eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
297 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
همه ی روضه همین است و همین است فقط... درد یک "سوخته" را #سوخته ها می‌فهمند... 😞🖤 تا قیامت سرِ #سربندِ "تو" بی بی دعواست... معنی این سخنم را #شهدا می فهمند...🦋 #فاطمیه یا زهرا جان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 کلی کمک مامان کردم تا بالاخره محدثه بیدارشد.با چشمای پف کرده اومد بیرون و سلامی کرد. مامان گفت:علیک سلام تنبل خانم.زهرا طفلی جای تو همه کار کرد گفت بزارین محدثه بخوابه خسته است. _اوف مامان هزار بار گفتم لیدا.چرا تو گوشتون نمیره؟ بعد با اخم و غرغر ازمون دور شد و رفت دستشویی‌‌. مامان همونطور که خیار ریز میکرد گفت:میبینی تروخدا؟اینم جواب زحمتای من! خندیدم و گفتم:بیخیال مامان جون حالا یه چیزی گفت بعدا پشیمون میشه نمیشناسینش؟! ساعت۱۲که اذان گفتن نمازمو خوندم. سلام آخرو که دادم صدای مهمونا اومد.سجادمو جمع میکردم که در باز شد و کارن اومد تو. _عه ببخشید نمیدونستم اتاق تویه. یک نگاه کلی بهش انداختن و گفتم:مشکلی نیست.سلام. لبخندی زد وگفت:سلام.خوبی؟ سری تکون دادم و چادر سفیمو رو سرم مرتب کردم گفتم:ممنونم خوبم خوش اومدین. باید از اتاق میرفتم بیرون.محدثه نباید فکر کنه با کارن سر و سری دارم. رفتم جلو و گفتم:ببخشید همونطور ایستاد تو صورتم زل زد وگفت:بابت؟ سرمو پایین انداختم و گفتم:اینکه راهتون رو سد کردم. نگاهی به خودش انداخت و زود کنار کشید. _متوجه نشدم پسره مغرور عذرخواهیم بلد نیست. _مهم نیست در اتاقمو بستم و رفتم تو پزیرایی.به همه سلام کردم و اقاجون و مادرجون رو بوسیدم. دوباره رفتم تو آشپزخونه کمک مامان.محدثه نشسته بود کنار آناهید و باهاش گرم گرفته بود.کسیم نبود کمک مامان باشه برای همین من رفتم.مامان چای ریخته بود که بردم به همه تارف کردم.عموم گفت:ان شالله چای خاستگاریت عموجان. سرخ شدم از خجالت اخه تاحالا کسی از این حرفا بهم نزده بود! _ممنونم عمو. جلو کارن که سینی رو گرفتم آروم گفت:ممنون حاج خانم. چیزی بهش نگفتم و رفتم تو آشپزخونه.سر به سر گذاشتن بایک پسر نامحرم اصلا در شان من نبود.حالا بزار هرچی دلش میخواد بگه برای من مهم نیست. من و مامان هم رفتیم پیش بقیه نشستیم.پدرجون رو کرد به من وگفت:چرا سینما نیومدی باباجان؟خیلی فیلم خوبی بود. _درس داشتم پدرجون. آناهید با ادعاگفت:اووووه حالا مادرس خوندیم به کجا رسیدیم زهراجون که تو انقدر خودتو درگیر میکنی؟آخر همه دخترا شوهرداریه دیگه. مصمم گفتم:اما من آینده دیگه ای برای خودم رقم میزنم. _یعنی ازدواج نمیکنی؟ لبخند زدم و گفتم:هرچیزی به جاش عزیزم. مادرجون گفت:بیخیال این حرفا پسرم کار پیدا کرده.تو یک شرکت معتبر و عالی. کارن شروع کرد به حرف زدن:درواقع من ارشیتکت اون شرکتم و تو کار نقشه کشی و طرح ریزی همکاری میکنم. عمه با افتخار لبخند زد و همع با خوشحالی بهش تبریک گفتن. اما کارن باشنیدن تبریک خشک و خالی من انگاری جاخورد.انگار انتظار برخورد صمیمانه تری داشت.باید فکر اون شب و ذوق وشوق بچگونمو از فکرش میپروندم.من همچین دختری نبودم و نیستم. تو سفره چیدن کمک مامان کردم و خداروشکر همه چی عالی و زیاد بود.غذاهای مامان هم همیشه خوش مزه میشد.همه با کلی تشکر و تعریف غذاشون رو تموم کردن و باز هم زهرا موند و ظرفهاش. خنده ام گرفت و شروع کردم به شستن ظرفها. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 مادرجون اومد تو آشپزخونه و گفت:الهی بمیرم مادر همیشه زحمت ظرفا میفته گردن تو. بعد هم سرمو گرفت تو بغلش و بوسید. _این چه حرفیه مادرجون شما رحمتین. _فدات بشم گل دخترم.تو عزیز مادری‌.ان شالله خوشبخت شی مادر. مادرجون نسبت به بقیه با من مهربون تر بود و هیچوقت بخاطر چادرم منو مسخره نکرده بود.خیلی دوسش داشتم و میدونستم میتونم حرفامو باهاش بزنم. _من قربونتون بشم مادرجون این چه حرفیه؟برین بشینین منم الان میام. مادرجون که رفت،محدثه سراسیمه اومد تو و گفت:چای بریز بده من ببرم. میدونستم میخواست جلو عمه و کارن خوش خدمتی کنه برای همین بدون حرفی دستامو خشک کردم و چای ریختم تا ببره. با استرس سینی چای رو برد و منم بقیه ظرفها رو شستم.تموم که شد رفتم پیش بقیه نشستم و فقط مثل همیشه مادرجون ازم تشکر کرد. یکم گپ زدیم تا اینکه مهمونا عزم رفتن کردن و بلندشدن. برای بدرقه همراهشون رفتیم تا جلوی در. وقتی خیالم راحت شد که رفتن،رفتم تو اتاق و خستگیمو در کردم.کمرم واقعا درد میکرد. از وقتی عمه اینا اومده بودن ایران کار منم ده برابر شده بود.چون زیاد دورهمی نداشتیم خونه پدرجون اما بخاطر عمه این رفت و آمد ها زیاد شده بود و زحمت منم زیاد.اشکال نداره برای غریبه که کار نمیکنم.هم خون منن،فامیل منن،خانواده منن. انقدر خسته بودم که نفهمیدم چطور خوابم برد. با تکون دستی بیدارشدم. _هوم؟ _هوم چیه پاشو زهرا. محدثه بالاسرم نشسته بود و هی تکونم میداد. _چیه؟چیکارم داری؟ _پاشو تو درسای عطا کمکش کن من حوصله ندارم و بعد هم سریع رفت بیرون.نگاه کن تروخدا منو بیدار کرده که کمک عطا کنم چون خودش حوصله نداره‌.هوف عجب آدمی هستی دیگه تو! خواب از سرم پریده بود.نزدیک اذان مغربم بود دیگه بلندشدم تا کمک عطا میکردم،اذانم میگفتن. ریاضی درس مورد علاقه من بود برای همین با حوصله براش توضیح دادم و اونم کلی ازم تشکر کرد. نمازمو خوندم و یک زنگ به آتنا زدم و خبرا رو گرفتم ازش.کلی خوشحال بود میگفت خانواده خوبین.منم از ته دلم براش ارزوی خوشبختی کردم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای اونایی ڪه دادی برای اونایی هم ڪه ندادی ... ✨ چون بعدش بهترشو بهم دادی.. ♥️ خدای مهربونم...💚 شبتون الهی... 💚
🤲دعای فرج 🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ♦️اگرهمگی #یڪدل و #یڪصدا برای #ظهوردعاڪنیم، قطعاً،امرشریف ظهوربه زودی، #محقق خواهدشد 👌گر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری🌹 👌نشرحداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا✋ بنده ای ناآگاهم ودر جستجوےآگاهی بی قراربودم وتو قرارم دادے الهے روزم را با یادت بخیر کن .. به توکل نام اعظمت ▪️بسم الله الرحمن الرحیم▪️ سلام و درود بر همگی همراهان صبحتون بخیر 🦋
❣ #مهدے_جان_عج جمعه شد تا باز جای خالی توحس شود😔 تا شقایق باز دلتنگ گل نرگس🌼شود آفتاب پشت ابرم 🌥 نام تو دارم به لب خواستم نور تو گرمی☀️ بخش این مجلس شود ✋ سلامتی امام زمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست داشتنتان به حد جنون رسیده .... به حدی که؛ صبـــح ها با اینکه آفتاب طلوع می کند ولی جز دلتنگی چیزی در من بیــدار نمی شود ...!! 🌷سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی 🌷سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی 🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا 🌷شهدا آن روزها که شوق #شهادت به سینه بود توفیقمان نبود که شبیه شما شویم رفتید تا همچو پرستو رها شوید ماندیم ما که هم‌نفس سرفه ها شویم رفتید خوشا به حال شما #یادمان_کنید شاید که با نسیم دعایتان دوا شویم #صبحتون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے #روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا 🌷 🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#مهمانی_شهدا سلام دوستان مهمون امروزمون حاج احمد هست✋ * #شهیدی_که_سردارسلیمانی_میگفت_خدایا_هرچه_زودتر_مرابه_او_ملحق_کن* *شهید حاج احمد کاظمی*🌹 تاریخ تولد: ۲/ ۵ / ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۹/ ۱۰ /۱۳۸۴ محل تولد : نجف آباد اصفهان محل شهادت: ارومیه 🌹جانباز، فرمانده سرافراز سپاه اکثر عملیات ها به سختی مجروح میشد مجروحيتهاي فراوان از ناحيه پا و دست که منجر به قطع انگشت دستش شده بود ):🖤 *چند بار ساواک دستگیرش کرد* یک بار، بد جوری شکنجه اش داده بودند. روزی که آزادش کردند اثر تازیانه ها روی بدنش بود او یک کلام راجع به بلاهایی که سرش آورده بودند چیزی نگفت.هروقت مادر میگفت این از خدا بی خبرها چی به روزت آوردن؟ میگفت هیچی مادر🌹 *بارها خواب حضرت فاطمه را میدید* *و به خاطر همین است که هر جا که می‌روید حاج احمد حسینیه فاطمه ‌الزهرا (س) ساخته است.* *به گفته رهبرمان او به آرزویش رسید و خدا را در انجام عملیات ملاقات کرد*🕋 او در سانحه هوایی سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ به علت از کار افتادن دستی موتور در نزدیکی ارومیه با شماری از فرماندهان نیروی زمینی سپاه به فیض شهادت رسیدند🕊🕋 *شهید حاج احمد کاظمی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 #ثواب_نشر_مطالب_هدیه_به_امام_زمان_عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار شهیدم ؛ این روزها ، نبودنت بر شانهٔ بغض تنهایی‌مان خیـراتِ اشڪ می ڪنـد . . . #مزار_سرباز_ولایت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #شهدا_را_یاد_ڪنید #با_ذڪر_صلوات
🥀🕊شهید «محمّد حسین یوسف الهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد. 🍂محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند. 📝🍃خاطراتی خواندنی از این شهید عزیز را با هم مرو می کنیم...👇
با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز تا که تو کی برسی زین سفر دور و دراز حیف و صد حیف که از بی خبرانیم هنوز 💠💠💠
💔🌸تو شهید نمیشوی.... به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی. با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود! #شهیدحسین_یوسف_الهی🌷 #ظرافتهاےروحےشهدا 🕊 #شهدا_را_یادکنیم_باذکر_صلوات📿 #فاصله_ای_که_باشهداهست « #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج » #کمی_با_شهدا 🥀🕊 #ادامه_دارد... 🌹🍃
🌹زیباترین جملات حضرت آقا؛ "اخلاص برکت دارد" "اورا دزدانه وبزدلانه ترورکردند" "اراده الهی پیروزی این ملت است" "جنتلمن های پشت میزمذاکره همان تروریست های فرودگاه بغدادهستند" "ملت ایران به نمادهای مقاومت عشق میورزد.طرفدارمقاومت است طرفدار تسلیم نیست"
از مرخصی برگشته بودیم اهواز. #احمد_کاظمی تماس گرفت:  #مهدی می‏خام ببینمت.  قرار گذاشتند و هر دو سر #قرارشان آمدند.  دیدار دو یار دیدنی بود تا شنیدنی و نوشتنی. شاید نتوان آن لحظات را با هیچ بیان و قلمی گفت و نوشت. انگار سالهاست که همدیگر را ندیده ‏اند. دست در گردن هم کردند. #احمد _آقا مرتب می‏گفت: #مهدی_خیلی_دلم_برات_تنگ_شده_بود. خیلی دلم گرفته بود برای دیدنت ثانیه شماری می‏کردم تا ببینمت دلم باز بشه…».  علاقه این دو به یکدیگر، به قدری محکم بود که بیشتر وقت‏ها می‏شد یکی را در کنار دیگری یافت. #احمد_آقا_و_آقا_مهدی به قدری به سنگرهای همدیگر رفت و آمد می‏کردند که #احمد_کاظمی بیشتر #بچه_های_لشکر_عاشورا را به نام می‏شناخت و #آقا_مهدی هم چنین بود. در بیشتر عملیات‏ها اصرار داشتند که #احمد_و_مهدی کنار هم باشند… کنار هم بجنگند و…  #روحشان_شاد_و_یادشان_گرامیباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمعه هم ای وای گذشت و نگرانم تا هفته ی دیگر به امید تو بمانم هر ناله ی یابن الحسنم نامه ی دردی است تا کی به هوای تو کبوتر بپرانم این دلخوشی ام بس که به بازار غم تو آن عاشق دلخسته ی بی نام و نشانم بیداد کند تشنگی وادی حیرت ای کوکب مقصود بده راه نشانم یک جرعه ی تسنیم به جام جگرم ریز تا آتش دل را به نگاهت بنشانم با نیم نگاهی ز محبت بنوازم دلشوره و دلواپسی افتاده به جانم تا روی لبم نام تو گل می کند آقا صد باغ ، شکوفا شود از عطر دهانم همپای نفس ، یاد تو و نام تو جاری است در سوز نهان من و در ساز بیانم غیر از تو نمی جویم و غیر از تو نگویم هرگز نرود یاد تو از ذهن و زبانم پای آبله افتاده ام از پای ، مدد کن کز قافله ی منتظران باز نمانم امداد کن ای اشک دل شعله ورم را کاین بغض گلوگیر بریده است امانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا