🔴 ۴ تا ۱۰ خرداد ماه، هفته جهانی تیروئید
🔸 آزمایش غربالگری تیروئید نوزادان باید در ۳ تا ۵ روز اول تولد انجام شود.
#غربالگری
#تیروئید
#نوزادان
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
▫️مادر دانشجو
🔹انتشار خبر و عکسی از دانشجوی کارشناسی پیام نور در استان کرمان به همراه نوزاد یکماههاش سر جلسه آزمون، خبرساز و موجب تحسین این مادر شده است.
┈┈••✾••┈┈
✴️@kaums_ac_ir
🔴 کسب ۲۱ رتبه کشوری در بیست و هفتمین جشنواره قرآن و عترت وزارت بهداشت
🔸معاون فرهنگی و دانشجویی دانشگاه اظهار داشت: این دانشگاه در بیست و هفتمین جشنواره قرآن و عترت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی کشور۲۱ رتبه کشوری را کسب کرد.
📌 لینک ادامه خبر⬅️ kaums.ac.ir/ZtSa
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
🔴برگزاری کمیته رصد و پایش قرارگاه جوانی جمعیت دانشگاه
🔸کمیته رصد و پایش قرارگاه جوانی جمعیت دانشگاه با حضور سرپرست معاونت درمان و اعضای کمیته رصد دانشگاه در این معاونت برگزار شد.
📌 لینک ادامه خبر⬅️ kaums.ac.ir/ZwSa
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
🔴 بازدید مشاور رئیس دانشگاه از مرکز آموزشی درمانی شهید بهشتی
🔸آقای نبی الله تازنگ مشاور اداری و مالی رئیس دانشگاه به همراه جمعی از مسئولین اداری، مالی و عمرانی دانشگاه و بیمارستان از بخش های اورژانس، کلینیک، آی سی یو ۳ ، سی تی آنژیو ، اکو و تست ورزش و مدارک پزشکی این مرکز بازدید کردند.
📌 لینک ادامه خبر⬅️ kaums.ac.ir/ZvSa
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
🔴 مقایسه ای بین نمای بالای حمام وکیل شیراز و کریستال آب
🇮🇷 هنر نزد ایرانیان است و بس...
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پنجشنبه چهارم خرداد
🔸کاهش مصرف دخانیات با قوانین حامی سلامت
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
ممنوعیت دخانیات.mp3
2.96M
🔴پنجشنبه چهارم خرداد
🔸(فایل صوتی)
کاهش مصرف دخانیات با قوانین حامی سلامت
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نماهنگ زیبایی از حسین حقیقی
🔸ویدیویی حماسی با جلوه های ویژه که در مورد جنایت ناوگان آمریکایی ساخته شد.
🔸حافظه مردم ایران جنایت های مستکبران جهان را فراموش نمی کند.
🔸نسل امروز من...
آرامش ما ساده به دست نیامده است.کنارهم باشیم.
🔆سلام خدمت همکاران گرامی🔆
❇️یکشنبه هفته آینده (مورخ ۷ خرداد) و در دهه کرامت؛ افتخار خادمی امام رضا (علیه السلام) به کادر درمان علی الخصوص پرستاران عزیز رسیده و انشالله به عنوان خادمان امام رضا (ع) در چایخانه خدمت رسانی کنند.
❇️از همه دوستان و همکاران عزیز که دوست دارن لباس خادمی آقا امام رضا (ع) رو به تن کنن و چند ساعتی خدمت کنن دعوت میشه که اعلام حضور کنند.
🌀ثبت نام :
🔸آقای چمن( ۰۹۱۳۹۲۲۹۶۶۲)
🔸آقای عزیزی(۰۹۱۳۲۷۷۵۹۶۸)
✅از همه همکاران به همراه خانواده دعوت میشود تا روز یکشنبه مورخ ۷ خرداد ماه در چایخانه امام رضا علیه السلام حضور بهم رسانند.
