرار دارد. این بقعهٔ مبارکه، از شاخص ترین و پر زائرترین زیارت گاه های ایران به شمار می رود.
💐💐💐💐
زمانی که میخواستم به استخدام سپاه در بیام خواب شهید شیرودی را دیده بودم😊 میگفتم خواب دیدم شهید شیرودی آمد و لباس پاسداری را به من دادند. برای همین دیگر شکی نداشتم که جزو سپاهیان خواهم شد😊💐💐.
بسیار خوشبرخورد بودم و مهربان.😊 بسیار خونگرم و دلسوز. همیشه لبخند به لب داشتم😊 سرباز ولایت فقیه بودم و عاشق رهبرم🖐. برای اولین و آخرین بار ۱۱ آذرماه ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم بی بی زینب سلام الله علیها به سوریه رفتم🖐💐💐💐.
عاشق عزاداری اهل بیت وعاشق تعزیه و تعزیه خوانی مخصوصاتعزیه حضرت ابوالفضل علیه السلام بودم😊
هرجامراسم تعزیه بود شرکت می کردم😊💐💐💐
مسئول عملیات لشکر عملیاتی 25 کربلا بودم که با شهیدمحمود_رادمهر در معاونت عملیات بسیار دوست و صمیمی بودم. پس از شهادتم،شهید محمود بسیار بی تابی میکردند😔💐💐.
بعد از شهادتم چند نفر از خانواده های بی بضاعت روستای ما آمدند و گفتند ایام ماه مبارک رمضان که می شد داخل کیسه های پلاستیکی مرغ و گوشت می گذاشتم و نیمه های شب و قبل از سحر برایشان می آوردم و قسم می دادم و میگفتم:" تا وقتی که زنده هستم، به کسی نگویید."
دو نفر را از کمیته امداد تحت تکفل خودم گرفته بودم و ماهانه به حساب آن دو نفر مبلغی را واریز می کردم🖐💐💐💐
سرمزارشهیدی هستم که هم اسم خودمه😊
آرزو داشتم که منم شهیدبشم☺️
خداروشکر به آرزوم رسیدم
دوشهیدهستیم بایک اسم😍
قبل از اعزام به سوریه روز شهادت خودم را بر روی تقویم دیواری خود علامت زدم☺️.
هتک حرمت به نوامیس مسلمانان و نیز تهدید به تخریب حرم خاندان رسالت در سوریه باعث شد نشستن در خانه و بی تفاوت ماندن را جایز ندونم و مانند خیل مشتاقان برای دفاع از حرم #حضرت_زینب قصد عزیمت به سوریه کرده و در تاریخ 11 آذر 1394 موفق به حضور در سوریه شدم 😊💐💐💐
به روایت از همسربزرگوارم :
اسماعیل بچه محل ما بود. همدیگر را خوب میشناختیم. اسماعیل متولد ۱۹شهریور ۱۳۶۳ بود ، ما اهل روستای زنگیکلاه بخش سرخرود شهرستان محمود آباد استان مازندران هستیم. روستای ما ۱۵ شهید دفاع مقدس دارد و یک شهید مدافع حرم. آشنایی و ازدواج ما سنتی بود و در تاریخ ۲۸ مرداد ماه ۱۳۸۴ با هم وصلت کردیم.💐👇👇👇👇👇
زمان ازدواج اسماعیل در لشکر ۲۵ کربلا پاسدار بود و در آن لشکر خدمت میکرد. همان اوایل آشنایی هم از سختی راه و همراهی با یک نظامی برایم گفت.😭 از مشکلات سر راه و مأموریتهایی که امکان دارد او را از خانه و زندگی دور نگه دارد و شاید نتواند در کنارم باشد😭. اولین حرفش در زندگی شهادت بود😭😭👇👇👇👇
در طول زندگی با ایشان در میان جمع دوستان و همکاران حرف از شهادت بود و شهید شدنش😭. اسماعیلم بسیار از نبودش برایم صحبت میکرد😭. در واقع من را آماده شهادتش کرده بود😭 و میگفت: خیلی زود تنها میشوی.😭😭😭 باید صبر داشته باشی. اسماعیل ارادت خاصی به شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس داشت. ارادتی که در نهایت خلوص او را به جمع شهدا رساند😭😭👇👇👇👇.
من و همسرم ، ۱۰ سال با هم و در کنار هم زندگی شیرینی داشتیم. ۱۰ سالی که خیلی خیلی زود گذشت. ما فرزند دختری به نام نرگس داریم، تنها یادگار شهیدم که متولد ۱۲اسفند ماه ۱۳۸۸ است،اسماعیل بسیار خوشبرخورد بود و مهربان.😭 بسیار خونگرم و دلسوز😭. همیشه لبخند به لب داشت.😭 اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش. برای اولین و آخرین بار ۱۱ آذرماه ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم رفت😭👇👇👇👇
وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی میدانستم که دیگر بازنمیگردد و آخرین مأموریتش خواهد بود.😭😭 مخالفتی برای رفتنش نداشتم، چون میدانستم که با فردی نظامی ازدواج کردهام که همه کارش یعنی مأموریت و نبودنهایی که برای حفظ اسلام، کشور و آرمانهای نظام است. میگفت وقتی قبول کردی که همسر یک نظامی باشی، دیگر برای مأموریت رفتنهایم نباید بهانهای داشته باشی😭😭👇👇👇👇
استدلال میکرد که اگر من نروم و بقیه نروند، چه کسی باید برای دفاع از حرم عمه جانم زینب(س) برود. اگر ما نرویم دوباره صحنه کربلا تکرار میشود و عمه سادات به اسارت میرود. اگر جلوی رفتن من را برای دفاع از اسلام و حریم آل الله بگیری فرقی با زنان کوفه نخواهی داشت😭. من راضی بودم اما پیش از رفتن پدر و مادرش را فرستاد کربلا بعد خودش راهی سوریه شد.😭😭👇👇👇👇
میگفت: میخواهم بروم سوریه زیارت. آن لحظه نرگس گریه میکرد😭😭 و چون همسرم نمیتوانست اشکهای دخترکش را ببیند میگفت میروم زیارت و زود برمیگردم😭😭اسماعیلم مدت ۱۸ روز در جبهه حضور داشت. در روند یکی از عملیاتها در منطقه رهبه سوریه با اصابت گلوله تک تیراندازهای تکفیری به شهادت رسید.😭😭😭👇👇👇👇
. وقتی خبر شهادتش رسید، من در خانه پدرم بودم که خواهرم زنگ زد و گفت همان جا بمان تا من بیایم. وقتی آمد خالهام همراهش بود. گفتند شوهر خالهمان که پاسدار بازنشسته است گفته آقا اسماعیل مجروح شده است. ابتدا باور نکردم چون همیشه آقا اسماعیل به من میگفت وقتی که یکی از بچهها شهید میشود به خانواده شهدا میگویند که مجروح شده، برای همین باورنکردم که مجروح شده و متوجه شهادتش شدم.😭😭👇👇👇👇👇
اسماعیلم در راه اسلام قربانی شد. وقتی خبر شهادتش را دادند، خیلی بیتاب شدم😭. همه زندگیام دراین ۱۰ سال مانند یک فیلم از جلوی چشمانم گذشت.😭 اسماعیلم را خودم با دستان خودم بدرقه کردم تا قربانی راه اسلام و قرآن و دینش بشود و مدافع حرم اهل بیتش شود. ۲۹ آذرماه سال ۱۳۹۴هرگز از یاد و خاطره من نخواهد رفت؛😭😭👇👇👇👇
اسماعیل را در تاریخ ۲دی ۱۳۹۴ در روستای زنگیکلاه، شهرستان محمودآباد به خاک سپردم😭. مراسم خیلی خوبی برگزار شد. مراسمی که در شأن و مرتبه شهید مدافع حرم عمه سادات بود😭. مراسمی باشکوه در حد و اندازه سرباز ولایت و رهرو کربلاییان. بسیجیان پایگاه محل بسیار برای این مراسم و برگزاریاش زحمت کشیدند.
اسماعیل وقتی گلزار شهدای روستا را میدید به من میگفت: کنار شهدا یک جای خالی مانده است، دعا کن جای من باشد. میگفت من آخر باید شهید بشوم که میشوم.😭😭👇👇👇👇
وصيت نامه ام به دخترم نرگس جانم : اي دختر عزيزم ، جگر گوشه بابا ، خيال نكن من بيخيال تو بودم ، بدان كه بابا تو را بينهايت دوست داشت اما چه كنم كه بر من تكليف بود و احساس مسئوليت داشتم بابا لحظه اي از ياد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگي در ياد تو خواهم بود ولي اگر دوست داري بابا هم از تو راضي و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر ديني است و اگر روزي حافظ قرآن شدي به ياد من هم باش و براي شادي روح من قرآن تلاوت كن و همچون شب ها كه براي من آيه الكرسي مي خواندي بيا سر قبر بابا بخوان .🖐💐💐💐💐