هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
#همیشه_دلتنگ / #قسمت_1
دیشب معلوم شد که وابستگی و علاقۀ من به جبهه و دوستان هم گردانیهایم آنقدر شدت یافته بود که حتی حاضر نبودم دوران نقاهت و استراحت بعد از مجروحیتم را در شهر طی کنم. مرخصیام ده، پانزده روز طول کشیده بود. قبل از آمدن آقای مظاهری به من گفت: حالا نرو! بگذار خوب شوی، بعد برو!
- من که زیاد چیزیم نشده!
- هرچقدر هم که مجروحیت داشته باشی، اگر کامل خوب نشوی، در جبهه میدوی یا اینطرف، آنطرف میپری و خدایناکرده برای خودت مشکل درست میکنی.
- حالا به امید خدا میرویم. انشاالله که چیزی نمیشود.
البته به او نگفتم که دیگر به بیمارستان مراجعه نکردهام و ترکش زیر قلبم را درنیاوردهام. هنوز هم که هنوز است؛ آن ترکش کذایی همانجا خوش کرده و باهم همدمیم.
وقتی به مقر رسیدیم هنوز بچههای گردان کامل نیامده بودند و فرماندهان میخواستند؛ گردان را ساماندهی کنند و یک گردان کامل تشکیل بدهند. یکی از فرمانده گروهانها گفت: بروید و بچههای قدیمی را جمع کنید تا به این گردان بیایند. من دو، سه نفر از بچههای گردان امام حسین(ع) را میشناختم. به آنها گفتم، هیچکدام حاضر به آمدن نشدند. چون در گردان خودشان باهم انس گرفته بودند. بچهها چند نفر را از گردان امیرالمؤمنین(ع) و موسی ابن جعفر(ع) آوردند. ازجمله عباس امینی رفیق ما هم آمد و با تعدادی نیروهای جدید دیگر دوباره بعد از عملیات کربلای سه، گردان یونس شکل گرفت و دوباره آموزشها و تمرینها شروع شد. شبانهروز تمرین میکردیم و در آب میرفتیم. در خشکی هم تمرین تاکتیک میکردیم. کلاسهای عقیدتی و نظامی برایمان میگذاشتند و مرتب و فشرده تمرین و کار میکردیم. تا اینکه یواشیواش هوا در حال سرد شدن بود.
دربارۀ عملیات هنوز چیزی به ما نگفته بودند! فقط حرفش بود که قرار است عملیاتی بشود و یواشیواش اسلحه تجهیزات و لباس غواصیها آمد و فرمانده گروهانمان گفت: قرار است اتفاقاتی بیفتد و عملیاتی در پیش است. باید به میدان تیر بروید و قلق گیری کنید.
و برای کار با اسلحه در آب و خشکی، رزم شبانه گذاشتند و مجموعۀ اینها معلوم میکرد که خبرهایی هست. تا اینکه یکشب گفتند: آماده بشوید تا ماشینها بیایند و سوار بشوید و برای عملیات به منطقه بروید.
ولی نقشه را کامل توجیه نشدیم. اتوبوسها آمدند و سوار شدیم و رفتیم. نرسیده به "پل نو" خرمشهر پیادهمان کردند و ازاینجا باید با تویوتا میرفتیم. مصطفی اسماعیلی که خیلی با ما جور بود، یکی از فرمانده گروهانهای ما به شمار میآمد. به من گفت: علیزاده! بیا و بهعنوان یکی از مسئول دستههای من انجاموظیفه کن!
- نه! آقای مرتضی شاهچراغی نمیگذارد که من بیایم.
به آقای شاهچراغی هم گفتم. گفت: نه! اصلاً حرفش را هم نزن.
آقای اسماعیلی گفت: پس بایست آخر دست باهم برویم.
