🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت114
بعد ماشین و داخل حیاط آوردو
دروازه رو بست
و باهم وارد خونه شدیم
من رفتم سمت اتاقم ،لباسمو درآوردم
توی آینه خودمو نگاه کردم
ورم صورتم کمتر شده بود...
امیر: آخه دختره کم عقل نمیتونستی یه نه بگی که این حال و روزت نشه
- میترسیدم بخنده بهم
امیر: الان که قیافه ات خنده دار تر شده
- اذیت نکن امیر ،دیگه جون ندارم میخوام بخوابم
امیر: میخوای بمونم پیشت ؟
- نه برو بخواب الان بهترم
امیر باشه ،شب بخیر
- شب تو هم بخیر
اینقدر خسته بودم که بسم الله نگفته خوابم برد
به نوازش دستی روی موهام بیدار شدم
بدون اینکه برگردم گفتم: امیر جان پاشو برو سارا رو نوازش کن ،میخوام بخوابم
راستی امیر لطفا از سارا بپرس که به چه چیزایی آلرژی داره که روزگارش مثل من نشه
صدایی از امیر نشنیدم ،مگه میشه امیر با شنیدن غر زدنام حرفی نزنه
با تعجب برگشتم نگاه کردم
واایی خاک به سرم علی کنارم بود
از خجالت سرمو بردم زیر پتو
زیر لب به امیر فوحش میدادم
صدای خنده علی بلند شد و گفت: امیر به من چیزی نگفت ،از اونجایی که دیروز خریدات و تو ماشین جا گذاشتی ،بهانه ای شد که دوباره بیام ببینمت
وقتی هم که اومدم امیر گفت که چه شاهکاری انجام دادم
شرمندم آیه جان ،چرا نگفتی که به شیر موز حساسیت داری ؟
همونجور که سرم زیر پتو بود گفتم: اشکالی نداره ،در عوضش الان دیگه میدونین
علی: نمیخوای سرتو بیاری بیرون ببینمت ؟
- نه ،صورتم هنوز خوب نشده
علی: من الان یه ساعته اینجام دارم نگاهت میکنم ،خوب شده
سرمو از پتو بیرون آوردم طوری که فقط گردی صورتم مشخص بود
علی: حالا بهتر شد،الان بهتری؟
- اره
علی: چرا دیشب به خودم نگفتی که بیام ببرمت بیمارستان ؟
- نصف شب بود نمیخواستم مزاحمت بشم
علی: هیچ وقت دیگه اینو نگو ،لطفا اگه هر موقع یه کاری داشتی یا جایی خواستی بری اول به خودم بگو
- چشم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت115
علی: چشمت بی بلا،راستی منم به دو چیز حساسیت دارم
- چی؟
علی: بادمجان و باقالا
- عع چه جالب
علی: به نظرم بیایم باهم یه لیست تهیه کنیم از چیزیایی که دوست نداریم بنویسیم
چه غذا باشه،چه جاهای تفریحی باشه ،چه خصوصیات خودمون باشه ،قبول؟
لبخندی زدمو گفتم : قبول
علی: حالا پاشو بریم صبحانه تو بخور
علی که فهمید مؤذبم کنارش
بلند شد و از اتاق بیرون رفت
منم بلند شدم رفتم جلوی آینه خودمو نگاه کردم صورتم خوب شده بود شومیزمو پوشیدمو
موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم
روسریمو گذاشتم روی سرمو رفتم از اتاق بیرون
دست وصورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه
بی بی و علی کنار سفره نشسته بودن
- سلام
بی بی: سلام به روی ماهت
کنار علی نشستمو مشغول صبحانه خوردن شدیم
به اطرافم نگاه کردمو گفتم: بی بی امیر کجاست؟
بی بی: گفت میره دنبال سارا بر میگرده
- اها
بعد از خوردن صبحانه با علی رفتیم داخل حیاط روی تخت نشستیم
علی: آیه
- بله
علی: امشب شام میای بریم خونه ما؟
( چیزی نگفتم ،دلم میخواست بگم نه )
علی: امشب مامان کلی مهمون دعوت کرده به خاطر تو،از من خواست بیام دنبالت ،اگه که دوست نداری بیای اشکالی نداره بهش میگم که یه وقت دیگه میارمش خونه
- نه ،میام
علی لبخندی زد : خودم آخر شب میرسونمت خونتون
(با شنیدن این حرفش خوشحال شدم ،از اینکه اینقدر به فکر و عقایدم احترام میزاره دوست داشتم )
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت116
در حیاط باز شد و امیر و سارا وارد حیاط شدن
خنده به لب اومدن سمت ما
سارا : آقا سید میخواستین تلافی کنین
علی سرش و انداخت پایین و خجالت کشید
- نمیری تو که همیشه سوهان روحمی
سارا: ولی خودمونیماا دستتون درد نکنه ،این دل من خنک شد
امیر : اااااا...سارا
سارا: چیه ،کم اذیتم کرد این آیه ،اقا سید نمیدونین این آیه چه آتیشی میسوزونه ،نگاش نکنین الان مثل موش سربه زیر شده ..
علی: فک کنم شما دلتون خیلی پره از دست آیه
امیر: پره ؟ داداش الان اگه دستش یه تیر بار باشه همه رو سمت آیه هدف میگیره
با حرف امیر همه خندیدیم
امیر: خوب برنامه تون چیه؟
علی: فعلا که هیچی ،ولی واسه شب قراره با آیه بریم خونه ما
امیر: خوب پس واسه ناهار بریم بیرون ؟
علی: بریم من حرفی ندارم
سارا: منم موافقم
-بریم
امیر: باشه ،پس نمازمونو میخونیم وحرکت میکنیم
همه موافقت کردیم و رفتیم داخل خونه
بعد از خوندن نماز
رفتم توی اتاق ،خواستم لباسمو بپوشم که چشمم به نایلکس خریدا افتاد
رفتم سمتشون ، روسری و مانتویی که علی خریده بود برام بیرون آوردم
تصمیم گرفتم این لباسارو بپوشم
بعد از آماده شدن
چادرمو سرم گذاشتم کیفمو برداشتم از اتاق رفتم بیرون
علی داخل پذیرایی منتظر من بود
با دیدنم لبخندی زد و رفت سمت بی بی خداحافظی کرد
بی بی: آیه مادر شب میای اینجا؟
- نه بی بی جون ، مادر آقا سید واسه شام دعوتم کرده باید برم خونشون
بی بی: باشه مادر ،خوش بگذره بهتون
- خیلی ممنون
کفشامو پوشیدم دیدم سارا و امیر در حال عکس گرفتن کنار درخت ها ی حیاط هستن
علی نگاهم کرد و از نگاهش فهمیدم دلش میخواد ما هم عکس بگیریم
رفتم سمتش گفتم: ما هم بریم چند تا عکس بگیریم؟
علی هم از خدا خواسته قبول کرد و رفتیم سمت درخت ها....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🔹آیت الله #حائری شیرازی🔹
🔸مستکبر و مستضعف کیست؟🔸
مستضعفِ اسلام، فقیر و دون نیست؛ مستضعفِ اسلام «لایُرِیدُونَ عُلُواً» است (کسانی که در زمین اراده علوّ و فساد و سرکشی ندارند).
داوود مستضعف بود و بلعم باعورا مستکبر. خوراک بلعم قُرصی نان جو بود و خانهاش غاری و هیچیک از نعمات دنیایی در اختیارش نبود؛ اما مستکبر به شمار میآمد؛ چون وقتی سلطان محل از او میخواهد که مومنان را نفرین کند،
نمیتواند نظر سلطان درباره خودش را دستکم بگیرد.
میگوید پادشاهی با افراد محترم دربارش، در معبد من حاضر و به من معتقد هستند و پیش من حاجتی آوردهاند. اگر من حاجتشان را رد کنم، آنها به من بیعقیده میشوند. او نمیتواند بیعقیده شدن مستکبری به خودش را تحمل کند.
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
✨امام کاظم علیه السلام
خداوند هر روز جمعه هزار نفخه رحمت به بعضی از بندگانش ،ارزانی می دارد،
هر کس در عصر جمعه صد بار سوره قدر را بخواند از این هزار رحمت بهرمند می شود.
✨التماس دعای فرج (هدیه به حضرٺــ صاحب الزمان عج)
📕امالی صدوق ، ص۶۰۶
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌷 امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
بهترین سخن آن است که سود بخشد و بدان که خیری در دانشی که سود نبخشد نیست و از دانشی که درست آموخته نشده سودی برده نمیشود.
📚 نهج البلاغه،قسمتی از نامه ی۳۱
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸قشنگ کار کن!
🔹استاد پناهیان
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🔴چگونه فرزندم را به نماز خواندن تشویق کنم؟
🔻پاسخ آیتالله حائری شیرازی:
🌿🌹نمازتان را قشنگ بخوانید. سجادۀ پاکیزه و مرتب بیندازید. یک اتاقی [یا محل خاصی] برای نمازتان داشته باشید. آنجا معطر باشد. شما نمازتان را بخوانید، بچه میآید کنارتان نماز میخواند. وقتی نماز خواند، به او جایزه بدهید. نمیخواهد وادارش کنید، خودش، خودش را وادار میکند.
🌿🌹شما همین اندازه که نماز باحالِ شیرینِ خودتان را میخوانید، بچه از نمازتان خوشش می آید. همینطور که خدا خوشش می آید، بچهات هم خوشش می آید. اما تو وقتی نمازت را زود زود میخوانی، بچه هم خوشش نمی آید. خدا هم خوشش نمی آید. یک نماز بخوان که #خدا_خوشش_بیاد تا بچهات هم خوشش بیاید. چون بچه، فطرت الهی دارد.
🌿🌹اگر یک توهینی، یک حرف تندی، اشتباهی به بچهات زدی، صدایش کن و بگو من این رفتار رابا شما کردم، الان متوجه شدم که اشتباه بود.من را حلال کن. طبیعتاً میگوید حلال کردم. شما بگویید نه. خدا هم باید من راحلال کند. دو رکعت نماز بخوان واز خدا بخواه که خدا من را ببخشد. من را بخاطر رفتار اشتباهم با تو، مجازات نکند.میدانی بچه چه میگوید؟ پیش خودش میگوید: « زنده باد نماز».اما اگر نکردی، شیطان میرود در ذهنش میگوید نگاه کن بابایت پنجاه سال نماز میخواند اما حق تو راضایع کرده.حالاهم که فهمیده، به روی خودش نمیآورد! تو هم پنجاه سال نماز بخوانی بعدش میشوی مثل این بابا...
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
آیت الله بهجت ره: در هر حال با خدا باشید و خدا را فراموش نکنید تا اینکه خودمان، خودمان را فراموش نکنیم. هر کسی – با هر مرتبه ای که دارد – اگر از خداوند و انبیاء و راه انبیاء و اوصیاء دوری کند، آخرش به همان اندازه دوری اش، پشیمان خواهد شد و هر کس در هر مرتبه و هر جا و هر کاری باشد، با نزدیک شدن به آنان، آخر کارش سعادت و خوشحالی است.
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
﴿خلاصه اذکار ماه رجب﴾
✅✨در طول ماه رجب 100 مرتبه بگوید:
«أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ»
✅✨در طول ماه رجب هزار مرتبه:
"لا إِلٰهَ إِلا اللهُ"
✅✨در طول ماه رجب روزانه هفتاد مرتبه بگوید:
"أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ"
✅✨در طول ماه رجب صد مرتبه ذکربگوید:
«أَسْتَغْفِرُ اللهَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوبِ وَ الْآثَامِ»
✅✨در طول ماه رجب:
«هزار یا صد مرتبه سوره «قل هو الله أحد» را بخواند»
✅✨روزانه 10 مرتبه بگوید:
«أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
✅✨زیارت امام حسین علیه السلام .
«(زیارت عاشورا)
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️آرامـش آسمـان
💫شب سهم قلبتان باشد
⭐️ و نـور ستـاره ها
💫روشنی بـخش
⭐️تـمام لحظہ هایتان
💫خُــدایـا
⭐️ستارههای آسمـانت را
💫سقف خانه دوستانم کن
⭐️تا زندگیشان
💫مـانند ستـاره بدرخشد
⭐️شبتون بخیر
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فَاذْكُرُونِی ...
بگو خدایا شکرت ...
یهو دیدی خدا هم پای آرزوتو امضا کرد ...
وَكَانَ اللَّـهُ شَاكِرًا عَلِيمًا ...
کار #خدا که نشد نداره ...🌸🍃
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
ali-fani-8.mp3
21.06M
#قرارهرصبح
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️
ان شاء ا... هر روز صبح
همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه
با 🌺امام زمان (عج)🌺
❗️چله دعای عهد❗️
روز8⃣3⃣
جهت یادآوری فراموش نشه ها☺️😇
#علی_فانی🎤
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍌#مافیای_موز_در_ایران😐🍌
اگه نگاهمون به داخل باشه👀
و از ظرفيت های عالی و بی نظیر کشور قشنگ خودمون استفاده کنیم 🇮🇷
مطمئنا خیلی از مشکلات مون حل میشه😌🤞
باشد که مسئولین، و البته مردم بدونن که باید چه کسی مسئول بشه و چه نگاهی داشته باشه💔
#نگاه_به_داخل حلال مشکلات کشور😎✌️
#تا_انتخابات
#سراوان
•• ↷ #ᒍᝪᏆᑎ ↯
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه
قراریک زندگی الهی این است
یکی بشود: #شهید
ودیگری #همسر_شهید!
همسفربه بهشت
اما...
انتظار همیشه واژه ،دلتنگ کنندهِ
همسفران است..
#همسرشهیدمدافع_حرم
#حمید_سیاهکالےمرادی
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🌱
نام قائم چه غوغا میکنھ
اقاجان 😍🌱
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای برفی مزار مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی
حاج قاسم کجا رفتی که تو برای همه یک پدر عالی بودی ❤️
ای کاش بودی سردار ❤️
😭😭😭😭
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌸🍃
🍃 حواسمان باشد؛
🍃 او در میان ماست...!
⇦ بخاطر ظهورَش #گناه_نکنیم ⇨
#أینصاحبنا..؟💔🥀
🌸اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
#ما_ملت_شهادتیم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🌱
ترامپ قمارباز!
خون ارزان نیست...
#ماه_رجب
#تلنگرانہ
سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#نمازشب_هیجدهم_ماه_رجب🔮
💎 از حضرت رسول اکرم {صلی الله علیه و آله و سلم} روایت است که فرمودند:💎
⭐️ نماز شب هیجدهم ماه رجب،دو رکعت میباشد، که در هر رکعت بعد از سوره حمد، سوره اخلاص ده مرتبه،سوره فلق ده مرتبه،و سوره ناس ده مرتبه خوانده شود.⭐️
#ثواب_نماز 🎁
✍🏻هر کس این نماز را بخواند، خداوند متعال به ملائکه خود می فرماید: اگر گناهان این شخص از گناه عشاران هم بیشتر بوده باشد، آنها را آمرزیدم. و بین او و آتش جهنم موانعی گذاشتم که هر خندق به اندازه زمین و آسمان فاصله دارد.☄
#منبع: اقبال الاعمال.صفحه ۱۷۱📚
#التماس_دعا 🤲🏻🌿
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت117
سارا هم اومد سمتم گوشیمو از دستم گرفت
سارا: من از شما عکس میگیرم
منم چیزی نگفتم و رفتیم کنار چند تا درخت ایستادیم
سارا هم انگار میخواست عکس آتلیه بندازه از ما ،هی میگفت اینجوری وایستین ،اونجوری وایستین
آخرش اعصابم خورد شد و به علی گفتم
- علی آقا اگه میشه با گوشی خودتون عکس بگیرین علی هم گوشی شو از جیبش بیرون آورد و نزدیکم شد ودستشو گذاشت روی بازومو چند تا عکس انداختیم
سارا هم از زاویه عکس گرفتنمون عکسمیگرفت بعد سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم قرار شد بریم یه رستوران سنتی که امیر آدرسشو به علی داده بود
بعد از مدتی رسیدیم رستوران
،چون اخر هفته بود ،رستوران خیلی شلوغ بود
آخر هم یه تخت خالی پیدا کردیم که نزدیکش یه تخت بود که چند تا پسر جوون نشسته بودن و میخندیدن
امیر : شما دوتا برین اون سمت بشینین که پشتتون به اونا باشه
- منو سارا هم بدون هیچ حرفی رفتیم نشستیم
امیرو علی هم روبه رومون نشستن
امیر: با دیزی موافقین ؟
علی : اره خوبه
سارا: عاشقشم
- خوبه ،فقط امیر جان دوتا سفارش بده با هم میخوریم ،چون یکیش واسه یه نفر زیاده
امیر: باشه ،سید تو اینجا پیش بچه ها باش من میام
علی: باشه
بعد رفتن امیر ،سارا گوشیشو از داخل کیفش بیرون آورد و عکسای مسخره ای رو که با امیر گرفته بود نشونم میداد
منم بادیدن عکسا شروع کردم به خندیدن
یه دفعه سرمو بالا آوردم با چهره توهم رفته و کلافه علی مواجه شدم خندمو محو کردم و چیزی نگفتم سارا هم که فهمید چی شده گوشیشو گذاشت داخل کیفش...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت118
تا وقتی که از رستوران بیایم بیرون علی هنوز عصبانی و کلافه بود
دم در رستوران امیر گفت: آیه خواستی بیای خونه خبرم کن بیام دنبالت
- باشه
علی : خودم میرسونمش
امیر: باشه دستت درد نکنه ،فقط باز شیر موز نده به این خواهرمون
علی لبخند زد و گفت: باشه چشم ،من خودمم تا آخر عمر دیگه لب به شیر موز نمیزنم
امیر: دمت گرم،ما دیگه بریم ،آیه کاری نداری؟
- نه ،به سلامت
سارا بغلم کردو آروم زیر گوشم گفت: آیه آقا سید وقتی عصبانی میشه از امیرم ترسناکتر میشه
چیزی نگفتم و خداحافظی کردیم
سوارماشین شدیمو حرکت کردیم
توی راه علی هیچ حرفی نزد
- ببخشید علی آقا میشه از یه شیرینی فروشی یه جعبه شیرینی بخریم
امیر خیلی آروم گفت: باشه
بعد از مدتی کنار یه شیرینی فروشی ایستاد و از ماشین پیاده شد
ده دقیقه ای طول کشید تا علی بیاد
وقتی که اومد سوار ماشین شد و حرکت کردیم
این حالش اذیتم میکرد
- علی آقا ،میشه بپرسم چرا ناراحتین؟
علی: از اینکه با صدای بلند میخندی و با خنده ات همه نگاهت میکنن خوشم نمیاد
- ببخشید ،سعی میکنم دیگه بلند نخندم
علی با شنیدن این حرف سرشو سمت من چرخوندو لبخند زد
با دیدن لبخند روی لبش آرامش خاصی پیدا کردم
بعد از رسیدن به خونه علی اینا
علی زنگ در و زد بعد از چند ثانیه در باز شد
خونه علی اینا آپارتمانی بود
۴ طبقه که طبقه اول خونه مامان و باباش
طبقه دوم خونه برادرش
طبقه سوم خونه خواهرش
طبقه آخر هم واسه علی بود
مادر علی دم در خونه منتظر ما بود
با دیدنم اومد سمتم و بغلم کرد
- سلام مادر جون خوبین
مادر جون: سلام عزیزم،خیلی خوش اومدی
علی: سلام مامان
مادرجون: سلام پسرم ،بیاین داخل
وارد خونه شدیم
همه جای خونه شیک و قشنگ بود
یه دفعه از داخل آشپز خونه صدای اومد که فهمیدم فاطمه اس خواهر علی
فاطمه: سلام عزیزززم ،چقدر دلم برات تنگ شده بود
- سلام ،منم همینطور
فاطمه: خیلی خوش اومدی
- خیلی ممنون
مامان: آیه جان برو تو اتاق علی استراحت کن
- چشم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت119
به همراه علی به سمت اتاقش رفتیم
در اتاقش و که باز کرد
همه چی مرتب و منظم بود
علی از داخل کمد لباس منزلی شو برداشت و گفت: من میرم تو پذیرایی ،تو هم راحت باش استراحت کن
- باشه
بعد رفتن علی لباسامو درآوردم و روی تختش دراز کشیدم از اینکه روی تختش دراز کشیده بودم احساس خوبی داشتم اینقدر خسته بودم که خوابم برد
با صدای علی بیدار شدم
علی: آیه جان ،بیدار شو الاناست که مهمونا برسن
- چشم
علی : از مامان برات یه چادر رنگی هم گرفتم ،گذاشتمش روی میز
- باشه خیلی ممنون
علی رفت سمت قفسه کتاباش
منم بلند شدم
رفتم سمت آینه ،روسریمو روی سرم مرتب کردم چادرمو گذاشتم روی سرم برگشتم دیدم علی داره نگام میکنه با نگاه من سرش و چرخوند سمت قفسه کتابا از کارش خندم گرفت
از اتاق رفتم بیرون،دست و صورتمو که شستم وضو گرفتم بر گشتم توی اتاق علی دیدم علی یه سجاده برای خودش پهن کرده یه سجاده هم چند قدم عقب تر برای من اولین نماز دونفره مون و با عشق خوندیم بعد از تمام شدن نماز علی برگشت سمتم با لبخندی که بر لب داشت گفت : قبول باشه خانومم
-قبول حق باشه
بعد سجاده رو جمع کردمو گذاشتم روی میز
به علی نگاه کردم در حال ذکر گفتن بود گفتم: علی جان نمیای؟
علی: یه دو رکعت نماز دیگه بخونم میام
منم رفتم روی تخت نشستم و گفتم: پس صبر میکنم نمازت که تمام شد با هم میریم
علی لبخندی زد و چیزی نگفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت120
به همراه علی وارد پذیرایی شدیم
کم کم مهمونا اومدن
فامیل های علی اینقد خوش برخورد و شوخ بودن که اصلا احساس غریبگی نمیکردم
بعد از رفتن مهمونا به فاطمه کمک کردم ظرفای میوه رو شستیم با صدای علی که صدام میکرد برگشتم نگاهش کردم
علی : آیه جان بریم؟
-چشم الان میام
فاطمه: آیه بمون صبح برو
( نمیدونستم چی باید بگم که علی گفت):آیه چیزی نیاورد با خودش ،اینجوری سختشه
با حرف علی فاطمه چیزی نگفت
بعد رفتم سمت اتاق علی چادر و تا کردم گذاشتم روی میز ،چادر خودمو سرم کردم ،کیفمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
از پدر و مادر علی خداحافظی کردم ،خواستم برم آشپزخونه از فاطمه خداحافظی کنم که
علی گفت : فاطمه رفت خونش
از پله ها پایین اومدیمو سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
توی راه هر چی با امیر تماس گرفتم گوشیش خاموش بود
سارا هم جواب نمیداد
علی: چی شده؟
- نمیونم چرا گوشی امیر خاموشه
علی: خوب حتما خوابیده گوشیشو خاموش کرده
-خو الان من چه جوری برم خونه،ساعت یک و نیمه نصف شبه ،کلید ندارم
علی: واسه سارا خانم زنگ بزن
-اون خرس قطبی که من دیدم الان هفت پادشاه خوابه
علی خندید و چیزی نگفت
رسیدیم جلوی خونه: شروع کردم دوباره زنگ زدن
بعد از چند دقیقه سارا پیام داد نوشته بود: اینقدر خودتو خسته نکن ،جواب نمیدم، درو هم باز نمیکنم ،برگرد همونجایی که بودی...
یعنی هر چی فوحش از بچگی یاد گرفته بودم براش نوشتم علی هم شروع کرد به خندیدن بعدا فهمیدم هر فوحشی که مینوشتم با صدای بلند هم میگفتم
پاک آبروم رفته بود
علی : فک کنم باید آخر ترم چند نمره به سارا خانم بدم...
-البته اگه تا اون موقع زنده موند
علی : اوه اوه ،چه خواهر شوهر ترسناکی
از حرفش خندیدم
علی: خوب الان چیکار کنیم،میخوای بپرم از در خونه برم بالا
- نه بابا نمیخواد ،بریم خونه شما
علی با شنیدن این حرف لبخند زد و بدون هیچ حرفی ماشین و روشن کرد و حرکت کرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte