📔یک جرعه کتاب
از کتاب تمثیلات حجت الاسلام قرائتی
❓سوال: چگونه عمر هزار ساله و پس از آن ظهور در قیافه ۴۰ ساله حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را باور کنیم؟
🔅پاسخ:
📌معمولا موی ابرو و مژه در صورت ما دهها سال ثابت است و هیچ رشدی ندارد، در حالی که موی سر و صورت در کنار آن هر لحظه در حال رشد و تغییر و تحول است، هر دو از یک پوست و گوشت و خون و غذا و اکسیژن تغذیه میکنند، اما خداوندِ قادر اراده کرده است که یک مو، ثابت و در کنار آن موی دیگر متغیر باشد.
📌علاوه بر آن هیچ دلیل عقلی و نقلی و تجربی بر محدودیت عمر انسان نداریم.
📌عمر مانند حرکت است و تندی یا کندی حرکت مرز ندارد، همانگونه که نور محدودیت ندارد.
📌خداوند در قرآن عمر هزار ساله را برای حضرت نوح و خواب ۳۰۰ ساله را برای اصحاب کهف مطرح کرده است.
📚تمثیلات حجت الاسلام قرائتی پرسشهای مهم، پاسخهای کوتاه ص۶۶ و ۶۷
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
کتاب
🎧📔 کتاب صوتی نفوذی🌷 🔸فصل سوم ✍🏼بهنام باقری #پادکست 📚کانال "کتاب"👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/33878
قسمتچهارم از کتابصوتی"نفوذی"👇🏻
نفوذی-فصل04.mp3
8.86M
🎧📔 کتاب صوتی
نفوذی🌷
🔸فصل چهارم
✍🏼بهنام باقری
#پادکست
📚کانال "کتاب"👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3387818448Cd66b000dca
کتاب
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت بیستم صبح حرکت کردیم و رفتیم. راه
قسمت بیست و یکم از کتاب سیاحت غرب👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴
📔کتاب سیاحت غرب
✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی
📌قسمت بیستویکم
چیزی نگذشت که به دروازه شهر رسیدم هادی را که در حقیقت روح من بود در آنجا ملاقات کردم سلام کردم و مصافحه و معانقه کردیم و با هادی وارد قصری شدیم که برای من آماده شده بود با تمام اسباب تجملات در آنجا جمع بود پس استراحت کردیم و از خوردنیها و نوشیدنیها استفاده کردیم هادی پرسید در این سه منزل چطور بر تو گذشت
گفتم خطراتی بود از طرف جهالت که در واقع آن هم از ناحیه خودم بود که بی تو بودم و اگر تو بودی او اینقدر گردن کلفتی نمیکرد و هرچه بود بالاخره به سلامتی گذشت و با دیدن تو همه دردها دوا شد و همه غمها زائل شد
هادی گفت جهالت تا به حال به واسطه مکر و دروغ تو را از راه بیرون میکرد اما از این به بعد با اسباب و وسایل قویتری برای اینکه تو را از راه بیرون کند استفاده میکند
بعد از این در خارج راه عذاب های شدیدی خواهد بود که غالباً به هلاکت میکشد چون به واسطه وجود من حجت بر تو تمام است و معذور نخواهی بود و اسباب دفاعیه تو در این منزل فقط عصا و سپری است و این کم است امشب که شب جمعه است نزد اهل بیت خود برو شاید که به یاد تو خیراتی از آنها صادر شود و اسباب امنیت تو در این سفر بیشتر گردد
ادامه ماجرا در پست زیر👇🏻
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
📌ادامه قسمت بیستویکم
وقتی هادی از من درخواست کرد که نزد خانوادهام بروم گفتم من از آنها مایوسم چون اندیشه آنها از شخصیتهای خودشان تجاوز نمیکند
علی الخصوص که زندهها مردههای خود را زود فراموش میکنند و دلسرد میشوند
آن هفته اول که فراموش نکرده بودند کارهایی به اسم من میکردند در واقع همان اسم بود و روح عملشان برای خودشان بود حالا همان اسم نیز از یادشان رفته و من هیچ امیدی به آنها ندارم
هادی گفت بر هر حال برخیز و برو چون پیغمبر به آنها سفارش فرموده مردگان خود را به نیکی یاد کنید
و اگر تو بروی امید است خداوند یاد تو را در دل آنها بیندازد و مایوس نباش
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
با توصیهای که هادی کرد رفتم ولی دیدم از آن عزتی که در زمان من داشتند خبری نیست در خانه بسته شده کسی به یاد آنها نیست و امور معاششان مختل شده ها ژولیده و پژمرده شدهاند دلم به حالشان سوخت و دعا کردم که خدایا بر اینها و بر من رحم کن عیالم نیز یادی از زمان آسودگی خود نمود و بر من رحمت فرستاد
برگشتم نزد هادی اسبی با زین مزین به جواهرات و لجام طلا در قصر بسته شده بود از هادی پرسیدم این اسب از کیست
هادی تبسمی کرد و گفت عیالت برای تو فرستاده و این همان رحمت حق است که به صورت اسب درآمده است و در این منازل که پیاده رفتن سخت است هیچ چیز بهتر از اسب سواری نیست به خصوص منزل اول و دعای تو نیز درباره آنها مستجاب شد و آنها بعد از این در رفاه و آسایش خواهند بود ببین یک رفتار تو چطور برای جمعی سبب خیرات شد ولی در جهان غفلت غالباً از خواص مراوده غافلند با آن تاکیدات پیغمبر در این موضوع که اگر سه روز بگذرد و از حال یکدیگر نپرسند رشته اخوت ایمانی بین آنها پاره میگردد
ادامه دارد...
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
در میان مردمِ عوام، شخصی مشهور شده بود به تقوا و دیانت.
همه جا عامهی مردم سخن از بزرگی و بزرگواری او می گفتند.
مکرر در محضر امام صادق(ع) سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوامالناس نسبت به او به میان می آمد.
امام قصد کرد دور از چشم دیگران آن مرد را از نزدیک ببیند. یک روز به طور ناشناس نزد او رفت، دید ارادتمندان وی که همه از طبقهی عوام بودند غوغایی در اطراف او بپا کردهاند.
امام بدون آنکه خود را بنمایاند و معرفی کند ناظر جریان بود.
اولین چیزی که نظر امام را جلب کرد ژستها و اداهای عوام فریبانه وی بود. تا آنکه او از مردم جدا شد و به تنهایی راهی را پیش گرفت.
امام آهسته به دنبال او روان شد تا ببیند کجا می رود و چه می کند؟
طولی نکشید که آن مرد جلو دکان نانوایی ایستاد. امام با کمال تعجب مشاهده کرد که این مرد همینکه چشم صاحب دکان را غافل دید، آهسته دو عدد نان برداشت و در زیر جامه ی خویش مخفی کرد و راه افتاد. امام با خود گفت شاید منظورش خریداری است و پول نان را قبلا داده یا بعدا خواهد داد. ولی بعد فکر کرد اگر این طور بود پس چرا همینکه چشم نانوای بیچاره را دور دید نانها را برداشت و راه افتاد.
باز امام آن مرد را تعقیب کرد، دید در مقابل بساط یک میوه فروش ایستاد، آنجا هم مقداری درنگ کرد و تا چشم میوه فروش را دور دید، دو عدد انار برداشت و زیر جامه خود پنهان کرد و راه افتاد!
امام در پی مرد رفت و دید آن مرد به سراغ یک نفر مریض رفت و نانها و انارها را به او داد و راه افتاد.
در این وقت امام خود را به آن مرد رساند و اظهار داشت: من امروز کار عجیبی از تو دیدم و تمام جریان را برایش بازگو کرد و از او توضیح خواست!
او نگاهی به قیافه ی امام کرد و گفت: خیال می کنم تو جعفر بن محمدی.
امام فرموردند: بلی درست حدس زدی، من جعفر بن محمدم.
مرد: البته تو فرزند رسول خدایی و دارای شرافت نسب می باشی، اما افسوس که این اندازه جاهل و نادانی!
امام: چه جهالتی از من دیدی؟
مرد: یک حساب ساده را در کار دین نمی توانی درک کنی، مگر نمی دانی که خداوند در قرآن فرموده: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» هر کار نیکی ده برابر پاداش دارد! باز قرآن فرموده: «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزی إِلاّ مِثْلَها» هر کار بد فقط یک برابر کیفر دارد.
من دو نان دزدیدم دو خطا محسوب شد، دو انار هم دزدیدم دو خطای دیگر! مجموعا چهار خطا شد؛ اما از آن طرف آن دو نان و آن دو انار را در راه خدا دادم، در برابر هر کدام از آنها ده حسنه دارم، مجموعا چهل حسنه نصیب من می شود.
در اینجا یک حساب خیلی ساده نتیجه مطلب را روشن می کند و آن اینکه چون چهار را از چهل کم کنیم، سی و شش باقی می ماند. بنابراین من سی و شش حسنه ی خالص دارم. و این است آن حساب ساده ای که گفتم تو از درک آن عاجزی.
امام: خدا تو را مرگ بدهد. جاهل تویی که به خیال خود این طور حساب می کنی. مگر آیه قرآن نشنیده ای که می فرماید: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اَللّهُ مِنَ اَلْمُتَّقِینَ» خدا فقط عمل پرهیزگاران را می پذیرد. حالا یک حساب بسیار ساده کافی است که تو را به اشتباهت واقف کند. تو به اقرار خودت چهار گناه مرتکب شدی، و چون مال مردم را به نام صدقه و احسان به دیگران دادی نه تنها حسنه ای نداری، بلکه به عدد هر یک از آنها گناه دیگری مرتکب شدی. پس چهار گناه دیگر بر چهار گناه اوّلی تو اضافه شد و مجموعا هشت گناه شد، هیچ حسنه ای هم نداری.
امام این بیان را کرد و در حالی که چشمان بهت زده ی او به صورت امام خیره شده بود او را رها کرد و برگشت.
امام صادق وقتی این داستان را برای دوستان نقل کرد، فرمود: «این گونه تفسیرها و توجیه های جاهلانه و زشت در امور دینی سبب می شود که عده ای گمراه شوند و دیگران را هم گمراه سازند»
📚وسائل ، ج /2ص 57.
#داستان_شب
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
همراهان عزیز و گرامی
سلام
صبح به خیر
کانال کتاب در صدد رشد روحی و فکری اعضای خود است
بهترین غذاهای روح را از ما در این کانال بخواهید😋
...و با ما همراه 😍
📚👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3387818448Cd66b000dca