ایستادم. دیگر هوا داشت روشن میشد. توی مقر لشکر که اینطرف آب بود، چند تا سوله مربوط به گردان ما وجود داشت. بچهها همه رفته بودند و فقط من بودم و جاننثاری و یک نفر دیگر و دو نفر از بیسیمچیهای آقای اسماعیلی که مجموعاً هفت، هشت نفر میشدیم. تویوتا که حرکت کرد، مصطفی نرفت جلو بنشیند و آمد عقب پیش من نشست. یکهو مصطفی بلند شد و نگاهی انداخت و گفت: بچهها فکر کنم راننده دارد اشتباه میرود.
- خب اگر اشتباه میرود، بگو بایست تا راه را گم نکنیم.
به سقف اتاقک راننده زد تا ایستاد و گفت: کجا داری میری و چکار داری میکنی؟ تا حالا چند سری رفتی و آمدی؟
- چند بار رفتهام! ولی یکلحظه انگار اینجا را گم کردهام.
برگشتیم. خود من هم بیست روز قبل با قدرت قربانی و فرمانده گردانمان به اینجا آمده بودیم و از دکل دیدهبانی نگاهی به آنطرف انداختیم. فکر کنم روبهروی ما جزیره بَلجانیه عراق بود و آنطرف عراقیها انگار احساس راحتی بیشتری میکردند و به عقب دژ میرفتند و میآمدند.
وقتی با آقای اسماعیلی از ماشین پیاده شدیم، صدای زنجیرهای تانکهای عراقی را میشنیدیم. اسماعیلی گفت: چند وقت پیش که ما آمدیم اینجا هیچ صدایی نمیآمد. اما الآن انگار صدای شنیهای تانکها میآید.
جاننثاری گفت: خدا امشب یا فردا شب به دادمان برسد.
در آنجا قبل از آنکه نماز قضا شود، نماز را خواندیم و راه افتادیم تا به مقر گردان رسیدیم و در سولهها مستقر شدیم و اسلحه و تجهیزاتمان را گذاشتیم و آقای مهرعلیان صبحانه آورد و خوردیم. بعد آقای شاهچراغی صدایم زد و گفت: بچههای هر دستهای باید بروند و در این نهر تمرین کنند.
ما هم بچهها را بردیم و دوساعتی در نهر با لباس غواصی تمرین کردیم و آمدیم. عصر بهیکباره هواپیماهای جنگندۀ عراقی آمدند و اطراف مقر ما را بمباران کردند.
آن روز اینطوری طی و شب شد. شب هم طبق معمول بچهها شام خوردند و دعا و سورۀ واقعه را خواندند و خوابیدند. من با عباس بیرون آمدیم و دیدیم هواپیماهای عراقی منور ریختند. بهطوریکه منطقه روشن شد. عباس گفت: وای!
- وای یعنی چه؟
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
- مگر نمیبینی منور میریزند؟ حتماً فهمیدند ما اینجاییم.
- امید به خدا!
و قدری نشستیم و باهم حرف زدیم. بعد گفتند: باید نگهبان بگذارید.
رفتم و یک لوحه نوشتم و نگهبان گذاشتم و جایشان را معلوم کردم و بعد کنار آقای شاهچراغی نشستم و باهم حرف زدیم. بعد پیش مصطفی اسماعیلی بودم که مصطفی جاننثاری هم آمد و قدری نشستیم و کیک خوردیم و گفتیم خوب است برویم سری هم به آقا مهدی بزنیم.
آقا مهدی فرمانده یکی از گرو هانها و از بچههای قدیمی جبهه بود که این دو زمانی معاونهایش بودند. مهدی را ندیدیم و گفتند پیشِ کادر گردانش نشسته است. من هم بچهها را دیدم و برگشتم. ساعت تقریباً یک و دو نیمهشب شده بود و تعدادی از بچهها هنوز بیدار بودند و بعضی وصیتنامه مینوشتند. عباس به من گفت: نمیخواهی وصیتنامه بنویسی؟
- من بلد نیستم! تازه به لحاظ مالی هم نه بدهی دارم و نه زن و بچه که بخواهم مالم را بین آنها تقسیم کنم. من فقط مادر و پدرم را خیلی اذیت کردم.
عباس گفت: یک جمله من برایت مینویسم.
- بنویس!
هنوز هم دست خطش را دارم. بعد گفت: بگیر بخوان و ببین خوب است؟
- آره! خوب است. حوصله داری؟
دیگر صبح شده بود و گفتم: عباس من خستهام و میخواهم بروم و بخوابم.
آن شب فهمیدم ما را برای انجام عملیات کربلای چهار به آنجا آوردهاند.
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
#همیشه_دلتنگ / #قسمت_2
منطقه عملیاتی مورد نظر بین ابوالخصیب و شلمچه قرار داشت و مرکز آن نخلستانهای اطراف اروندرود، حد فاصل جزیره بَلجانیه تا بصره با عرض 4 تا 5 کیلومتر و طول حدود پانزده کیلومتر در نظر گرفته شده بود.
هوا که روشن شد و آفتاب بالا آمد، احتمال زیادی میدادم که امشب عملیات انجام خواهد شد. فرصتی پیش آمد و در مخیلهام عملیات کربلای سه را مرور میکردم و خیلی دلم میخواست این بار هم مثل آن عملیات نقش مؤثر و چشمگیری داشته باشم و انگار خدا نگاهی به دلم کرد. چون از پیش بچهها که میآمدم، مرتضی شاهچراغی مرا صدا کرد و گفت: علیزاده! کجایی دارم دنبالت میگردم؟
- خدمت شماییم! فرمایشی داری بفرما!
- خیلی سریع برو و چهارده، پانزده نفر مجرد و زبروزرنگ مثل خودت را از گردان انتخاب و مشخص کن و بیا!
- برای چکاری؟ و با چه مشخصاتی؟
- پانزده نفر مجرد که نترس و دارای جثه قوی و کارکرده باشند، جدا میکنی و میآوری که به تو بگویم برای چکاری به آنها نیاز است؟
- چشم!
سریع آمدم و پانزده نفر از بچههای زبروزرنگ و زبل و باتجربه را انتخاب کردم. بعد شاهچراغی گفت: بوی آن میآید که انگار دشمن متوجه شده که ما از این منطقه، قصد انجام عملیات داریم و فرماندهان لشکر ما به این نتیجه رسیدهاند که اگر به این عملیات برویم، تلفات زیادی خواهیم داد. به همین دلیل به حاج حسین خرازی پیشنهادشده که یک گروه پانزدهنفری را بهعنوان پیشتاز بفرستیم که وضع را بررسی کنند. اگر اوضاع مناسب بود، بیسیم میزنند و بقیه یگانها هم میروند. در غیر این صورت نمیرویم و تلفاتش کمتر و در حد همین پانزده نفر خواهد بود و سایر نیروهای لشکر در دام نمیافتند و از بروز فاجعهای بزرگتر جلوگیری میشود.
بعد بچهها فهمیدند انگار این گروه خاصاند و قرار است کار ویژهای انجام دهند. به همین دلیل ولولهای در گردان افتاد و هر کس ما را میدید، میگفت: من میخواهم بیایم.
وقتی جواب منفی میدادم که تعداد منتخبین محدود است، ناراحت میشدند و میگفتند: اگر ما را انتخاب نکنی، حلالت نمیکنیم.
هر طوری بود، پانزده نفر را انتخاب و جدا کردم. در همین حین هواپیماهای عراقی آمدند و آنجا را بمباران کردند. همه دویدند و به سنگرها رفتند. من بیرون ایستاده بودم. بچههای لشکر 25 کربلا کنار ما درون کانالها بودند. جنگندۀ عراقی کالیبر را در بین آنها گرفت و رفت. گفتم: یا اباالفضل (ع)! و برای کمک به مجروحان رفتم. آمبولانسها سریع آمدند و اینها را به بیمارستانهای صحرایی نزدیک بردند. فکر کنم آن روز سی، چهل نفر در آن کانالها شهید و حدود شصت، هفتاد نفر مجروح شدند. همان شب قرار بود، عملیات بشود و آنها بخشی از نیروهایشان را از دست دادند و اوضاعشان قدری دگرگون شد. فرماندهشان هم مرتضی قربانی بود. بعد بهاتفاق آقای شاهچراغی پیش حاج احمد موسوی رفتیم. حاج احمد گفت: شما باید بهعنوان پیشتاز جلو بروید و مأموریتتان برگشت ندارد. یا اسیر و یا شهید میشوید. این گروه پیشتاز وظیفهاش این است که راه را باز و پاکسازی کند و سنگرهای کمین و نگهبانها را از سر راه بردارد تا کسی روی بچهها دید نداشته باشد و نیروهای عملکننده با آزادی بیشتری حرکت کنند. شما هم برادر علیزاده! مسئول این گروه هستید.
از این گروه پیشتازِ پانزده نفره، با خودم ۱۳ نفر نیروی عادی، یک تخریبچی و یکی بیسیمچی بودند. تخریبچی یاسینی و بیسیمچی ما مهرداد عزیزاللهی بود.
به نظرم یک درصد هم احتمال نمیدادند که ما برسیم و موفق شویم. این پانزده نفر را من باید از بین پانصد نفر نیرو جدا میکردم. همه روحیه شهادتطلبی داشتند و همه عاشق این بودند که از این کارهای مهیج و ویژه بکنند و کسی نداشتیم که از زیر چنین کار خطرناکی در برود. این پانزده نفر از شدت خوشحالی در پوست خودشان جایشان نبود! و هرکسی میگفت: خدا توفیق داده است که من هم جزو اینها باشم.
اولازهمه جای دنجی گیر آوردیم و نشستیم همهچیز را باهم مرور کردیم و کاملاً آماده شدیم و قدری هم تمرین کردیم. بعد هم یکدیگر را در آغوش گرفتیم و از هم حلالیت طلبیدیم و قول و قرارهای دنیا و آخرتمان را گذاشتیم و هر یک به دو رکعت نماز بهعنوان آخرین نماز ایستادیم و هرچند آرام اما نواهای حزنآورمان در قنوت و در سجدهها کموبیش به گوش میرسید. همۀ سرهای ما پانزده نفر در گریبانها فرو رفته بود و بغض آخرین دیدارها با سایر دوستان، گلوی همۀ ما را میفشرد و دل کندن از آنهمه دوستیهای خالصانۀ امتحان پس داده فراتر از دشوار مینمود.
اسلحه را برداشتیم و تجهیزات بسته آماده شدیم. حاج حسین خرازی به آقای مهرعلیان گفت: به اینها چه دادی خوردند؟
- کنسرو ماهی!
- اینها میخواهند؛ سه، چهار کیلومتر در آب شنا کنند، چرا کنسرو ماهی به آنها دادی؟! مگر مرغ نبود؟! مگر کباب برگ نبود که برایشان بیاوری؟! بعد هم آمد و دست داد و بچهها را بوسید و آیتالله طاهری دمِ معبر
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
که میخواستیم برویم، ما پانزده نفر را بوسید و یک شور و هیجانی در ما ایجاد شد. چون برگزیده شده بودیم و همه نگاه و امید ویژهای به حاصل کار ما بسته بودند، بار سنگینی بر دوش خود احساس میکردیم و گریهمان گرفته بود. از طرف دیگر چون به ما گفته بودند بهاحتمال زیاد شهید یا اسیر میشوید. هم فکر عاقبت کار و اعمالمان بودیم و هم یاد عزیزانمان بهخصوص مادر و پدرمان افتاده بودیم که چگونه با فقدان ما کنار میآیند و از سختی احوالشان در آن زمان گریهمان میگرفت.
جالب است که آن شب دوباره عباس با من جروبحث میکرد و میگفت: نه تو نباید با اینها بروی و من جواب پدر و مادر تو را چه بدهم؟!
بههرحال آقای شاهچراغی عباس را راضی کرد که به دستۀ آنها بیاید. عباس هم وصیتنامه نوشته بود و من هم داشتم به او سفارش وصیتها و سفارشهای خودم را میکردم که یواشیواش گفتند: حرکت کنید!
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ معرفی کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی
#تاریخ_شفاهی_سردار_محمدنبی_رودکی
#فرمانده_لشکر_19_فجر
#لشکر_19_فجر
#تیپ35_امام_سجاد(ع)
#فرماندهان_دفاع_مقدس
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🛒 خرید آسان از سایت:
http://shop.hdrdc.ir/product/647
🛒 خرید از فروشگاه:
خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی
۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲
💲 فروش با 20 درصد تخفیف
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔺تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ روایت دکتر #سید_مسعود_خاتمی
#طبیب_زندان _دولتو
✍️ نوشته ی محمدرضا باقری
📚 انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
💵 ۱۴۰۰۰۰ تومان
🌐خرید اینترنتی 👇
http://shop.hdrdc.ir/product/207
📢 کانال فروشگاه کتاب
https://eitaa.com/ketab_asnaddefamoghaddas
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🔺تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ روایت دکتر #سید_مسعود_خاتمی #طبیب_زندان _دولتو ✍️ نوشته ی محمدرضا باقری
تاریخ شفاهی دکتر سید #مسعود_خاتمی #طبیب_زندان_دولتو
دکتر خاتمی از مبارزان دوران قبل از انقلاب بوده است که بعد از انقلاب و ورود به سپاه مسئولیت های متعددی مانند فرماندهی #سپاه_استان_فارس، عضویت در شورای عالی فرماندهی سپاه، معاونت پارلمانی و حقوقی سپاه، مسئولیت واحد امور پاسداران و مسئولیت #بهداری کل سپاه را بر عهده گرفته است، از دیگر مسئولیت های وی معاونت #بنیاد_مستضعفان_و_جانبازان، مسئولیت هلال احمر و ریاست دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله (عج) بوده است.
ایشان در حال حاضر نماینده مردم استان اصفهان در مجلس شورای اسلامی هستند.
کتاب حاضر در چهارده گفت و گو تنظیم شده که از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی، اسارت در زندان دولتو، مسئولیت های ایشان در سپاه و حضور در جبهه ها، درمان مصدومان و #جانبازان_شیمیایی، مسئولیت های ایشان بعد از جنگ تا تشکیل و توسعه دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله (عج) میباشد.
🚗 خرید حضوری از
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
خیابان انقلاب، خیابان فخررازی
☎️ تلفن تماس: ۰۹۳۸۰۲۶۰۱۳۷-۶۶۴۸۱۵۳۲
🌐خرید از فروشگاه اینترنتی 👇🏿
shop.hdrdc.ir
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سردار نائینی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی:
👈 خاطرات خواندنی از کردستان و در مقابله با ضدانقلاب در کتاب تاریخ شفاهی سردار رودکی است
👈 اعتبار آثار مرکز به کار کارشناسی و تطبیق و تدقیق روایتهای شفاهی با روایت راوی و اسناد است
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آیین رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی در قاب تصویر
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ۱.۲۰ساعت به وقت حاج قاسم
📽نماهنگ | «پهلوان قاسمِ نامدار»
👆روایت حضور تاریخی رهبر انقلاب در منزل یک شهید کرمانی با همراهی شهید حاج قاسم سلیمانی؛
🌷دیداری که حضرت آیتالله خامنهای در آن گفتند «این آقای حاج قاسم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاالله»
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
پاداش رضی
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🔴 رییس ستاد مرکزی بزرگداشت یومالله ۹ دی در نشست خبری با اصحاب رسانه:
✅ "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنههای جدید آمریکایی صهیونیستی"
◀️ سردار دکتر علی محمد نائینی اظهار کرد: برنامههای چهاردهمین سال بزرگداشت نهم دی در سال ۱۴۰۲ با شعار "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنههای جدید آمریکایی صهیونیستی" تعریف شده است.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2682
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
به مناسبت روز 9 دی "روز بصیرت و میثاق امت با ولایت":
📚 معرفی کتاب
#مجموعه_چهار_جلدی_روزشمار_فتنه
#انتخابات_88
#از_حماسه_تا_فتنه
#تداوم_فتنه
#پایان_فتنه
#روزشمار
#روزشمار_تحولات_انقلاب_اسلامی
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🛒 خرید آسان از سایت:
http://shop.hdrdc.ir/product/185
🛒 خرید از فروشگاه:
خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی
۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
🔺#روزشمار_جنگ_ایران_و_عراق
کتاب پنجم-جلد دوم
#تصویب_قانون_اساسی
✍️ نوشته ی علیرضا محسنی ابوالخیری
📚 انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
💵 ۴۴۰۰۰۰ تومان
🌐خرید اینترنتی 👇
http://shop.hdrdc.ir/product/655
📢 کانال فروشگاه کتاب
https://eitaa.com/ketab_asnaddefamoghaddas
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🔺#روزشمار_جنگ_ایران_و_عراق کتاب پنجم-جلد دوم #تصویب_قانون_اساسی ✍️ نوشته ی علیرضا محسنی ابوالخیری
کتاب پیش رو با عنوان #تصویب_قانون_اساسی، جلد دوم کتاب پنجم از مجموعه بزرگ و منحصر به فرد #روزشمار_جنگ_ایران_و_عراق است که به بررسی و توصیف مقطع ۳۴ روزه ۱۱ آذر ماه تا ۱۴ دی ماه ۱۳۵۸ می پردازد.
از مهمترین وقایع این کتاب برگزاری همه پرسی قانون اساسی جمهوری اسلامی در روز یازدهم آذر و عزیمت نومیدانه کورت والدهایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد از تهران به نیویورک است که در اجرای ماموریت ابلاغی شورای امنیت این سازمان و به منظور مذاکره با مقامات ایرانی برای حل بحران گروگان گیری به ایران آمده بود.
🚗 خرید حضوری از
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
خیابان انقلاب، خیابان فخررازی
☎️ تلفن تماس: ۰۹۳۸۰۲۶۰۱۳۷-۶۶۴۸۱۵۳۲
🌐خرید از فروشگاه اینترنتی 👇🏿
shop.hdrdc.ir
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🍃🌸 سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا سلام الله علیها سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان، کوثر قرآن، همتای امیر مؤمنان و الگوی بی بدیل تمام جهانیان بر همه زنان عالم خجسته باد🌸🍃
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔺#روزشمار_جنگ_ایران_و_عراق
کتاب سی و ششم
#توقف در هور، نگاه به اروند
✍️ نوشته ی سید رضا صاحبی
📚 انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
💵 ۴۳۰۰۰۰ تومان
🌐خرید اینترنتی 👇
http://shop.hdrdc.ir/product/653
📢 کانال فروشگاه کتاب
https://eitaa.com/ketab_asnaddefamoghaddas
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🔺#روزشمار_جنگ_ایران_و_عراق کتاب سی و ششم #توقف در هور، نگاه به اروند ✍️ نوشته ی سید رضا صاحبی 📚 ا
کتاب پیش رو با عنوان توقف در هور، نگاه به اروند کتاب سی و ششم از مجموعه بزرگ و منحصر به فرد #روزشمار_جنگ_ایران_و_عراق است که به بررسی و توصیف وقایع ۱۸ فروردین تا ۲۳ خرداد سال ۶۴ می پردازد.
در این کتاب حوادث و رویدادهای مقطع مذکور در قالب ۹۶۳ گزارش تبیین شده است.
مهمترین واقعه در دوره کتاب حاضر، سفر دبیر کل سازمان ملل متحد به ایران و عراق بود،دبیر کل با اوج گیری مجدد جنگ شهرها و تصمیم ایران برای مقابله به مثل با شلیک به بغداد در روز ۱۸ فروردین ۶۴ وارد ایران شد.
از دیگر وقایع مهم این کتاب ترور نافرجام امیر کویت و ادعای عراق مبنی بر اینکه ایران در این ترور نقش داشته است.
🚗 خرید حضوری از
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
خیابان انقلاب، خیابان فخررازی
☎️ تلفن تماس: ۰۹۳۸۰۲۶۰۱۳۷-۶۶۴۸۱۵۳۲
🌐خرید از فروشگاه اینترنتی 👇🏿
shop.hdrdc.ir
🔺روپوش های خونین؛ بهداری رزمی سپاه پاسداران در عملیات کربلای پنج
✍️ نوشته ی سید حمید رهنما
📚 انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
💵 ۱۴۰۰۰۰ تومان
🌐خرید اینترنتی 👇
http://shop.hdrdc.ir/product/649
📢 کانال فروشگاه کتاب
https://eitaa.com/ketab_asnaddefamoghaddas
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🔺روپوش های خونین؛ بهداری رزمی سپاه پاسداران در عملیات کربلای پنج ✍️ نوشته ی سید حمید رهنما 📚 ان
در این کتاب با نگاهی به عملکرد بهداری رزمی سپاه طی سالهای دفاع مقدس و همچنین بررسی عملکرد آن در آخرین عملیات گسترده دفاع مقدس در جبهه جنوبی، یعنی عملیات کربلای 5 ( که موضوع نگارش این کتاب است). به خوبی به رشد و پیشرفت بهداری رزمی سپاه در دوران دفاع مقدس پی میبریم. از این رو، برای درک و لمس این پیشرفت کتاب حاضر در کنار پرداختن به نقش بهداری رزمی سپاه پاسداران در عملیات کربلای5، تلاش داشته است که با ارائه خلاصه ای از فعالیت های این سازمان از آغاز تا برهه زمانی سال 1365 به گوشه ای از پیشرفت های آن طی سالهای دفاع مقدس اشاره کند.
🚗 خرید حضوری از
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
خیابان انقلاب، خیابان فخررازی
☎️ تلفن تماس: ۰۹۳۸۰۲۶۰۱۳۷-۶۶۴۸۱۵۳۲
🌐خرید از فروشگاه اینترنتی 👇🏿
shop.hdrdc.ir
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🔴 به مناسبت سالروز عملیات نصر (هويزه)؛
✅ عملیات آفندی زرهی موفقی که ناکام ماند!
◀️ با وجود آنكه ساعت 4 بعد از ظهر دستورات صادره همچنان تاكید بر مقاومت شهید سید حسین علمالهدی و ایستادگی داشت، دقایقی بعد، عقبنشینی سریع نیروی زرهی، منطقه را از گردو غبار پوشاند؛ این درحالی بود كه نیروهای پیاده سپاه در منطقه مانده بودند.
ادامه مطلب:
http://www.defamoghaddas.ir/2699
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
📚 معرفی کتاب
#هویزه_آخرین_گامهای_اشغالگر
#کتاب_یازدهم
#جنگ_ایران_و_عراق
#روزشمار
#هویزه
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🛒 خرید آسان از سایت:
http://shop.hdrdc.ir/product/331
🛒 خرید از فروشگاه:
خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی
۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲
با ما همراه باشید
https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
🔺شکست طلسم بوارین؛ نبرد لشکر ۵۲ قدس در عملیات کربلای ۴ و ۵
✍️ نوشته ی محمدرضا صالح فخاری
📚 انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
💵 ۱۴۰۰۰۰ تومان
🌐خرید اینترنتی 👇
http://shop.hdrdc.ir/product/651
📢 کانال فروشگاه کتاب
https://eitaa.com/ketab_asnaddefamoghaddas
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🔺شکست طلسم بوارین؛ نبرد لشکر ۵۲ قدس در عملیات کربلای ۴ و ۵ ✍️ نوشته ی محمدرضا صالح فخاری 📚 انتشا
این کتاب در 5 بحش سازمان یافته است که در بخش اول در سه فصل به اجمال به تحولات سال 1365 (ششمین سال جنگ) توجه شده است. به این ترتیب که در فصل اول بر تحولات این سال به اجمال مرور میشود و روند آغاز و اجرای عملیات کربلای 4 بیان میگردد. همچنین درفصل دوم به شرایط اجرای عملیات کربلای 5 و در فصل سوم به عملیات تکمیلی کربلای 5 و تحلیل نتایج آن پرداخته میشود.
در بخش دوم، سوم و چهارم نیز بر اساس اسناد جنگ چگونگی حضور لشکر 52 قدس در نیردهای کربلای 4 و 5 و تکمیلی کربلای 5 بیان میشود و د رنهایت در بخش پنجم دستاوردهای نبرد لشکر 52 قدس در سال سرنوشت (1365) جمع بندی و بیان میشود.
🚗 خرید حضوری از
فروشگاه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
خیابان انقلاب، خیابان فخررازی
☎️ تلفن تماس: ۰۹۳۸۰۲۶۰۱۳۷-۶۶۴۸۱۵۳۲
🌐خرید از فروشگاه اینترنتی 👇🏿
shop.hdrdc.ir
💎 تاریخ شفاهی دفاع مقدس،روایت حسین علایی فرمانده قرارگاه نوح (ع)
جلد اول
✍نویسنده: مهدی حاجی خداوردی خان
دکتر حسین احمدی
📚ناشر: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
🗒معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد اول از گفت و گو با سردار علایی شامل بیست و یک گفت و گو از تولد تا فرماندهی ایشان در نیروی دریایی سپاه و اقدامات ایشان در این نیروست.
🗒 بخشی از مقدمه راوی
پس از پیرون انقلاب از همان روزهای اول به سپاه پاسداران پیوستم تا سهمی در پاسداری از خواسته های مردم در حفظ نظام جمهوری اسلامی که متکی بر آرای اکثریت مطلق مردم بود داشته باشم. در حالی که مدرک مهندسی خود را در سال ۵۸ از دانشکده فنی گرفته بودم و به مقابله با ناامنی های ایجاد شده از جانب بعضی از گروه های مسلح غیر قانونی در استان های کردستان، آذربایجان غربی و شرقی مشغول بودم ناگهان صدام جنگ ناخواسته ای را به ملت ایران تحمیل کرد. خداوند این توفیق را به من عطا کرد تا تقریبا در طول هشت سال جنگ در کنار رزمندگان عزیز در جبهه ها باشم، در همین حال برای گسترش توان رزمی سپاه و افزایش قدرت دفاعی ایران در تلاش بودم و این توفیق را داشتم که بنیان گذار و اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه شوم. انچه در این کتاب بیان کرده ام بخش هایی از اتفاقاتی است که در خاطرم مانده است، هدف اصلی از بازگویی و انتشار این خاطرات افزودن بر تجربه و درس گرفتن از گذشته ها و بهره گیری از آنها برای زندگی بهتر در آینده است.
💳روش های خرید کتاب👇
✅حضوری:مراجعه به فروشگاه مرکز اسناد به آدرس خ انقلاب، خ فخررازی، پلاک ۳۲
📞۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲-۰۹۳۸۰۲۶۰۱۳۷
✅خرید اینترنتی
http://shop.hdrdc.ir/product/629