#حدیث
#امام_علی_علیهالسّلام فرمودند:
🍀 قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ وَالْحَیَاءُ، بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ.
🍃 ترس (نابجا) با ناامیدى مقرون است و کم رویى با محرومیت همراه، فرصتها همچون ابر در گذرند؛ ازاین رو، فرصتهاى نیک را غنیمت بشمارید.
🌷 تمام مواهب الهى که در دنیا نصیب انسان مى شود فرصت هاى زودگذرند؛
جوانى، تندرستى، امنیت، آمادگى روح و فکر، بلکه عمر و حیات انسان همگى فرصت هاى زودگذرى هستند که اگر آنها را غنیمت نشمریم و بهره کافى نگیریم نتیجهاى اندوهبار خواهد داشت.
🌙 #ماه_رجب
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🔰 دعا، توسل، استغفار؛ توصیههای حضرت آیتالله خامنهای برای بهرهبرداری معنوی از ماه رجب
🔸صحیفه سجادیه بخوانید و در آن تأمل کنید
🔻 این صحیفهی سجّادیه واقعاً کتاب معجز نشانی اســت؛ از این معارف موجود در دعاهای حضرت علیبنحسین علیهالسلام در صحیفهی سجادیه، استفاده کنند؛ بخوانند؛ تأمل کنند. اینها فقط دعا نیست؛ درس است؛
این کلمات امام سجاد - و همهی ادعیهای که از ائمه علیهمالسلام مأثور اســت و بدست ما رسیده است - پر است از معارف.
۸۷/۰۴/۲۶
#ماه_رجب
#حاج_قاسم
سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
روضه حضرت رباب.mp3
6.31M
🔉 #روضه_شبهای_جمعه
🔸روضه حضرت رباب سلاماللهعلیها
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#شب_جمعه
شـــــب جمعه استــــــــ
هوایـــــــــــــ❤️ــــــت نکنـــــــم
میــــــــــــــــــــ💔ـــــــــمیـــــــرم
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
گل نوشتِ حجاب
بر مزار سردار دلها🌸🌿
به ما خرده نگیرید
که چرا اینقدر از حجاب میگوییم...
به ازای هر زینب،
ما عباس ها داده ایم در جبهه ها!🕊
#پویش_حجاب_فاطمے
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
•◍♥⃟🌿•❥•°•࿐
برا؎تمام قنوتها وآرزوهایم، کنجی خواستم،
کنجی شبیه شش گوشهات!
من حرف دارم و میدانم؛
آرزویت بر هیچ نگاهی عیب نیست.
خواه "مسلم" باشد و خواه "حر"،
خواه "حبیب" باشد و خواه "جون".
خواه همراهی باشد و یا سرباری چون من!
دلتنگم طبیب؛ برای دلم شش گوشه تجویز کن.
دلم قنوتی میخواهد زیر قبهای!
یک آرزو به دل مانده که باید بین مشبکهای ضریحات باز بخوانم:
#اللهمعجللولیڪالفرج 🌱
📝°| ب.نظریمنش
#شبجمعسهوایتنکنممیمیرم 🌙
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت129
با هر زحمتی بود نمازمو خوندم و منتظر علی نشستم از دور با دیدن علی خوشحال شدمو دستمو براش تکون دادم
وقتی نزدیک شد گفتم: علی جان دارم از تشنگی میسوزم یه آب میاری برام
علی: باشه الان میارم
مفاتیحی که توی دستش بود و داد به من و رفت
بیچاره ۴ بار فرستادمش تا آب بیاره برام
علی هم میخندید و چیزی نمیگفت
چهارمین لیوان آبی که خوردم گفتم -سلام بر حسین،فدای لب تشنه علی اصغر بشم ،مردم از تشنگی علی کنارم نشست و گفت : میخوای باز آب بیارم ؟
-نه قربونت بشم ،دیگه تشنگیم رفع شد
علی : خوب خدا رو شکر
علی کنارم نشست و با هم اول زیارت امین الله رو خوندیم ،بعدش زیارت عاشورا
بعد از خوندن زیارت عاشورا
به علی گفتم
یه آدمهایی هستن
که میان تو زندگی آدم
یهویی
بی صدا
آروم
میان و با خودشون یه دنیا چیزای خوب میارن
عشق٬ لبخند٬ حمایت٬ آرامش٬ ...
یه عالمه حس های خوب میدن
حس هایی که هیچ وقت نداشتی
میان و بهت میگن همه آدمها هم بد نیستن
و تو می فهمی آدمای خوب هنوز هم هستن٬ هر چند کم علی ممنونم که هستی ..
علی: منم ممنونم که قلبت و به من سپردی...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت130
صدای زنگ گوشیمو شنیدم
از داخل جیب مانتوم گوشیمو بیرون آوردم نگاه کردم امیر بود
-جانم امیر
امیر: کجایین شما ما بیایم؟
-صحن انقلاب روی فرش نشستیم نزدیک ورودی صحن بیاین داخل میبینمتون
امیر: باشه ،فعلن
-به سلامت
بعد از ده دقیقه امیر و سارا هم اومدن کنارمون نشستند
-رسیدین واسه نماز ؟
سارا: اره
-خوب خدا رو شکر
سارا:آیه بریم زیارت ؟
-هوممممم....بریم
علی:آیه ما همینجا منتظرتون میمونیم تا بیاین
-باشه
با سارا رفتیم سمت حرم ،با دیدن جمیعت اولش ترسیدیم
ولی خنده شیطنت آمیزی به هم زدیم و دست همو محکم گرفتیمو
وارد جمعیت شدیم
اولش خوب بود ولی وسطاش نفسمون بند اومده بود
محکم دست سارا رو گرفته بودم که ازم دور نشه
با گفتن یا زهرا و یا حسین و یا رضا
نفهمیدن چی شد دیدم کنار ضریحم
سارا رو کشیدم سمت خودم
سرمونو گذاشته بودیم روی ضریح و درد و دل آخرمونو کردیم
یه دفعه صدای یه خانمی رو شنیدم
هی میگفت یا امام رضا نا امیدم نکن ،تو رو به جوادت نا امیدن نکن ،بچه امو از تو میخوام
با شنیدن حرفش اول از اقا خواستم حاجت این خانومو بده
بعد گفتم: آقای من... تو رو به غریبی ات قسم همه این زائرا حاجتی دارن شما رو به مادرتون زهرا قسم هیچ کدومشونو ناامید نکن
آقا جان زندگیمو گره میزنم به ضریح تو خودت مواظب زندگیم باش ،مواظب علی من باش
یه دفعه یه خادم صدامون زد که حرکت کنین
بعد با سارا از جمعیت دور شدیم
و از حرم رفتیم بیرون
امیر و علی رو به روی ورودی ایستاده بودن
رفتیم سمتشون بعد با هم رفتیم سمت هتل
وسیله هامونو جمع کردیم
گذاشتیم صندوق ماشین
بعد از خوردن ناهار حرکت کردیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت131
توی راه امیر یه جا ایستاد و از ماشین پیاده شد
بعد از ده دقیقه با دو تا پلاستیک بزرگ هله هوله اومد سمت ماشین سمت عقب ماشین و باز کرد پلاستیکها رو داد دست من...
- مگه بچه کوچیک همراهمونه که اینقدر وسیله خریدی؟
امیر:حتما باید بچه همراه مون باشه؟
رد چشماشو گرفتم برگشتم دیدم سارا با چه ذوقی به پلاستیک و نگاه میکنه
اصلا یادم رفته بود سارا از صد تا بچه ،بچه تره
-نمیشه برگردیم حرم؟
علی: چرا؟
- یادم رفت واسه شفای یه نفر دعا کنم
امیر : کی؟
سارا: من...
-ععع آفرییین باهوووش ،فک کنم کم کم داره اون شیر موز و معجونایی که خوردی جواب میده...
سارا: آیه ،مزه سفر به این چیزاست
-بله ،حق با توعه
امیر: هیچی ،خدا به دادمون برسه ادامه راهو...
توی راه اینقدر خوابم میاومد
سرمو گذاشتم روی شیشه ماشین خوابم برد
با صدای امیر چشمامو باز کردم
نگاه کردم هوا تاریک شده بود
-وااایی کی شب شده
سارا: یه جور خوابیده بود که اصحاب کهف اینقدر خوابیده نبودن
امیر: پیاده شین بریم واسه شام و نماز
-باشه
خواستم پیاده شم چشمم افتاد به زباله های پلاسیک
-سارا همه اینا رو تو خوروی؟
سارا: چیه ،اشکالی داره؟
- نه ولی اشتهای خوبی داریااا
سارا: بسم الله بسم الله هووووففف، بترکه چشم حسود از حرفش همه زدیم زیر خنده و از ماشین پیاده شیم بعد از خوندن نماز و خوردن شام
دوباره برگشتیم داخل ماشین
ایندفعه علی رانندگی میکرد
وسطهای راه امیر و سارا خوابیدن
منم چون قبلش خوابیده بودم با علی صحبت میکردم تا احیانا یه موقع خوابش نبره...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte