✍ مرحوم میرزا جواد آقا #ملکی_تبریزی می فرماید:
🌙 ️شب که انسان می خوابد ملائکه موکل بر انسان، او را بیدار می کنند برای #نماز_شب و بعد چون انسان اعتنا نمی کند و دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند.
⚡️این بیداری ها از روی مصادفه و اتفاق نیست، بلکه بیداری های #ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد؛ اگر انسان استفاده کرد و برخاست، آنها تقویت و تایید می کنند و روحانیت می دهند؛ و اگر نه متاثر می شوند و کسل می گردند.
👈 آن مرحوم می فرماید:
اگر از خواب برخاستید آن #ملائکه را نمی بینید، أقلاً به آن ها سلام کنید و تحیت و تکریم بگویید و تشکر نمایید!
📚 طبیب دل ها، صادق حسن زاده
[●@kelidebeheshte●]
💚نمازشب را با ما تجربه کنید💚
°
°
°
مۍگفت:
یڪی هرروز نمــاز صبحش قضا میشہ...
یڪی هم دم اذاݧ صبح شہیــد میشہ...
🌱@kelidebeheshte
🌱
✨استاد فاطمی نیا:
پدر آیتالله مرعشی در عالم مکاشفه به خدمت امامزمان(؏ـج)مشرفمیشود و از حضرت میپرسد: قبر حضرت زهرا(س) کجاست؟
✨حضرت پاسخ میدهند: کشف این سر در زمان غیبت ما نمیشود؛ اما اگر خواستید مادرِ ما را زیارت کنید، بروید قم و قبر حضرت معصومه(س) را زیارتکنید.
____________________________
#وفات_حضرت_معصومه رو به شما ارادتمندان اهل بیت تسلیت عرض می کنیم 🥀🥀
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت
#کلیپ
🏴وفات شهادت گونه #حضرت_معصومه سلام الله علیها بر محبین اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تسلیت باد.🏴
◼️◽️◾️◽️◼️
[●@kelidebeheshte●]
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
#باهم_بخونیم
🌸 #وعده_شبانه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
#دعای_غریق🌷
« یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ»
🌱 به نیت شفای بیماران و رهایی از ویروس منحوس کرونا و سلامتی اقا صاحب الزمان و رهبرمان .....
╔═══✨ ════╗
@kelidebeheshte
╚═══✨ ════╝
°
°
°
الهی...
در شگفتم از آنڪہ ڪوه را مے شڪافد تا بہ معدن جواهر دست یابد،
و خویش را نمے ڪاود تا بہ مخزن حقائق برسد....
🌿 #تلنگرانه
@kelidebeheshte
🦋°| #صبحگاه_انتظار13 |°🦋
سلام دوستاݩ🦋
جمعه تون امامـ زمانۍ🦋
هموݩ طور ڪه مۍ دونیݩ امروز قراره در مورد #فلسفه_غيبت صحبت کنیمـ🦋:
🦋اولیݩ دلیلۍ ڪه مــا مۍتونیمـ بهش اشاره کنیمـ :
🦋 #آزمایش_و_غربال_انسان_ها :
در عصر غیبتـ گروهۍ ڪه ایماݩ محکمۍ ندارند باطنشاݩ ظاهر مۍشود
و ڪسانۍ ڪه ایمان در اعماق دلشاݩ ریشه ڪرده به واسطه #انتظار_فرج صبر بر شدائد و ایماݩ به غیبت ارزششان معلومـ مۍگردد...
🦋هماݩ طور ڪه امامـ موسۍ ابݩ جعفر مۍ فرمایند:
🍃براۍ صاحبـــ الامر ناچار غیبتۍ خواهد بود به طوری ڪه گروهۍ از مومنین از عقیده ۍ خود بر مۍگردند... خدا به وسیله ۍ غیبتــ بندگانش را امتحاݩ مۍ کند!!🍃
🦋همچنیݩ امامـ صادق در مورد علتــ غیبت مۍفرمایند:
✨بۍگماݩ براۍ قـــــائمـ آل محمد(الهم صلی علی محمد و آل محمد)غیبتۍستــ ڪه بطلاݩ خواهاݩ در آݩ شـــڪ مۍکنند...✨
کلیدبهشت🇵🇸』
مہــــ✨ـدۍ جــاݩ!
وسط جاذبہ ۍ ایݩ همہ رنگ
نوڪرتــ تا بہ ابد رنگ شماستـــ✋
بۍخیـال همہ ۍ مردمـ شہــر....
دلــمـ آقـ✨ــا! بہ خــدا تنگــ
شمـــــاستـــ....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌱
#ایستگاه_انتظار 🌱
ایݧ جمعـــــہ همـ
گذشتــ...
تو امـــا،نیامدے...
°
°
°
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دیگر لرزش دستانمان دلیل یکسان دارد...
📢 واکنش همسر شهید داریوش رضایینژاد به شهادت محسن فخری زاده
❌ساعتی پیش محسن فخری زاده رییس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و دانشمند بزرگ موشکی هسته ای ایران ترور و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#ترور #انتقام_سخت
💗#رهایی_از_شب💗
#قسمت_بیست_وششم
دنبال حاج مهدوی میگشتم.
اوگوشه ای دورتر ازماکنار تلی ایستاده بود و شانه هایش میلرزید.
عبای قهوه ای رنگش با باد می رقصید.
ومن به ارتعاش شانه های او و رقص عبایش نگاه میکردم..
چقدر دلم میخواست کنارش بایستم...
آه اگر چنین مردی در زندگیم بود چقدر خوب میشد...
شاید اگر سایه ی مردی مثل او یا پیرمرد کودکیهایم در زندگیم بود هیچ وقت سراغ کامرانها نمیرفتم.
شاید اگر آقام منو به این زودیها ترک نمیکرد همیشہ رقیه سادات میموندم.
تا یاد آقام تو ذهنم اومدگونه هایم خیس اشک شد.نسیم گرم دوکوهہ بہ آرامی دستی به صورتم کشید وچادرم را بر جهت خلاف اون تل به لرزش در آورد.
سرم را چرخاندم بہ سمت نسیم آنجا کنار آن دیوارها مردی را دیدم ڪه روی خاکها نماز میخواند...
چقدر شبیہ آقام بود!
نہ انگارخودآقام بود…
حالا یادم آمد صبح چه خوابے دیدم.
خواب آقام رو دیدم..بعد از سالها..
درست در همین نقطہ..بهم نگاه میکرد.
نگاهش شبیه اون شبی بود که بهش گفتم دیگه مسجد نمیام!!
مایوس وملامت بار...
رفتم جلو که بعد از سالها بغلش کنم ولی ازم دور شد.
صورتش رو ازم برگردوند وبا اندوه فراوان به خاڪ خیره شد.
ازش خجالت کشیدم.
چون میدونستم از چی ناراحتہ...
با اینکه ساکت بود ولی در هر ذره ی نگاهش حرفها بود...
گریہ کردم...
روی خاک زانو زدم و در حالیکه صورتم روی خاک بود دستامو بہ سمتش دراز کردم با عجزولابه گفتم:
-آقاااا منو ببخش....
آقا من خیلی بدبختم.
مبادا عاقم کنی.!
آقام یڪ جملہ گفت که تا بہ امروز تو گوشمه:
-سردمه دختر..لباس تنم رو گرفتی ازم...
دیگہ هیچی از خوابم یادم نمیاد.
یاداوری اون خواب مرا تا سرحد جنون رساند. در بیابانهای دوکوهہ مثل اسب وحشی می دویدم!!
دیوانہ وار به سمت مردی که نماز میخواند و گمان میکردم که آقامہ دویدم و دعا دعا میکردم که خودش باشد...
حتے اگر بازهم خواب باشد.
وقتے به او رسیدم نفسهایم گوشہ ای از این کویر جاماند...
حتے باد هم جاماند...
فقط از میان یک قنوت خالص این صدا می امد:ربنا لا تزغ قلوبنا.بعد اذ هدیتنا..
زانوانم را التماس کردم تا مقابل قامت آن مرد مرا همراهی کند..شاید صورت زیبای آقام رو ببینم.
شاید هنوز هم خواب باشم
و او راببینم و ازش کمک بخوام.ً
قنوتش که تمام شد نفسهایم برگشت.
شاید باهجوم بیشتر...
چون حالانفسهایم از ذکر رکوع او بیشتر شنیده میشد.
تا می آمدم او را درست ببینم اشکهایم حجاب چشمانم میشد و هق هقم را بیشتر میکرد...
او داشت سلام میداد که سرش را برگرداند به سمتم و با بهت و حیرت نگاهم کرد.
زانوانم دیگر توان ایستادن نداشت
روس خاک نشستم و به صورت نا آشنا و محاسنی که مثل آقام مرتب شده و سفید بودند نگاه کردم و اشک ریختم…
آن مرد کل بدنش را بسمتم چرخاندو با خنده ی دلنشین پدرانه گفت:
با کی منو اشتباه گرفتی باباجان؟!
مثل کودکی که در شلوغے بازار والدینش را گم کرده با اشڪ وهق هق گفتم:
-از دور شبیہ آقام بودید..
میدونستم امکان نداره آقام بیاد عقبم ولی دلم میخواست شما آقام بودی.خندید:
اتفاقا خوب جایی اومدی!
اینجا هرکی گمشده داشته باشه پیدا میشہ.
حتی اگه اون گمشده آقات باشہ!
زرنگ بود....
گفت:ازمن میشنوی خودت رو پیدا کن آقات خودش پیداش میشه..
وقبل از اینکه جملہ اش را هضم کنم بلند شد و چفیه اش رو انداخت بہ روی شانہ ام و رفت.
داشتم رفتنش را تماشا میکردم که تصویر نگران فاطمه جای تصویر او را گرفت.
-چت شد یک دفعه عسل؟
نصفہ عمرم کردی.
چرا عین جن زده ها اینورو اونور میدویدی? کسی رو دیدی؟!
آره فاطمہ. !!
دختر پاکدامن و دریا دلی که روح واعتمادش را به من که شاخه های هرزم دنیا رو آلوده میڪرد سپرده بود!
چقدر دلم آغوش او را میخواست.
سرم را روی شانه اش انداختم و گریه را از سر گرفتم واو فقط شانه هایم را نوازش میکرد ومیگفت:
-قبول باشه ازت عزیزم.
جملہ ای که سوز گریه هایم رابیشتر کرد و مرا یاد بدیهایم می انداخت.
به شانه هایش چنگ انداختم وبا های های گفتم :تو چہ میدونی من کیم؟!
من دارم واسه بدبختے خودم گریه میکنم بخاطر خطاهام..
بخاطر قهرآقام...
وای فاطمه اگر تو بدونی من چه آدمے هستم هیچ وقت بهم نگاه نمیکنی...
دلم میخواست همہ چے رو اعتراف کنم...
اون شونه ها بهم شهامت می داد.
🍁نویسنده: ف مقیمی🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte