فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
دفتر صبح☀️
از سطری شروع میشود
كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است
به نام زیبای تو،
ای خـدای صبح … ☀️
ای خـدای روشنی …✨
ای خـدای زندگی …❣
هر صبح، آغازی است☀️
برای رسیدن به تو ..❣
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی، به امید تو ..
#روزتون_عالی🌸🍃
#کلیدبهشت 🍃🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#حدیث
🌹پیامبر اکرم (ص)فرمودند:🌹
هر گاه یک نفر دعا می کند،برای همه دعا کند،زیرا این دعا به اجابت نزدیک تر است.
📚 بحار الانوار ج 90
#کلیدبهشت 🍃🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
*نكات وتوضیحات صفحه ٤٤٦ قرآن مجید*
#قرآن♥️
#انس_با_قرآن
#کلیدبهشت 🍃🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
کلیدبهشت🇵🇸』
✅هشت شاخص برای انتخاب درست از نظر #حضرت_آقا👆🏽👆🏽 #انتخابات🔥
پ.ن:')
📝بیاین منصفانه یه قلم و کاغذ برداریم، این شاخصه ها رو توش بنویسیم و به تک تک نامزد هایی که قبول شون داریم (نه فقط یه نامزد، چند تا نامزد) بر اساس واقعیت و کارنامه افراد نه تصورات خودمون و شعار هایی که کاندیدا ها میدن نمره بدیم...
ببینیم کدوم با شاخصه های مدنظر #رهبر_انقلاب تطابق بیشتری داره.
#گفتمان_انقلابی
🍁#عشق_که_در_نمیزند🍁
#قسمت_سیزدهم
طولی نکشید که بار سفرش رو بست وقتی بخودم اومدم که دیدم سینی آب وقران توی دستمه.. مادرش نگران بود و اشک میریخت پدرشم توی شوک بود , پدرومادر منم همینطور , آخه طفلی ها خبر ناگهانی بود براشون.. علی میخواست بره ، نذرش بود و باید اداش میکرد...حتی خودمم هنوز توی شوک بودم که علی روبروم ایستاد و با شیرین زبانی گفت:
+نمیخوای از زیر قرانت ردم کنی ملکه من؟
چقدر اینبار این ملکه گفتنش فرق داشت... قلبم تند میزد و فقط نگاش میکردم...
آهسته در گوشم گفت:
+نرجس؟ مواظب ملکه من و شاهزاده ام باش..
بااین حرفش تمام بدنم لرزید .. حق داشتم نگرانش بشم چون حالش عجیب بود حتی این چندروز دیدم حالش در نمازهاش و دعاش چقدر عجیبه ، بعد که فکر کردم دیدم از چندماه پیش حالش درنمازها و دعاهاش فرق میکرد و نمازشب هاش بااشک بود اما من نفهمیدم ...
🍂💔
خودم رو جمع کردم نمیخواستم دلش بلرزه هرچند باید میرفت...
قران رو بالا گرفتم و علی از زیر قران با یک بسم الله رد شد و نگاهی به هممون کردو با تبسمی شیرین که دلم رو یکباره ریخت رفت و
دل من پشت سرش کاسه آبی شد و ریخت....💦✨
یک هفته به سرعت گذشت و امیرطاها به دنیا اومد❤️ در حالیکه علی سوریه بود.😔 امیرطاها خواب بود منم توی فکر علی بودم و ناراحت ازاینکه کنارم نیست و ببینه چه پسرزیبایی خدا بهش داده.. تا اینکه مادرش با خوشحالی و گوشی بدست اومد داخل اتاق و گفت
+ بیا عزیز دلم ، علیه میخواد باهات حرف بزنه..😍❤️
ازجاپریدم و گفتم
_چی؟ علی؟😍
انگار دنیارو بهم دادن ، زود گوشی رو گرفتم و گفتم:
_ سلام عزیز دلم❤️😍
.. سلام مدافع حرمم.. خوبی آقا؟😍
بااینکه چندبار تماس گرفته بود اما چقدر دلم براش تنگ شده بود..بعدازکلی قربون صدقه پسرش رفتن و سربسر گذاشتن من قرارشد عکس امیرطاهارو براش بفرستم...
🍁نویسنده بانو🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🍁#عشق_که_در_نمیزند🍁
#قسمت_چهاردهم
همون لحظه عکسش رو فرستادم.. عکس رو دید و کلی ذوق کرد ، گفت ازاینجا کلی برای شاهزاده کوچولو و ملکه ام سوغاتی خریدم..
پرسیدم کی میای ؟
گفت به زودی ، چهارشنبه دیگه میام...❤️
وااای خدای من امروز سه شنبه است و تا چهارشنبه بعدی راهی نیست..😢
گفتم باید یه چشن حسابی برای شاهزاده و برگشت باباجونش بگیریم..🤗 همه خوشحال شدن و موافقت کردن..
همه کارهارو کرده بودیم دل توی دلم نبود حدود دوهفته بود که ندیده بودمش .. وااای خدای من چقدر دلم براش تنگ شده بود...
یکشنبه بود که از سر شب حال عجیبی داشتم ، احساس عجیب و سنگینی بود . اصلا خوابم نبرد تا طلوع آفتاب دعا خوندم و ذکر گفتم .. نمیدونم چیشد که یک لحظه خوابم برد، دیدم علی کنار در حرم بی بی حضرت زینب ایستاده و خوشحال و خندانه .. یه برگه توی دستش بود روبه من گرفت و گفت بیا ملکه من ببین خانم قبولم کرده بالاخره...😍
برگه رو باز کردم بوی عطری پیچید ، با خطی زیبا و سبز رنگ نوشته بود... شهادتت مبارک....❣
یک آن از خواب پریدم و زیر لب زمزمه میکردم یا زینب یا زینب و بعد علیم رو صدا میکردم که صدای گریه امیر بلند شد و از اون حال دراومدم..
بعد ازاون خواب کلا فکرم پیش علی بود که الان کجاست؟چکارمیکنه؟ چرا زنگ نزد دیگه اونکه دوسه روزی یبار زنگ میزد.
چشمم به تزئینات خونه افتاد که ازخواهرم کمک گرفتم برای انجامش.. دلم میخواست وقتی علی میاد همه جا پراز گل و زیبا باشه.. آخه خیلی دلم براش تنگ شده بود ، اولین بار بودکه چندروز نمیدیدمش... یهو یادم اومد که ای وای خدای من امروز دوشنبه است چهارشنبه علی من میاد.. خودش گفت چهارشنبه میام...😊😍
🍁نویسنده بانو🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🍁#عشق_که_در_نمیزند🍁
#قسمت_پانزدهم
ساعتهای حدود ۲ بعدازظهر بود که صدای زنگ در خونه بصدا دراومد .. پدرم بود که این چندروز بامادرم بعداز به دنیا اومدن نوه اشون تااومدن علی اومده بودن پیشم که تنها نباشمو کمک حالم باشن. اون روز صبح به پدرم تلفنی شد و اونم مجبور شد زود بره.. وقتی وارد خونه خیلی بهم ریخته بود.. منو مادرم نگران پرسیدیم
_چیزی شده؟
همونطور که سرش پایین بود گفت:
+ نه، راستی امشب چندتایی مهمون داریم برید وسایل پذیرایی رو آماده کنید...
گفتم
_مهمون ؟ اینجا؟ کی؟
گفت
+ امام جمعه شهر میخواد بیاد و چندنفر همراهش...
تعجب کردم اما بخاطر دوستی پدرم با اونها زیاد شک نکردم...
تااینکه شب شدو مهمونها اومدن .. همشون یجوری بودن.. رفتارشون عجیب بود.. دل توی دلم نبود ازصبح همش منتظر زنگ علی بودم اومدن این مهمونها هم بیشتر نگرانم میکرد ، که بعد از یکم احوال پرسی و بعدش کمی سکوت دوست پدرم گفت امام جمعه محترم بفرمایند علت حضور مارو، که زیاد مزاحم خانواده نشیم..
امام جمعه بعداز بسم الله چند جمله ای ازشهدا ورشادتها و اجر کارشون و ایثارشون گفت که من دیگه رسما داشتم شک میکردم و نگرانتر میشدم که یک جمله مثل زنگ توی سرم پیچید...
+همه شهدا زنده اند و پیش خداوند روزی دارند و "شهیدعلی..........."
دیگه خوب نمی شنیدم چی میگفت.....
+و همه ما اینجا آمدیم که شهادت دلیرانه علی آقا رو به خانواده محترمش تبریک و تسلیت عرض کنیم.....🌹
دیگه نفهمیدم چیشد..
وقتی بخودم اومدم که صدای مداحی
"منم باید برم، آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره...."
توی گوشم می پیچید... بوی دود و اسفند همه جای مسجد پیچیده بود... و شاخه گلهایی که دستم مردم بود و چقدر جمعیت اومده بودن...
تابوت علی که وارد شد بی اختیار بلند شدم و با بغض گفتم:
سلام علی جانم..💔خوش اومدی علی خوش قولم..درست همونطور که گفتی روز چهارشنبه اومدی..چقدر منتظرت بودم...خوش اومدی عزیزدلم...💔😭
پاهام رمق نداشتن به سختی نزدیک پیکر علی شدم..چقدر زیبا و آرام خوابیده بود. چقدر لبخندش شبیه اون لبخند آخرش بود.. پیشونیش رو که یک پیشونی بند
" کلنا_عباسک_یازینب(س)" روش نوشته شده بود رو بوسیدم.. امیرطاها رو روی سینه اش گذاشتم... باورم نمیشد علی من پرکشیده باشه💔.. تازه فهمیدم اصلا نشناختمش و او چقدر زود برای پرواز آماده شده بود...🕊 سرم رو گذاشتم طرف دیگه سینه اش و بغض این چند روز رو پا به پای گریه های شاهزاده کوچولوش گریه کردم.....💔😭
✨بعدها علی در نامه ای بهمراه سوغاتی هاش که دوستاش برامون آورده بودن نوشته بود:
" سلام بر ملکه زیبا و دوست داشتنی من.. سلام به امیرطاهای کوچکم که دل بابا خیلی میخواست بغلش کند و او را ببوسد و کلی قلقلکش بدهد..اما چه بگویم که تقدیر چیز دیگری را رقم زده است، دلم برایتان خیلی تنگ شده .. اما الان که این نامه را برای ملکه ام مینویسم پر از احساس عشق به خداهستم و حال پرواز دارم حال عجیبی که تابه حال نداشتم .. ملکه من ، عزیز دلم ، دیشب در خواب بی بی را دیدم که به من فرمودند:
" نذرت را قبول کردیم و به زودی مهمان ما خواهی شد.. دوشنبه منتظرت هستیم"
امروز روزی است که شاهزاده کوچکم به دنیا آمده و عکسش را دیدم و بوسیدم و برایش دعا کردم که سرباز امام زمانش شه......❤️
😭تازه فهمیدم علی از شهادتش خبر داشت و با حساب و کتاب به من گفت چهارشنبه میام..
و در همان لحظه ای که من خواب دیدم علی بشهادت رسیده بود پرواز کرده بود و نذرش چقدر زیبا قبول شد...🕊
اما چقدر دیر فهمیدم که اگر میدانستم با او عاشقانه تر زندگی میکردم...😔
او عشق به بی بی را از مدتها در دلش پرورش داده بود و بخاطر همین چنین نذری را کرده بود.. علی عاشق خانم حضرت زینب (س) بود و من باز نفهمیدم:
عشق که در نمیزند
🍁نویسنده بانو🍁
❇️پایان❇️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
کلیدبهشت🇵🇸』
✅هشت شاخص برای انتخاب درست از نظر #حضرت_آقا👆🏽👆🏽 #انتخابات🔥
پ.ن:)
📝بیاین منصفانه یه قلم و کاغذ برداریم،
این شاخصه ها رو توش بنویسیم و به تک تک نامزد هایی که قبول شون داریم (نه فقط یه نامزد، چند تا نامزد) بر اساس واقعیت و کارنامه افراد نه تصورات خودمون و شعار هایی که کاندیدا ها میدن نمره بدیم...✅
ببینیم کدوم با شاخصه های مدنظر #رهبر_انقلاب تطابق بیشتری داره👌🏻
🇮🇷 #گفتمان_انقلابی
AUD-20210516-WA0187.mp3
8.81M
🔊صوت سخنان مهم استاد #رائفی_پور درباره طیفشناسی کاندیداهای #انتخابات ریاستجمهوری.
🔮 *سخن جانان ...*
♦️ *"ریخت و پاش و تبلیغات زیاد از اندازه نداشته باشید."*
🔸 رفتار داوطلبان در ریخت و پاش و خرج و تبلیغاتِ زیاد از اندازهی لازم میتواند آحاد مردم را نسبت به آنچه که بعداً پیش خواهد آمد، آگاه و هشیار و بیدار کند.
🔸 آن کسی که یا از بیتالمال هزینه میکند، یا از پول مشتبه به حرامِ بعضیها استفاده میکند، نمیتواند اطمینان مردم را جلب کند؛ به این چیزها خیلی باید توجه کرد. ۱۳۹۲/۰۳/۰۶
#تبلیغات_انتخاباتی
#انتخابات_۱۴۰۰ ✌
#فقط_۳۳_روزمانده 🗳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
"لَاتَخَفْوَلَاتَحْزَنْإِنَّامُنَجُّوكَ"
«نترسوغمگینمباش!مانجاتتمیدهیم»
#گفتگو_با_خدا
#کلیدبهشت 🔑🕊🏰
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
☆∞🦋∞☆
یہ رفیقے براے خودتـــــ انتخابـــــ ڪن
ڪه هر وقتـــــ ڪنارش بودے نتونے گناه ڪنے
خجالتـــــ بڪشے و بہ حرمتـــــ پاڪ بودن ڪارهاےرفیقتـــــ دستـــــ به گناه نزنے((:
#بہهمچینرفیقۍشدیدانیازمندیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#تلنگرانه🌿
#کلیدبهشت
∞♥∞
||گر بدانے
شوق دیدارت
چه با دل
مےڪند...♥️✨||
♥️|#اللهمعجللولیڪالفرج
✨|#منتظرانهـ
🍀|#کلیدبهشت
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
∞♥∞
#پای_درس_دل🍃
🌹علامه حسن زاده آملی:
برای سنگ و گل جان و دل را از
دست ندهید دنیا شــما رو شکـار
نڪند!! روزیِ هر کسی نعمت هر
کسی سفره هر کسےروی حساب
تقسـیم شده هست #حـلالــتون
را حـــرام نڪنید.🌺
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرف های علی کوچولو پسر شهید حججی در مورد شجاعت پدرش...💔
#سیره_شهدا
#از_شهدا_بیاموزیم
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🖼 #پوستر | قنوت آسمان
◽️ اگر انسان یک گام در راه غیر رضای خدا بردارد، دیگر گامهای بعدی را نمیداند چه خواهد شد! همان گام اول، او را به جاهایی که نمیداند، خواهد کشید. | آیت الله بهجت
▪️۲۷اردیبهشت سالروز ارتحال آیت الله محمدتقی #بهجت (رحمه الله علیه)
🌷حمد و سوره ای برای شادی روح آیت الله بهجت قرائت کنید
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
امروز سالروز رحلت آیه الله بهجت
قدس سره هست
برای شادی روحشون یک سوره یس
قرائت کنیم. شاید دست مارا هم بگیرند
این کلیپ را هم حتما حتما نگاه
کنید.اگر دلتون شکست و اشکتون
جاری شد برای ما هم دعا کنید..
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19