eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
297 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کم کم عمو ایناهم اومدن. عموشایان دوتا دختر داشت آناهید و آناهیتا .آناهید تقریبا هم سن من بود اما آناهیتا ۸سالش بود.وقتی اومدن آناهید رو کشیدم کنار و همه قضایای امروز رو گفتم براش.هرلحظه چشماش گرد تر میشد. _اه چه آدم خودخواهی. _ولی باید ببینی چه جیگریه‌ _خیلخب آروم تر دختر عمه الان میشنوه نگاه کردم به دور و برم.عمه مشغول حرف زدن با زن عمو بود اما حواسش انگار پیش مابود. خندیدم و گفتم:وای آنا ما هم که پسر ندیده ایم.طفلی کارن. اونم خندش گرفت و گفت:آره دقیقا.راستی زهراکو؟ صورتمو جمع کردم و گفتم:ایش اونو نمیشناسی از آدم به دوره.دانشگاه داشنن خانوم خانوما نیومدن. آناهید خندید وگفت:فکر کن زهرا میومد عمه اینا فکر میکردن ما املیم. پوزخندی زدم و گفتم:آره بابا خوب شد نیومد.بیخیالش تو چه خبر؟ پا روی پاش انداخت و گفت:هیچی بابا این شرکت وامونده رو تعطیل کردن بیکارم تو خونه. _اوا چرا؟ _مثل اینکه ضرر کردن کلا شرکتو بستن فعلا. _کلاسای رانندگیت چیشد؟ _باباگفت فعلا برات ماشین نمیخرم منم گفتم چرا الکی رانندگی یاد بگیرم خب‌. مشغول حرف زدن بودیم که صدای دورگه کارن اومد:سلام. آناهید با ذوق بلندشد و سلام کرد.چهره گندمی بانمکش با اون لبخند نیم متریش خنده دار شده بود. فکر کنم کارنم خنده اش گرفت.با لبخند کج روی لبش به آناهید دست داد وگفت:آناهید خانم دیگه؟ _بله خودمم. لبخندش به اخم تبدیل شد وگفت:خوشبختم. بعدش یک راست رفت کنار داییاش نشست.. _وای لیدا این چه مرگشه؟عصا قورت داده؟ تااومدم جوابشو بدم،گوشیم زنک خورد. زهرابود.هوف کی حوصله داره بااین حرف بزنه؟ _بله؟ _به زور جواب دادی؟ _دقیقا!چیکار داری؟ _کی میاین؟ _معلوم نیست.میخواستی بیای که تنهانمونی بعد هی غر بزنی. _اه محدثه چقدر چرت میگی گوشیو بده مامان‌. _لیدااااا _برای من محدثه ای.گوشیو بده. _دختره پررو گوشیمو تحویل مامان دادم و رفتم پیش آناهید.کارن همچنان مشغول حرف زدن با مردا بود.چقدر تیپ مردونه و رسمی بهش میومد. _اه نگاش نکن لیدا پررو میشه. دیدم آنا راست میگه دیگه نگاهش نکردم.نمیخواستم فکر کنه عاشق سینه چاکشم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ #یاد_خوبان 🌷لباس های راپل و پوتین هایش را خودش تهیه کرد و همه چیز خرید تا از سپاه چیزی نگیرد. 🌷 سفارش کرده بود؛ که، اگر شهید شد😔 و مراسمی برگزار شد. از سپاه هیچ کمکی قبول نکنند❌ .آخر هم مادرش به وصیت اش📝 عمل کرد. 🌷قضاوت کننده های مجازی و حقیقی ،مواظب باشند؛ چگونه روایت می کنند و در پایان چگونه قضاوت👨‍⚖️ می کنند.با کج و قوس روایت کردن ِ 🗣میدان رفتن ِ این علی اکبرها، خود را مدیون نکنید.😒 🌷هر شهید🥀 مصداق یک ویژگی است، نام گذاری این مصداق هم با شما، که چه نیرویی باعث می شود؛ در درمای هشت درجه زیر صفر، ۴۰۰ متر سینه خیز بروی تا دل دشمن؛ تا جاده شناسایی شود.😊 🌷هرشهید حسرت 😞دارد، اما؛ حسرت ابوامیر، امیر حسین ۵ ساله است که هرگاه دلش سنگینی می کند، چیزی جز سنگ ِ سرد ِ شهدای گمنام، وزن دلش💔 را کم نمی کند. جایی که شامه ای از عطر و بوی پدر😭می دهد. 🌷شاید گاهی برای بازکردن مسیر صعب العبور شهادت😓 باید توی سرمای استخوان سوز، سینه خیز بروی و خوش رقصی کنی... #شهید_علی_آقاعبداللهی🌷 #شهید_مدافع_حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🎊ایامِ تولدِ تو ای ماهِ دمشق جای همه مدافعانت خالی🕊 💐میلاد باسعادت حضرت زینب کبری (س)مبارکباد🎀 💚🍃💚🍃💚🍃💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789910781692741601.mp3
965.2K
🌺 میلاد سلام الله علیها مبارک ❤️ سرود بسیار زیبای مدافع حرمم 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
شڪر خدا ... ڪہ زیر لوای شہ ڪرببـلا ما را غلامِ حضرت زینب نوشتہ‌اند ... #جمع_رزمندگان #گردان_حضرت_زینب #لشڪر۱۰_سیدالشهداء شبتون شهدایی..🌹
🌹 🌸خـــدایا در این شب عزیز و مبارڪـــ 🌸 تو را به حق حضرت زینب(س) هےچ انسانے را با سلامتے خود و عزیزانش  امتحان نفرما 🌸خدایا  بحرمت شب میلاد فرخنـده پرستار بیمار ڪــربلا همه مریض ها را شفاے عاجل عطا بفرمـا ،آمیـن شب خوش 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ میان آسمان قلب زارم نوشتم نڪتہ اے را بر نگارم بہ غیر از دیدن آن روے ماهٺ امید و آرزو در دل ندارم 🌼 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
#صبحتون_شهدایی چگونه بگذرم ... از سیم خاردارهای نَفْسی ؛ که شما را از من گرفته است باید گذشت از این دنیا به آسانی #مردان_بی_ادعا #ای_ڪاش_بودید #شما_را_کم_داریم
#صبحتون_شهدایی دلتـــ ڪه گرفت 💔 بـا رفیقی درد دݪ ڪن ڪه #آسمانی بـاشد این زمینی‌هـا درڪارِ خـود مانده‌اند #سلام_رفقای_آسمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ به به یا جبل الصبــــــــــر (س) گاه جای اسد الله نوشتم حیـــــدر گاه جای یل ڪرار، مدد یا زینب شام و ڪوفه همه گفتند علی لرزه افتاد به ڪفار ، مدد یا زینب
🇮🇷 #برگی_از_خاطرات 🇮🇷 🔴 #امداد_غیبی ◽️در منطقه حمیدیه، شب بچه‌ها به آقای نیک‌عیش اعتراض کردند. آقا، نیروهای عراقی عقب‌نشینی میکنند، شما چرا دستور حرکت به جلو را نمیدهید؟!! ◽️ایشان گفت: یکم صبر کنید تا ببینید چه میشود بعد حرکت میکنیم. ◽️توقف تا صبح ادامه یافت. صبح به قدرت خدا باران آمد مینهای کاشته شده دشمن نمایان شد. آقای نیک عیش با دیدن این صحنه گفت: نگاه کنید؛ اگر دیشب حرکت میکردیم همه کشته میشدیم. حالا وسایلتان را جمع کنید، و به هر جا که میخواهید بروید. #شهید_غلام‌محمد_نیک‌عیش 🌷🌷🌷🌷
🌷بغض کرده بود از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمی بشود آه و ناله می کند و عملیات را لو می دهد» شاید هم حق داشتند نه اروند با کسی شوخی داشت نه عراقی ها. 🌷اگر عملیات لو می رفت، غواص ها - که فقط یک چاقو داشتند- قتل عام می شدند. فرمانده بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد. 🌷بغض کرده بود توی گل و لای کنار اروند، در ساحل فاو دراز کشیده بود. جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند یا کوسه برده بود یا خمپاره. دهانش را هم پر از گل کرده بود که عملیات را لو ندهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب شده بود و همه آماده شدیم که بریم.شالم رو سرم کردم و رفتم جلو.اول ازمادرجون وآقاجون خداحافظی کردم و بعدم ازعمه. _سلام به خواهرت برسون لیداجان. _حتما عمه جون. گونمو با اکراه بوسید و منم ازش جداشدم. سمت کارن رفتم و گفتم:خداحافظ پسرعمه. بدون اینکه نگاهم کنه گفت:خداحافظ‌ با عصبانیت ازش خداحافظی کردم و رفتم سمت در.