eitaa logo
حفظ قران کریم( عاملان وحافظان قران)
13 دنبال‌کننده
690 عکس
371 ویدیو
133 فایل
"ܢܼܚܚߺ🌤ߺܩِ ࡆࡋࡋّܘࡋܝ‌ܥߺ🦋ߺܩࡆࡍ߭ ࡆࡋܝ‌ܥࡅ࡙ߺ🌸ߺܩܢ" 💫💫💫💫 تاسیس اذر ۱۳۹۸ کلاس حفظ روخوانی و روانخوانی تجوید 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
نشاط معنوی و توسل.mp3
9.86M
✳️✳️✳️ سلام وقتتون به خیر چه کنیم که نشاط معنوی مون بیشتر بشه به کی توسل کنیم چه ذکری برای ما حافظان خوبه که با اون مانوس باشیم در یک کلام چه کار کنیم تا حال دلمون خوب بشه ⏫⏫⏫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: 🍃🍃🍃🌼🍃🍃🍃 ♻️ آیا میدانید شباهت امیرالموءمنین علے(ع)و سورہ توحید در چیست ؟ ✨رسول خدا(ص)فرمودند: یا علے ! همانا در تو مثالے است مانند سورہ قل هو اللـہ احد ! هر ڪس آن را یڪ بار بخواند یڪ سوم قرآن را خواندہ است و هر ڪس دو بار آن را بخواند دو سوم قرآن را خواندہ است و هر ڪس آن را سـہ بار بخواند ڪلّ قرآن را خواندہ است. یا علے هر ڪس تو را در قلبش دوست داشتـہ باشد ثواب یڪ سوم امّت(مسلمانان)را دارد، و هر ڪس در قلبش تو را دوست داشتـہ باشد و با زبانش تو را یارے ڪند اجر دو سوم این امّت را دارد و هر ڪس تو را در قلبش دوست داشتـہ باشد و با زبانش تو را یارے ڪند و با شمشیرش تو را ڪمڪ ڪند ثواب(ڪلّ)این امّت را دارد (البرهان فے تفسیر القرآن ج5 ص797) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Keepers_quran ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄‌‌‌‌‌‌‌
گفت:‌دلت‌تنگ‌بشه‌چیکار‌میکنے؟! گفتم: ...⛓️🌙 گریه‌می‌کنم...🖤 آنهایی‌که‌با‌موسیقی🎼 گریه‌می‌کنند‌را‌درک‌نمیکنم...🙂 حیفِ‌اشک‌چشم‌ها...👀💔 حیف... @Keepers_quran
🌸 شکر خدایی را که به ما فرصت جبران داد... 🌹 خواهران و برادران خوب و بزرگوارم 🍃شبهای قدر تموم شد شبهای توبه و جبران..اگه حق الناسی هم  به گردن داریم جبران کنیم. الان خدا تولد دوباره به ما داد و پاک هستیم، پس حواسمون به قول و قرارامون باشه ،به گنج های معنویی که به دست آوردیم.. 🌸 پس هر جای راهی  یه و بگو ...😍 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ @Keepers_quran
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... ✍️نویسنده: 🆔
✍️ 💠 هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 💠 صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 💠 او با همان لهجه عربی به نرمی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 💠 صدای امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 💠 و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم بوده و الان نماد مخالفت با شده!» و او با دروغ مرا به این کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 💠 و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟» 💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 💠 از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ؟»... ✍️نویسنده: 🆔
نرم افزار جامع الاحادیث همراه (اندرویدی) 1.0.8رایگان برای گوشی های آندروید توسط مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی تولید شد محتوا ی این نرم افزار: • عرضۀ مجموعه روایات موجود در 199 عنوان از مصادر حدیثی شیعه شامل حدود 400 هزار روایت و ترجمه‌ها و شروح نگاشته شده بر آنها • احادیث مرتبط و اطلاعات مربوط به اسناد روایات امکانات و قابلیت ها ی آن : • جستجوی حدیث در منابع روایی شیعه • مشاهده احادیث موجود در منابع روایی شیعه • دسترسی به شروح و سند روایات • مشاهده دیگر احادیث هم موضوع با حدیث مورد نظر (احادیث مرتبط) • مشاهده ترجمه روایات • اتصال روایات به کتاب در پایگاه کتابخانه دیجیتال نور • امکان تغییر قلم • نمایش یا عدم نمایش اعراب روایات و..می باشد این نرم افزار بسیار کاربردی را می توانید به صورت رایگان ازسایت زیر دانلود نمایید https://www.noorsoft.org/fa/software/View/73958/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%AB-108-(%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C)
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸 🔶توجه🔔توجه🔶 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 ♥️نماز شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان الکریم♥️ 🎁ثواب نماز🎁 💌هرکس این نماز را بخواند، درهای آسمان برای او گشوده می شود.💌 💎از امیرالمومنین علی (علیه السلام) روایت است که فرمودند:💎 🔮نماز شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان الکریم،هشت رکعت است، که در هر رکعت، بعد از سورهء حمد، هر سوره ای بخواهد بخواند.🔮 📚📓🍃منبع:(وسایل الشیعه.ج5.ص188)📚📓🍃 🤲🏻🤲🏻التماس دعا🦋🦋 ✋🏻یاعلی✋🏻 @Keepers_quran
•••❤️ فرمانده گردانے میگفت: خواب دیـدم امام عصر «عج» رو... آقا گفت لیسـت گردان رو بده📜 لیسـت رو دادم شـروع ڪردند با خوڪار قرمز ، زیر بعضـی اسم ها رو خط ڪشیدن..🖍 زیر هررررر اسمے خط ڪشید؛تو عملیات..شهیــد شد😭❤️ بچه هاااا..! لیست اســم شماها دسـت شهداسـت دارن میبــرن پیش امام زمـان...«عج» میگن آقـا من از این دخـتر؛ از این پـسر ، خیلییی راضی ام😇 آقا براش خوشگـل بنویس😍 بعد فڪر ڪن ، آقا خودڪار سبزشـو ور داره بگہ این سرباز خودمہ💚😍 بچه هاااا...🗣 بخـر بخره ها..!🕊 مهمونـیہ😍 بچـہ ها زود باشـین..🙂 @Keepers_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖سال نومبارڪ💖 💠سال نو؟؟!!👀 آره رفیق تقدیر های یکسالت نوشته شد....📝📖 شروع شد....✅ کیا اربعین ڪربلاتونو گرفتید؟؟❤️ کیا مشهدالرضاتونو گرفتید؟💛 کیا توبه شون قبول شد؟💚 کیا خودشونو تودل امام زمان جا دادن؟💖 تموم شد.... ✔️ شب قدر امسالم تموم شد😔 💠امام زمان رو که فراموش نکردید! یعنی میشه امسال تو تقدیرامون نوشته باشن امسال سال ظهور مهدی فاطمه میباشد....😍❤️ دعای همه دوستان مورد قبول حق..🤲🏻📿 @Keepers_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سال نو مبارک💖 🔻روز از نو، روزی از نو ... 💎سخنرانی استادپناهیان🎤 🔸بسیار شنیدنی👌🏻👌🏻 💠هربرنامه ریزی میخواید بریزید📝 💠همین امروز 24رمضان وقتشه✅ @Keepers_quran
37.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جلسه سی و هشتم دوره آموزش ترجمه و مفاهیم قرآن کریم - استاد گلابزایی @taam_q www.taam-quran.com
با سلام آموزش آنلاین و تلفنی ارائه برنامه تخصصی برای هر فرد آموزش روخوانی و روانخوانی پاسخ به سوالات حفظی آدرس این کانال در تلگرام : https://t.me/Keepers_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرح اُسوه از بین پسران قاری و حافظ کل زیر ۱۲ سال عضو جدید می‌پذیرد. مهلت ثبت نام: تا ۳۱ خردادماه نشانی صفحه ثبت نام: http://osveh.valasr.net/sabtenam جهت آشنایی با طرح اُسوه، کلیپ زیر را مشاهده نمایید. https://www.aparat.com/v/DaPOr دبیرخانه طرح اُسوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏بابا ‎آقای‌ اصغر، به خدا زشته اشک چشم ما رو نبینی و همینجوری بذاری بری و حالا که پیش ارباب میری، دست ما رو نگیری...😔 💔
مردت که حسینی باشد تو را زهـــــــــــــــرائ خــــــــــــــواهد کرد😍 〰ش〰 مِثلِ شَهادَت💔 @Keepers_quran
🌺🍃🌸 🍃 🌸 ⚠️ توصیه برای عزیزانی که تازه به جمع ما پیوسته اند و ان شالله از هفته آینده برنامه حفظ را شروع خواهند کرد .👇👇👇 ✅ چطور برای حفظ قرآن برنامه ریزی کنیم؟ ✍ از جمله سوالات عدیده درحفظ قرآن، به خصوص در ابتدای شروع حفظ قرآن این است که : من روزی چقدر باید حفظ کنم و چطور برنامه ریزی کنم؟ 👈 در این پست، یک روش برنامه ریزی برای حفظ را با هم بررسی و تمرین می کنیم : ✅ اول از همه : ✍ وقت اختصاصی خود برای حفظ قرآن را مشخص میکنید مثلا شخصی روزانه یک ساعت فرصت برای حفظ قرآن دارد . 👈نکته مهم :خیلی ها به اشتباه همه وقت خود را برای حفظ جدید اختصاص می دهند یعنی اگر یک ساعت وقت دارند همه یک ساعت را حفظ می‌کنند و این غلط است.❌ 👈حال سوال این جاست که پس باید این یک ساعت را چطور برنامه ریزی کنیم ؟ 🔰🔰🔰 ✅ ابتدا آن زمان را به چهار قسمت نا مساوی تقسیم میکنیم : (این یک تقسیم بندی پیشنهادی و معیار است برای یک فرد با تسلط مطلوب و عملکرد متوسط ) ۱_ بیست درصد از وقت برای حفظ جدید ۲_سی درصد ،ده درس گذشته ۳_بیست و پنج درصد برای مرور محفوظات ۴_بیست و پنج درصد برای تحویل محفوظات جدید ،پرسش یا مباحثه ✅ حالا حفظ جدید چقدر باشه؟ 👈حفظ جدید بهتر است در ابتدا با حجم کم انجام شودمثلا روزی یک آیه 👈اگر با توجه به تقسیم بندی بالا ، برای حفظ جدید مثلا نیم ساعت وقت داشتید ،اول میبینید که در این نیم ساعت معمولا چقدر میتوانید حفظ کنید همان را معیار قرار می دهید ✅ ده درس گذشته چیست؟ 👈برای کسی که روزی یک آیه حفظ میکند یعنی مرور ده آیه قبل درس جدید به صورت روزانه ✅ مرور محفوظات یعنی چی؟ 👈یعنی حداقل روزانه یک هفتم محفوظات یا یک پنجم محفوظات( برای مبتدی ها) از حفظ مرور شود ✅ تحویل محفوظات چیست؟ 👈خواندن محفوظات برای شخص دیگر ✅ پرسش چگونه است؟ 👈 یعنی خواندن ابتدای یک آیه توسط شخص دیگر و بعد ادامه دادن همان آیه توسط شما از حفظ ✅ مباحثه چیست؟ 👈 مباحثه یعنی دو نفر که حافظ هستند با هم شروع به مرور محفوظات میکنند و برای هم میخوانند ❇️ نکته مهم : توجه کنید اگر محفوظات خود را برای کسی نخوانید یا از شما پرسش انجام نشود ، کیفیت حفظ شما پایین می آید لذا بهتر است حتی شده به صورت تلفنی، محفوظات خود را برای کسی بخوانید . ⁦✔️⁩ پس زمان مفید خود را به این چند بخش تقسیم میکنید و برای هر بخشی یک زمان مشخص را در نظر می‌گیرید تا در طول یک روز به همه بخش ها برسید 👈توجه کنید که هر چقدر مقدار حفظ جدید را زیاد کنید باید زمان بیشتری هم برای بقیه موارد اختصاص دهید. 🔚 🌸 🍃 @Keepers_quran 🌺🍃🌸🍃
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... ✍️نویسنده:
【• ☺️ •】 . . 😇|• امام صادق علیه‌السلام: 😃|• با پدرانتان خوش رفتار باشيد، تا فرزندانتان با شما خوشرفتارى كنند.. 📚|• بحار الأنوار، ج۷۴، ص۶۵، ح۳۱ . . @Keepers_quran