eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
331 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...✨💛 •○[بنویسید بھ روے لحدم🖤✨ مݧ فقط عشق حسیݧ بݧ علے را بلدم✔️👌 ننویسید ڪھ او خادم بد عهدے بود...😔 بنویسید: ڪھ او ♥️منتظر مهدے♥️ بود 💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
🌼💛 ثواب_یهویی🌈 چند تا کتاب داری ؟ به اندازه تعداد نصف کتاب هایی که داری صلوات تقدیم امام زمانت کن✨ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
Hamed Zamani - Jahaad (320).mp3
16.13M
#جهاد #حامد_زمانے #شنیدنیها🎶 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😭غروب جمعه قلب من دوباره بی قرار شد💔 تمام صحن دل پر از نسیم انتظار شد قسمت من نمی شود دیدن روی ماه تو؟ همیشه پرسش من از خدای روزگار شد شاعر:محسن زعفرانیه 💚✨#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
🌺سلام همراهان عزیز🌺 🦋دوستان امشب رمان نیم ساعت زودتر داخل کانال قرار میگیرد🦋 🙏🏻ممنون از همراهی تون🙏🏻
💎به وقت رمـ💖ـان💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗رمان📕 عاشقانه 💞مذهبی💚 ❤️💔 ⚜️📖 :)👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
❤ بسم رب الشهدا ❤ ❤️💔 💞💖 ✔اول اصلا نشناختمش.چشمش که بهم افتاد رنگش پرید. لب هاش می لرزید.چشم هاش پر از اشک شده بود اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... ❤از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه های شیرین جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد. 💥قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم، شکنجه گرها اومدن تو. من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن. 🔘علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود. سرسخت و محکم استقامت کرده بودو این ترفند جدیدشون بود. ✴اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن و اون ضجه می زد و فریاد می کشید. صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد. ❌با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم می ترسیدم.می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک دل علی بلرزه و حرف بزنه ...  با چشم هام به علی التماس می کردم و ته دلم خدا خدا می گفتم. نه برای خودم ، نه برای درد ، نه برای نجات مون ، به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... 🔶 التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که بوی گوشت سوخته بدن من کل اتاق رو پر کرده بود. ثانیه ها به اندازه یک روز و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید... 🔷ما همدیگه رو می دیدیم اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد.از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد،از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... 🌟هر چند، بیشتر از زجر شکنجه درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ؛ - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست.به علی کمک کن طاقت بیاره. 🔵بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم،شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ،منم جزء شون بودم ... 💮از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان. قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم. تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها و چرک و خون می داد. 🍃بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش . تا چشمم بهشون افتاد اینها اولین جملات من بود: علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ... 💔بچه هام رو بغل کردم و فقط گریه می کردم همه مون گریه می کردیم.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 👈🏻با ما همراه باشید....❤️ 💎ادامه دارد.....💎 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte