1⃣ صیحهی آسمانی:)
ندای آسمانی، یکی از علائمظهوره.
صدایی که توسط جبرئیلامین
طنین انداز میشه ونام ونسب حضرتمهدی
وحقانیت ایشون وپیروانشون رو بیان می کنه!💛
💌امامصادق(ع):
حضرتمهدی قیام نمی کند مگراینکه
منادی نام ایشان را در شب جمعه ۲۳رمضان ندا دهد.
پرسیدند: محتوایندا چیست؟
فرمودند: بهنام او و نامپدرش خبرمیدهد ومیگوید آگاه باشید که فلانی فرزند فلانی قائمآلمحمد(ص) است! 💫
پس سخناناو را بشنوید و ازاو پیرویکنید!
✔️مخاطبان این ندای آسمانی
همهی مردم زمین هستن🌎
وهرکس این صدارو به زبان خودش میشنوه!
📍حدیث دیگه ای در مورد صیحه آسمانی🌬=)
💝از امام علیبنموسیالرضا(ع) نقلکرده اند:
قطعا ندایی میدهند
که صدایش ازدور،
مانند شنیده شدن از نزدیک باشد🖐🏻
📌برای مطالعه بیشتر می تونید به کتاب #آیا_ظهور_نزدیک_است مراجعه کنید🙂
تا هفته آینده بدرود😊👋
🌺کاش این جمعه دل عرش چراغان بشود...
💫 یوسفِ آل علی راهی کنعان بشود...
🌿بانگِ جاء الحقِ جبریل بپیچد به فلک...
🌸 آسمان قاریِ این آیه ی قرآن بشود...
🍁 تشنه ی بارش یک لحظه نگاهش هستیم...
🌷 دیده باید که پُر از حضرت باران بشود...
🌤 میرسد عاقبت آن روز که با بیرق نور...
🍃از افق حضرت خورشید غزلخوان بشود...
💕 عشق معنا شده در تاب و تبِ منتظران...
🦋 کاشکی ندبه ی ما در خور ایشان بشود...
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁🏴❁
حاݪ مڹ خوبـــــ، خرابسٺ...
دݪم، غم داڕد...
کمے از دڔد دلم کم کݧ و مݩ را بطلبـــ♡...
|صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
||| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
#دلتنگ_حرم💔
#حسیݩجــانم❣
✅ دعا برای امان زمان (علیه السلام)
✍ از آیت الله بهجت پرسیده شد چگونه درب خانه امام عصر را بکوبیم که بهترین راه باشد !؟ فرمودند : دعا برای امام زمان(علیه السلام) اگر فقط لسانی نباشد و قلبی باشد ، مگر می شود در جلب محبت بیشتر او به ما و ازدیاد محبت ما به او مؤثر نباشد !
📚حدیث دلتنگی ،ص۲۲۶
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
باحسـنزندهوباعشقحسـنخواهممُرد
حُسنِمطلعحسنوحُسنِختاممحسناست💚
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
#نماز_ویژه_شب_های_ایام_البیض👌🏻
#شب_های_سیزدهم_چهاردهم_پانزدهم_ماه_رجب⭐️
✍🏻نماز دیگر شب سیزدهم ماه رجب بدان که مستحب است در هر یک از ماه رجب و شعبان ورمضان.
🕊 آنکه در شب سیزدهم، دورکعت نماز بگذارند در هر رکعت حمد یک مرتبه و یاسین و تبارک الملک و توحید بخوانند.
🕊 در شب چهاردهم، چهار رکعت سلام به همین کیفیت.
🕊 و در شب پانزدهم ۶ رکعت به همین کیفیت.
#ثواب_نماز 🎁
⬅️از حضرت امام صادق (علیه السلام) که هر که چنین کند:جمیع فضیلت این ماه را دریابد و جمیع گناهانش غیر از شرک آمرزیده شود.♥️
التماس دعا 🤲🏻🌷
#کلیدبهشت 🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#نمازشب_پانزدهم_ماه_رجب 🔮
🔶شیخ عباس قمی در مصباح ذکر کرده که داود بن سرحان از امام صادق [علیه السلام] روایت کرده كه ایشان فرمود:🔶
⬅️در شب نیمه رجب دوازده ركعت نماز اقامه کنید، که در هر ركعت حمد و سوره یکبار تلاوت شود و پس از اتمام نماز، سورههای حمد و معوذتین(سوره های فلق و ناس) و سوره اخلاص و آیة الكرسى را چهار مرتبه تلاوت میکنید و سپس ذکر «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللهُ وَاللهُ اَكْبَرُ » چهار مرتبه گفته شود . پس از آن ذکر «اَللهُ اَللهُ رَبّى لا اُشْرِكُ بِهِ شَیْئا وَ ما شاَّءَ اللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ» گفته شود.📿
#منبع : اقبال الاعمال.صفحه ۱۵۵/ مفاتیح الجنان.شیخ عباس قمی.صفحه ۲۳۶📚
#التماس_دعا 🤲🏻🌿
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماجرای_جن در مورد #امیرالمومنین_علی (علیه السلام)
عالیه 👌🏻
حتما ببینید☝️🏻
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#وفات_حضرت_زینب (سلام الله علیها)🖤
#عکس_نوشته
#کلیدبهشت 🔑🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_صد_وپنجم
بلاخره با کلی کلنجار رفتن با خودم بلند شدم
و از اتاق رفتم بیرون
که دیدم سارا آماده شده روی مبل نشسته
- مگه ساعت چنده؟
سارا: ۸
- وااا پس چرا اینقدر زود آماده شدی
سارا: نمیدونم اینقدر استرس دارم گفتم زود آماده شم شاید استرسم کم شه
خندیدمو رفتم سمت آشپز خونه
مشغول صبحانه خوردن شدم
با اومدن مامان از جام پریدمو راهی حمام شدم تا باز شروع نکنه به جیغ و داد کردن
بعد از حمام
سارا موهامو سشوار کشید
لباسمو پوشیدم
چادر مشکی مو سرم کردم
رفتم بیرون
همه توی حیاط منتظرم بودن
از جا کفشی کفش مجلسیمو برداشتم و پوشیدم
رفتم داخل حیاط بابا و مامان زودتر رفته بودن که اول برن دنبال بی بی بعد برن محضر
منم همراه سارا و امیر رفتیم سمت محضر
توی محضر فقط خانواده من بودن با خانواده هاشمی وقتی وارد محضر شدم اول رفتم با همه احوال پرسی کردم بعد رفتم سمت هاشمی که با دیدنم از جاش بلند شد و یه دسته گل توی دستش بود و گرفت سمت من
هاشمی: سلام ،بفرمایید
- سلام ،خیلی ممنونم
بعد نشستیم روی صندلی
بعد از چند دقیقه مادر هاشمی( ریحانه خانم) اومد سمتم
توی دستش یه چادر رنگی بود...
ریحانه خانم: آیه جان ،چادرت و عوض کن ،خوب نیست با چادر مشکی بشینی کنار سفره عقد
بلند شدمو رفتم یه گوشه چادرمو عوض کردم و دوباره برگشتم کنار هاشمی نشستم
هاشمی توی دستش قرآن بود و داشت قرآن میخوند،از شدت لرزش دستاش فهمیدم که خیلی استرس داره بعد از چند دقیقه عاقد شروع کردن به خوندن صیغه عقدمون،با بله گفتن من هاشمی یه نفس عمیقی کشید
بعد از بله گفتن هاشمی همه شروع کردن به صلوات فرستادن مادر هاشمی هم اومد کنارمون حلقه انگشتر نشون رو به دستم زد...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_صد_وششم
بعد از عکس گرفتن و تبریک گفتن همه ،رفتم سمت بابا و مامان که باهاشون برگردم خونه
بعد از چند دقیقه امیر اومد کنارم
امیر: آیه ،نمیخوای بری از سید خداحافظی کنی یه دفعه نگاهم به هاشمی افتاد که هنوز کنار سفره عقد ایستاده و نگام میکنه
رفتم نزدیکش
بدون اینکه به چشماش نگاه کنم
گفتم: آقای هاشمی با اجاز ه تون من دیگه برم!
هاشمی با شنیدن حرفم زد زیر خنده
متعجب نگاهش میکردم ،کجای حرفم خنده داشت
بعد از چند ثانیه گفت: آیه خانم ما دیگه محرم شدیم ،دیگه هاشمی نیستمااا ،
با شنیدن حرفش تازه دو زاریم افتاد که چی گفتم بهش، که خندید
لبخندی زدمو گفتم : با اجازه
داشتم دور میشدم که صدام کرد
آیه خانم
برگشتم نگاهش کردم
هاشمی: بابت همه چیز ممنون
لبخندی زدمو رفتم کنار بابا ایستادم
بعد از خداحافظی با خانواده هاشمی سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه
توی راه سایه فقط مسخره ام میکرد و حرص میخورد
میگفت: آخه دخترم ایقدر خشک و مقدسم میشه ،عه عه عه راست راست سرشو انداخت پایین مثل چی از کنارش رد شد
منم فقط از حرفای سارا میخندیدمو چیزی نمیگفتم
وقتی به خونه رسیدیم
بابا و مامان تو پذیرایی نشسته بودن
از خجالت سرمو انداختم پایین و رفتم سمت اتاقم
لباسمو عوض کردم روی تخت نشستم به انگشتر توی دستم نگاه میکردم
صدای پیام گوشیمو شنیدم ،بلند شدم رفتم از داخل کیفم گوشیمو برداشتم نگاه کردم
پیام از طرف هاشمی بود ،باز کردم پیامو نوشته بود: سلام ،ای کاش بیشتر کنار هم بودیم ،از همین الان دلتنگت شدم
اصلا نمیدونستم چی بنویسم ،جوابش و ندادم
که دوباره پیام داد :
لطفا یه سری به تلگرامت بزن...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_صد_وهفتم
تلگراممو باز کردم
دیدم یه عکس فرستاد دانلودش کردم
دیدم اسم منو که داخل گوشیش ذخیره کرده بود عکس گرفته
اسممو نوشته بود« همه زندگی من »
لبخندم بیشتر شد و باز چیزی نتونستم بنویسم
که دوباره پیام داد لطفا از اسم من داخل گوشیت عکس بده ببینم
رفتم داخل مخاطبین اسمشو ویرایش کردم نمیدونستم چی بنویسم ،بعد از کلی فکر نوشتم آقا سید
عکس گرفتم و براش فرستادم
دوباره پیام داد: آقا سید و همه به من میگن ،نمیشه یه چیز متفاوت بنویسی؟
براش نوشتم: بزارید فکر کنم باز بهتون میگم
جواب داد: من عاشق این فکر کردناتم،میدونم آخرش یه چیز خوب پیدا میکنی...
انگار کنارم بود و این حرف و میزد داشتم از خجالت ذوب میشدم...
اون شب تا صبح فقط داشتم به این فکر میکردم اسمشو چی بزارم توی گوشیم
سید جان
علی آقا
سیدم
علی جان
یعنی خودم با گفتن این اسما کلی خندیدم ،
بعد از خوندن نماز صبح خواستم بخوابم که یه اسم به ذهنم رسید
گوشیمو برداشتمو اسمشو ویرایش کردم گذاشتم « هدیه الهی»
یه عکس ازش گرفتم خواستم براش بفرستم
که پشیمون شدم ،آخه این موقع صبح وقت فرستادن پیامه ...
یه هفته ای گذشت و من به بهانه های مختلف نه باهاش صحبت کردم نه جواب پیاماشو دادم نه همراش بیرون رفتم
توی دانشگاه هم هر موقع میدیدمش ،سرمو به نشونه سلام تکون میدادم و از کنارش رد میشدم بماند که سارا کلی فوحش نثارم میکرد با این کارای که انجام میدم خودمم کلافه بودم از این کارای مسخره ام ولی دست خودم نبود...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_صد_وهشتم
صبح با مشت و لگدهای سارا بیدار شدم
- چته دیونه زنجیری
سارا: پاشو پاشو گاوت زایید
- ول کن تو رو خدا سارا اذیتم نکن
سارا: میگم پاشو ،آقا سید اینجاست
با شنیدن حرفش چشمام از حدقه زد بیرون
- آقا سید؟ اینجا چیکار میکنه ؟
سارا: فکر کنم اومده دختر همسایه رو ببینه
- بی مزه
سارا: اینقدر بی محلی کردی بهش گفتم که دیگه عمرا بیاد سراغت ،بیچاره چه تیپی هم زده واست ،پاشو پاشو که آبرومون رفت
- الان کجاست؟
سارا: تو حیاط روی تخت نشسته ،مامان هر چی بهش گفت بیا بالا برو تو اتاق آیه گفت نه ،عجب مرد نجیبیه بلند شدم رفتم سمت پنجره پرده رو یه کم کنار زدم
سارا: حیف این پسر که عاشق تو شد
یه اخمی کردم به سارا که از اتاق رفت بیرون
از اتاق رفتم بیرون دست و صورتمو شستم و برگشتم توی اتاق
لباسمو عوض کردم
یه شومیز آبی کاربنی با شلوار مشکی پوشیدم یه شال مشکی هم گذاشتم روی سرم
چادرمم برداشتم از اتاق رفتم بیرون
مامان و سارا تو آشپز خونه بودن تا منو دیدن تعجب کردن
مامان: آیه چادر چیه؟ مگه نامحرمه
سارا: آخ آخ آخ پاک خل شد رفت
- عع گیر ندین تو رو خدا ،یه چایی بدین براش ببرم
سارا: بیچاره تا الان ۵ تا چایی خورده معده اش شده دریاچه...
- حالا یکی دیگی بدین ،زشته همینجوری برم
سینی چایی رو گرفتم توی دستم و در خونه رو باز کردم از پله ها رفتم پایین...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte