💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_هشتم
با رفتن سارا منم وسیله هامو جمع کردم واز کلاس خارج شدم
داشتم از ساختمون خارج میشدم که سارا صدام زد
برگشتم دیدم کنار هاشمی ایستاده با دست اشاره میکنه که بیا
رفتم نزدیکشون
سارا: بازم ببخشید بابت امروز
هاشمی ( یه نگاهی به من کرد ) :
مهم نیست ،هر چی بود گذشت
بعد از کلی پاچه خواری کردن سارا از هاشمی خدا حافظی کردیم رفتیم سمت محوطه
سارا: میمردی تو هم یه کلمه حرف میزدی
- ولا اینجوری تو خوب جلو رفتی،دیگه حرفی واسه من نموند...
سارا: یعنی حناق میگرفتی یه عذر خواهی کنی
- واسه چی؟
مگه من زدم با ماشین بهش که عذر خواهی کنم
سارا: وااایی از دست تو آیه ،آخرش با کارات باید دوباره این درس و برداریم
- چه بهتر پایه امون قوی میشه
کلاسامون ساعت ۲ تمام شد از دانشگاه زدیم بیرون
یه کم پیاده قدم زدیم تا رسیدیم به یه پارک
سارا: راستی از آقا رضا چه خبر
- خوبه
سارا: چرا نمیان خواستگاری ،دیگه بچه نیستی که بزرگ شدی داری کم کم بوی ترشی میگیری ...
زدم به پهلوش: نه اینکه خودت الان چند دقیقه دیگه شوهرت میاد دنباله ت...
سارا: راستی با بچه ها میخوایم بریم کنسرت حامد زمانی میای؟
- نه حوصله ندارم
سارا: خوبه حالااااا،،نترس بابا با شنیدن صداش نظرت درباره آقا رضات عوض نمیشه...
- دیونه
سارا: خودتی،تو نیای منم نمیرم « بی تو هرگز»
- پاشو بریم خونه ،الان امیر مثل نکیر و منکر منتظرمه ....
سارا: آخییی، خوش به حالت که داداش داری ،ای کاش منم یه داداش داشتم
- ولا حاضرم دو دستی ببخشمش به تو یعنی یه کم پولم میزارم روش تقدیمت میکنم ،تو یکی از خوهرات و بدی به من ...
سارا: ععع دلت میاد ،داداش به این خوبی
- اهه ،خوبه حالا فاز احساسی نگیر پاشو بریم
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_نهم
یه در بست گرفتم رفتم سمت خونه
در و باز کردم بوی غذای مامان توی حیاط میپیچید کفشمو در آوردم گذاشتم داخل جا کفشی چشمم به یه کفش افتاد کفش بی بی بود از خوشحال پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم در خونه رو باز کردم
- بی بی جون. ،بی بی
مامان: چه خبرته دختر ،آرومتر
- بی بی کجاست ؟
مامان: سلامت و پشت در جا گذاشتی ؟
- ععع ببخشید سلام
مامان: بی بی تو اتاق تو خوابیده
- الهیی قربونش برم
دویدم سمت اتاقم در و آروم باز کردم
دیدم بی بی روی تختم آروم خوابیده
نزدیکش شدم
به دستاش بوسه زدم
که چشماشو باز کرد
- سلام بی بی جونم
بی بی: سلام به روی ماهت ،خسته نباشی
- خیلی ممنونم ، کی اومدین ؟
بی بی: صبح امیر اومد دنبالم ،منو آورد
- چه خوب شد که اومدین ،دلم براتون یه ذره شده بود
بی بی: الهی قربونت برم ،منم دلم برات تنگ شده بود،پاشو لباسات و عوض کن بریم یه چیزی بخوری !
- چشم
با رفتن بی بی لباسامو درآوردم ،لباسای خونه رو پوشیدم ،رفتم سمت پذیرایی ،کنار بی بی روی مبل نشستم
مامان: آیه ،پاشو بیا این سالادا دست تو رو میبوسه
- عع مامااان،،من تازه اومدم ،بزار یه کم پیش بی بی بشینم میام
مامان:دختر امشب عموت اینا میخوان بیان ،اون موقع که تو بخوای جدا شی از بی بی فک کنم نصف شب شده
- نمیشه صبر کنیم امیر بیاد ،وارد تره هااا
مامان: دختر اینجوری تو پیش میری ،هر کی ببرتت دو روزه برت میگردونه
بی بی: خیلی هم دلشون بخواد ،این دسته گل بشه عروس خونشون
با شنیدن این حرف لپام گل انداخت
همین لحظه در خونه باز شد و امیر وارد خونه شد
- بفرما مامان خانم ،اینم گل پسرت ،امیر جان آستینات و بالا بزن برو کمک مامان
امیر :سلام ،چی شده ؟
بی بی: سلام عزیزم
مامان: سلام ،خسته نباشی ، آیه پاشو بیا شب داره میشه
- ای بابا ، باشه
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
@mataleb_mazhabi313 .mp3
7.21M
∞🖤∞
| دلش گرفته پر درده |
شهادتحضرتامالـبنینس🖤
🎙#سیدرضانریمانی
#وفات_حضرت_ام_البنین
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6534
کلیدبهشت🇵🇸』
∞🖤∞ | دلش گرفته پر درده | شهادتحضرتامالـبنینس🖤 🎙#سیدرضانریمانی #وفات_حضرت_ام_البنین 🦋اَلّ
∞🖤∞
#یاامالبنینسلاماللهعلیها🖤
بـوده در لالایی اُم البنین، این زمزمه
جان عباسـم بـه قربانِ حسینِ فاطمه
#وفات_حضرت_ام_البنین
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6539
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️حضرت ام البنین سلام الله علیها با تمام وجود، عباسش را تربیت کرد برای حسین علیه السلام...
▫️#حاج_آقا_پناهیان
#وفات_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6541
#نماز_شب❤️
✍🏻رهبر معظم انقلاب:
من توصیهمیکنم #نماز_شب
را تا آنجایی که میتوانید بخوانید،ولو یک وقتی هم نتوانستید، مثلاً #قضایش را بخوانید، ترک نشود؛
💢 یعنی دنبال کنید اینها را، اینها خیلی اثر میگذارد، #نورانیّت میدهد به شما و آن وقت این نورانیّت، به شما کمک میکند در پیدا کردن راه.
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6541
💜نمازشب را با ما تجربه کنید💜