🌸اجرتون با آقا امام رضا (ع)🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️ دانشگاه مجازی سالمندان
⭕️ زنگ سالمندی سالم و فعال
🔰موضوع : حرکات قدرتی در حالت دراز کشیده
🔸️مدرس: دکتر قلخانی/ دکترای تخصصی رفتار حرکتی و ورزش یار ویژه سالمندان
#سالمندی_سالم
#فعالیت_بدنی
#جلسه_دهم
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
✨دفتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه علوم پزشکی کاشان برگزار میکند✨
🌹 اردوی فرهنگی تفریحی وفاق و همدلی🌹
🗓 زمان دوره:
۱۰، ۱۱ خرداد ماه 1402
🗺مکان: منطقه چادگان، دهکده تفریحی زاینده رود، روستای ساحلی حجت آباد، سد زاینده رود، بازدید از پژوهشکده رویان و شرکت بهیار صنعت
همراه با برنامه های شاد و مفرح( تیراندازی، فوتسال، والیبال)
🛑ظرفیت محدود
🟥مهلت ثبت نام تا تکمیل ظرفیت
➖➖➖➖➖➖
🔸 دفتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🕯 کانال ایتا هیئت
@oshaqalvelayah
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
🔆🔅 قـــدمگاه 🔅🔆
دومین گردهمایی خانوادگی
خادمیاران رضوی منطقه کاشان
🌀 همراه با
شادیانه میلاد علی بن موسی الرضا (ع)
و ایام پرخیر دهه کرامت
🎈🌸🌸🎈🎈🌸🌸🎈
🎈 با برنامه های شاد و متنوع
🎊 و با اجرای:
محمد زریباف
📌 شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲
ساعت ۱۶:۳۰
💡 دانشگاه علوم پزشکی کاشان
آمفی تئاتر مرکزی دانشکده پزشکی
#خانوادگی_مشرف_شوید
📍 پَــناه | كاشان رضوی
@aqr_kashaan
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
زندگینامه شهید آزاد سازی خرمشهر.pdf
530.8K
🌷✍ زندگینامه شهید اصغر حیدری مقدم
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
#یک_تجربه
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#قسمت_اول
من متولد ۷۱ هستم و شوهرم که پسردایی ام هست، متولد ۷۰، ما از بچگی عاشق هم بودیم و وقتی بزرگ شدیم با هم ازدواج کردیم.
وقتی عقد کردیم، هجده ساله بودیم و تازه دانشجو شده بودیم، من شهر یزد و شوهرم کاشان درس میخوندیم. چهارسال درس خوندیم و بعد اتمام تحصیل، خیلی ساده بدون جشن رفتیم سر زندگیمون.
همسرم دوسال سرباز بود و با حقوق سربازی و یارانه و ... زندگی کردیم. بعد اتمام سربازی باردار شدم و یک دختر ناز بنام نیکا خانوم خدا بهمون داد. دخترم دو سالش بود که تصمیم گرفتیم مجدد باردار بشیم و دخترمون تنها نباشه.
وقتی باردار شدم و بی بی چک مثبت شد با شوهرم رفتیم پیش همون دکتری که دخترمو پیشش زایمان کردم تا تحت نظرش باشم.
دکتر دستگاه سونو توی مطب خودش داشت و ۸ هفتگی سونو کرد، ببینه وضعیت جنین چطوره، آیا ساک حاملگی تشکیل شده یا نه.
درحال سونو که بود، چشاش هی گرد میشد و دهنش باز و بسته میشد. به شوهرم گفت دوتاس، نه نه سه تا هست ، نه نه چهارتا کیسه هست!! من و شوهرم به هم نگاه کردیم و خندمون گرفت، نمیدونستیم خوشحال باشیم یا ناراحت...
دکترم کلا مخالف فرزند زیاد بود، گفت خانوم باید سقط کنی چه خبره؟ اینا چیه تو شکمت!! و مدام غُر میزد.
وقتی شوهرم گفت نه سقط نمی کنیم، پول سونو و ویزیتش رو گذاشت روی میز و بیرونمون کرد😂 ما هم رفتیم یه دکتر خوب دیگه که کلی تشویقمون کرد برای نگه داشتن شون😍
کیسه چهارم خالی بود و جذب شده بود خودش. سه تا جنین توی شکمم داشتم،
روز به روز شکمم بزرگتر میشد، جوری که ماه ششم و هفتم بیرون از خونه نمیرفتم چون هرکس منو میدید، قشنگ میومد جلو میگفت خانوم چندتا توی شکمت داری و همه نگاه ها به شکم من بود که موجب معذب شدن من میشد.
شب ها نمیتونستم بخوابم و رو پهلو که میخوابیدم، حس میکردم بچه ها ریختند روی هم و صدای قروچ قروچ استخون هاشون رو حس میکردم که جاشون تنگه و دارند له میشن. سه ماه آخر نشسته میخوابیدم.
دخترم که دوساله بود وقتی دستشویی میرفت، صدام میزد برم بشورمش، اینقدر سنگین شده بودم که نمیتونستم خم بشم و یه چیزی کف دستشویی پهن میکردم و روش زانو میزدم که بتونم دخترم رو بشورم. خیلی عذاب کشیدم.
جز جارو برقی همه کارهامو خودم انجام میدادم. نفسم بالا نمیومد، لباس های بارداری اندازم نبود. از ۵۰ کیلو رسیده بودم به ۷۵ کیلو. خلاصه اینها، فقط چندتا از سختی ها بود که گفتم.
سی و چهار هفته ام تمام شد و نوبت دکترم بود. توی مطب زار زدم که خانم دکتر منو زایمان کنین، دیگه نمیتونم. دارم میترکم و زار میزدم که توروخدا زایمانم کن. دکتر هم میگفت: حرفشم نزن اصلا این کار رو نمیکنم، باید بچه ها کامل برسند و دو هفته دیگه طاقت بیار که بچه هات دستگاه نرن و زنده بمونند. منم بخاطر بچه ها قانع شدم و رفتم خونه.
شب که خوابیدم، صبح ساعت پنج شوهرم رفت سرکار و باز خوابیدم. ساعت هفت پا شدم دیدم کیسه آبم ترکیده. سریع با مادرم و شوهرم تماس گرفتم. به محض قطع کردن تماس با شوهرم، دیدم در خونه رو محکم میکوبن. مادرم بود. از ترسش با دمپایی، یه چادر انداخته بود سرش و اومده بود ببینه من چی شدم😂
چون قبلا تحقیق کرده بودم که اگر کیسه آب بترکه، خطرناک نیست و چقدر فرصت و اینا هست، با کمال خونسردی برا مادرم توضیح دادم که نترسه و اونو برگردوندم خونه شون که لباس مناسب بپوشه و آماده بشه با ماشینم بریم بیمارستان که مادرم قبول نکرد و گفت اسنپ باید بگیریم و از دستم حرص می خورد که چرا خونسردم.
خودمو پای آینه آرایش کردم که مثل دخترم زیبا اتاق عمل برم.😂
خلاصه مادرم اومد و اسنپ گرفتیم و رفتیم بیمارستان و شوهرم خودشو رسوند و ۳ مرداد ١۴٠٠ زایمان کردم. تا هوش اومدم بچه ها کنارم نبودند، حس میکردم بچه هام مُردند و از من قایم میکنند.
سر همه داد میکشیدم که باید بچه ها رو ببینم. مادرم ویلچر گرفت و منو برد ان آی سی یو. اوج کرونا بود و فقط منو راه میدادند. شوهرم هم در حد یه چند ثانیه میتونست لباس بپوشه بیاد بچه ها رو ببینه و سریع بره.
خلاصه پنج روز بچه ها دستگاه بودند وزن شون هم زیر دوکیلو بود. بعد ترخیص، بچه ها زردی گرفتند و دستگاه کرایه کردیم و توی خونه زیر نور گذاشتیم شون.
مادرم توی بیمارستان پیش من که بود که توی نمازخونه بیمارستان میخوابید که پیش من بمونه و همونجا کرونا گرفت و بیست روز بعد تولد بچه ها سرفه هاش هیچجوره بند نمیومد و دکتر و دارو فایده ای نداشت، دیگه زده بود به ریه هاش و بردیمش بیمارستان و روز به روز بدتر شد و پر کشید و من با اون وضعیت عزادار شدم.😭
👈 ادامه در پست بعدی....
#یک_تجربه
#قسمت_دوم
بعد از تولد بچه ها و فوت مادرم، من خیلی افسرده شده بودم و حال روحی بدی داشتم و حتی بدبختی هامو گردن بچه ها میانداختم که با تولد این ها، من بدبخت شدم و حرف های اطرافیان حالمو بدتر میکرد. مثلاً وای اینا رو چطور جمع میکنی، وای ما یه دونه داریم بیچاره شدیم، خدا به دادت برسه، وای تو این وضع مملکت در حق اینا ظلم بود که بدنیا اومدن، از آینده شون نمی ترسی؟
این حرفا و دلسوزی ها روز به روز حالمو بدتر میکرد. واقعا درمانده بودم خصوصا وقتایی که باهم گریه می کردند یا وقتی دخترم اذیت می کرد و .....
توی این حال بدم یکی از هم محلی هامون که وضع مالی شون زبان زد همه هست و وضع خوبی دارند و کارخانه دارند و.... از طریق خاله ام و اطرافیان پیغام رسوند که یک یا دو تا از بچه هامو بفروشم بهشون و وعده و .... چون بعد تولد اولین بچش، دیگه بچه دار نشده بودن.
تا این پیغام به گوشم رسید تلنگری شد برام. سریع خودمو جمع کردم و گفتم باید خودم، خودمو از این وضعیت و افسردگی خارج کنم.
پای بعضی از فامیل که فضول بودن، از خونه مون بریدم که دیگه با حرفاشون، حرکاتشون، اذیت نشم و حالم خوب بشه. چون تا چهل روز هر بار به اسم کمک میومدند و دست به سینه مینشستند و نه تنها کمکی نمیکردن بلکه حال دلمم خراب میکردن...
بچه ها چهل روزه بودند که با خودم گفتم خودمم و خودم. باید مدیریت کنم هرجور هست و کم نیارم هیچ جوره...
اولین کاری که بعد از تصمیم مدیریت کردن گرفتم، این بود که بچه ها رو از بغلی بودن که اطرافیان در حقم زحمتش رو کشیده بودن، خارج کردم. اصلا بغلشون نمیکردم برای خواباندن و شیرخوردن.
شیشه شیر رو آماده میکردم و توی دهنشون می ذاشتم و یه پتو زیر شیشه شیر می ذاشتم به عنوان نگهدارنده. سه تا رو ردیف می خوابوندم و شیرشون رو به این روش می ذاشتم دهنشون و خودم می نشستم کنارشون تماشاشون میکردم که یه موقع شیر نپره گلوشون یا اتفاقی بیفته و یا بالا بیارن.
دومین کار اینکه برای شیر خوردن شون ساعت گذاشتم. چون اطرافیان میومدن یه شیشه دسشون میگرفتند یه گوشه می نشستن و بچه رو تا خرخره شیر می دادن و موجب بالا آوردن شون میشدن. مثلا اوایل دو ساعت یه بار شیر میدادم. ۳۰ سی سی شیر درست میکردم و میدادم میخوردن و تا دو ساعت نمیدادم تا وعده بعدی گرسنه بشن و کامل بخورن و تفریحی نخوان شیر بخورن.
برای آروغ گرفتن شون هم توی بیمارستان که بستری بودن ان ای سیو، یاد گرفته بودم از پرستارها که نمی تونن دونه دونه آروغ بچه ها رو بگیرن، دمر می خوابوندن شون. منم بعد اتمام شیر دمر می خوابوندم و بالا سرشون می نشستم، آروم میزدم رو کمرشون، یکی یکی آروغ شون میگرفتم و همینجور که آروغ اینا رو می گرفتم با دختر بزرگم نقاشی، یا بازی میکردم. باهم می خوابوندم، باهم بیدارشون میکردم. هنوزم قانون اینه که باهم بخوابن و بیدار بشن. 😁
اوایل دخترم سه قلو ها رو قبول نمیکرد و با اینکه دختر آروم و خانومی بود، اصلا نود درجه عوض شده بود و بهشون حمله میکرد و میخواست بزنه اونها رو و ناخن میجوید و عصبی شده بود. خیلی روز های بدی بود.
برای حال روحی دخترم، یکی از برنامه هام این بود که بهش میگفتم اگه کل روز اذیت نکنه و همکاری کنه و کاری به بچه ها نداشته باشه، شب که باباش اومد، میگم ببردش پارک و دور دور بچرخوندش و یا توی خونه باهاش هر مقدار که خواست بازی کنه و یا هدیه براش میخریدم که بچه ها از بهشت برات آوردند و اومدن که خواهر برادرای تو باشن و با صحبت و بازی باهاش حرف میزدم و حتی قایم باشک بازی میکردم باهاش و هربار یکی از قل ها رو بغل میکردم، دنبالش میدویدم و بچه ها رو با اینکه زیر دوکیلو بودند توی بازی میاوردم و....
اگه هم همکاری نمیکرد و اذیتشون میکرد تحریم میشد و نمی ذاشتم بره پارک، که اونم بخاطر پارک رفتن و وعده هایی که بهش میدادم، باز حالش خوب شد و کم کم این دختر، خوب بودنش عادت شد براش و دیگه کاری به بچه ها نداشت و ناخن جویدن رو ترک کرد و برگشت به حالت قبلش، جوری که الان مادر دومه براشون و اگه کمکی یا موردی باشه داوطلبانه با عشق کمکشون میکنه و مراقب شونه و باهاشون بازی میکنه و حواسش هست همدیگه رو گاز نگیرن یا موهای همو نکشند و...
👈 ادامه در پست بعدی....
#یک_تجربه
#فرزندآوری
#قسمت_سوم
برای کارای خونه هم برنامه ریزی کردم. تا بیدار بودن، کارای خونه رو میکردم و موقع خوابیدنشون همه کارهامو انجام میدادم که یا با دخترم بازی کنم و وقت براش بذارم یا خودم استراحت کنم و گوشی بازی کنم. 😁
بیدار بودن توی کریر می ذاشتمشون با خودم می بردم آشپزخونه و براشون شعر میخوندم و همینجور که توی کریر با پام تکونشون میدادم😁 مثلا ظرف هم میشستم😜.
بزرگتر که شدن، موقع کارهای خونه توی روروئک می ذاشتمشون و کارهامو میکردم. یا بیسکوییتی چیزی بهشون میدادم و توی اشپزخونه مینشستن پای خوردن، که من کارهامو بکنم یا یه کابینت خالی میکردم و مقداری ظرف پلاستیکی توش می ذاشتم که بازی کنند با ظرف ها و یا وسیله میدادم دستشون بازی کنند یا هرکاری که متناسب حال اون موقعشون بود، انجام میدادم.😊
کارهامو که میکردم می خوابوندمشون و اگه دخترم هم خوابش میومد اونم میخوابوندم، اگه هم نمیخوابید باهاش بازی یا هر کاری میکردم که بخاطر بچه ها، در حقش ظلم نشده باشه.
شوهرم کارگره و واقعا مرد خوبیه. پنج صبح که میره سرکار، هشت شب میاد. اگه کارای خونه مونده باشه، همه کارها رو میکنه و نمیذاره من دیگه کاری کنم. اگه هم کاری نباشه با بچه ها وقت می گذرونه تا من کمی گوشی بازی کنم😂 یا به خودم برسم. بابت همه ی زحمات همسرم، ازش تشکر می کنم و از همین جا بهش میگم که خیلی دوستش دارم.
شب ها هم قبل شش ماهگی با شوهرم نوبتی بیدار میشدیم. بعد شش ماهگی شیر شب رو قطع کردم و شاید یه بار در شب بهشون شیر بدم.
سه قلوها، دو ماهه بودن که از طرف رهبری، چهارتا سکه بهمون هدیه دادند. و تا حالا از حمایت دیگه ای استفاده نکردیم.
سکه ها رو هم فروختیم، باهاش قرض های ان ای سی یو رو دادیم که بچه ها پنج روز اونجا در بیمارستان بستری بودن.😁
الان سه قلو ها هجده ماهه هستند و چندکلمه ای حرف می زنند و خدا رو شکر نسبت به هم سن هاشون با اینکه نارس بودند و زیر دوکیلو وزن داشتن، خیلی هم جلوتر هستند. یازده ماهگی راه افتادن و نه تنها عقب نیفتادن بلکه جلو هم هستن خداراشکر.
خداراشکر که بچه هام سالم هستن و فوق العاده باهوش. چون ازدواج مون فامیلی بود خیلی از اقوام تحریکمون میکردند برای سقط کردن شون. میگفتند شما فامیل هستین و سابقه مشکلات ژنتیکی بین اقوام داشتیم، می گفتن اینا لااقل یکیشون مشکل دار خواهد شد. ولی الحمدلله همشون سالمند و باهوش خصوصا دخترام😍 دلسا زبونش باز شده، انقدر شیرینه 😍
جای مادرم خیلی خالیه. اگه از تجربه ام خوشتون اومد یه حمد برای شادی روح مادرم بخونین لطفا.
منبع
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir
آیت الله بهجت:
🌟شیعیان نمی دانند حضرت ولیعصر چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!😢
چه انتظار عجیبی ست اینکه شب تاصبح کسی قنوت بگیردبه انتظار خودش💔😔
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#عصر_جمعه
┈┈••✾••┈┈
🌐 روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کاشان
🌏kaums.ac.ir
✴️@kaums_ac_ir