کاش میشد خفه اش کنم.آناهید خندید و زد به بازوم،گفت:چت شد؟بادت خالی شد؟ _هیچی نگو آنا حوصله ندارم.پسره نچسب. خلاصه سوار ماشینامون شدیم و رفتیم.عطا مشغول تبلتش بود که باباگفت:کارن خیلی پسرآقاییه خداییش. مامان درتایید حرفش گفت:آره خیلی پسر خوبیه. زیرلب گفتم:خوب؟؟هه خیلی. رسیدیم خونه و من یک راست رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم.روتختم دراز کشیدم و زیرلب شروع کردم به فحش دادن کارن.اعصابمو امروز حسابی خط خطی کرده بود.منی که پسرا پشت سرم غش میکردن،این همه امروز جلو یک پسر خارجی خودخواه کم آورده بودم. حتی نگاهمم نکرد،این برام خیلی گرون تموم شد. _میدونم چیکار کنم به دست و پام بیفتی آقاکارن.به من میگن لیدا نه برگ چغندر. انقدر باخودم حرف زدم که خوابم برد.صبح باصدای مامان بیدارشدم _لیدا پاشو دختر دانشگاهت دیرشد.زودبیدارشو دیگه. چشمام رو مالیدم و گفتم:هــوم؟ صدای زهرا اومد:کلاست دیرشد تنبل خان زود پاشو. _تو چی میگی حاج خانم؟ به شکم خوابیدم و پتو رو پیچوندم دور دستم. تو عمق خواب بودم که چیزی کوبیده شد تو کمرم. _آخخخ کی بود؟ _من بودم قرتی خانم.تاتوباشی بهم بگی حاج خانم. بلندشدم دنبالش افتادم و اونم فرار کرد. _وایسا دختره پررو.حسابتو میرسم. کل خونه رو دور زدیم از آخرم بهش نرسیدم.خیلی تیز بود نامرد‌. زبون درازی کرد وبهم گفت:خودتم بکشی بهم نمیرسی خانم. نفس نفس زنان رفتم سمت دستشویی و گفتم:دعاکن..دستم..بهت...نرسه. صدای خنده بلندش تو صدای شیر آب گم شد. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍
"کارن" شب مامانو کشیدم کنار و بهش گفتم که موندن تو این خونه برام عذابه اما مامان اصرار داشت بمونیم چون بعد سال ها میدیدشون.منم پامو کردم تو یک کفش که من ازاین خونه میرم شما دوست داشتی بمون. ازفرداشم افتادم دنبال خونه اما مگه پیدا میشد؟اگرم بود برای مجرد ها جایی نداشتن.این چه وضعشه؟جوونا با هرسرو وضعی راه میرن تو خیابون اونوقت حق اجاره دادن خونه به مجردا رو ندارن.واقعاعجیب بود. رسیدم خونه دیدم مادرجون داره با تلفن حرف میزنه.فقط صدای مادرجون میومد. _قربونت برم مادر که انقدر گلی. _... _نه فدات بشم این چه حرفیه حتما درگیر بودی دیگه مادر فدای سرت‌ _... _آره آره هستن گلم هروقت دوست داشتی بیا. _... _نه چه مزاحمتی عزیزمادر؟تو رحمتی. _... _چشم عزیزم حتما.قربونت برم مواظب خودت باش.سلامم برسون. _... _حتما حتما.خدانگهدارت. رفتم تو و گفتم:کی بود هماجون که انقدر قربون صدقش میرفتی!؟چشم خان سالار روشن. خندید و اومد جلو بغلم کرد،گفت:ازدست تو پسر.دخترداییت بود.زهراخانم. _همون چادریه؟ _اره مادر خیلی خانومه زنگ زد هم عذرخواهی کرد که نیومده هم اینکه سلام رسوند بهتون. تودلم گفتم:میخوام نرسونه دختره امل. رفتم تو اتاقم و درگیر لب تاب و آهنگام شدم.چند تا آهنگ قشنگ دانلود کرده بودم که داشتم گوش میدادم. دراتاق زده شد و مامان اومد تو. _در داره اینجاها. اومد تو و نشست رو تخت. _واسه اومدن تو اتاق پسرم باید اجازه بگیرم؟ هوفی کشیدم و گفتم:چیکار داری؟ _خونه بهت ندادن نه؟ _خوشحالی؟ باحرص گفت:این چه وضع حرف زدن با مادرته؟ _مامان بس کن تروخدا اعصاب ندارما. دید به نتیجه ای نمیرسه ازاتاقم رفت بیرون 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