eitaa logo
کتاب فیلم دفاع مقدس و شهدا
1.6هزار دنبال‌کننده
228 عکس
127 ویدیو
328 فایل
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس و شهدا (ایتا _ تلگرام ) @ketab_film_defaa_mogaddas مدیر کانال ( تبادل ) @AlfJhoosen @AlfJhoosen2
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1760636.pdf
8.75M
📘 کتاب 🔹خاطرات خانم سیده زهرا حسینی از روزهای اشغال خرمشهر 🔺از پر تیراژترین کتاب های دفاع مقدس کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
#شهید_چمران الگو و شخصیت برجسته کتاب «مرگ تاجرانه» (شهید و شهادت در کلام رهبر معظّم انقلاب اسلامی) 📚🌹 کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بمناسبت ۳۱ خردادماه، سالروز شهادت 📥 بر اساس زندگینامه شهید چمران 📜از مجموعه کتاب های ✅ویژه کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
#نیمه_پنهان_ماه #شهید_چمران #رایت_فتح #سالروزشهادت 💕تا به حال از عشق‌هایی خوانده اید یا شنیده اید که آغاز آن دنیا و مقصدش آسمان است . زندگی شهید چمران با همسرش ؛ حس لطیف تنفس یک جان در جانی دیگر . این حس گمشده رادر خود بیابیم . 💎 برشی از کتاب: پرسید شمع ، چرا شمع ؟ اشکم ریخت . گفتم : « نمی‌دانم ، این شمع ، این نور ، انگار در وجود من است ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد » مصطفی گفت : « من هم فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند » پرسیدم این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم او را ببینم . گفت : من. تعجب کردم . شما کشیده اید ؟! شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می‌شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من از حفظ . گفت : هر چه شما نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز کرده‌ام و اشک هایش سرازیر شد. ص 16و 17 کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
شهید چمران.mp3
11.69M
#کتاب_صوتی ❤️بمناسبت ۳۱ خردادماه، سالروز شهادت #شهید_چمران 📜از مجموعه #نیمه_پنهان_ماه کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مروری بر زندگی شهید مصطفی چمران 🔺پخش بمناسبت - ۳۱خرداد ۱۳۶۰-سالگرد شهادت کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
📕 خاطره #داستان_یک_جاسوسی_در_عراق داستانی متحیر کننده از جانفشانی یکی از افسران اطلاعاتی گمنام و دلاور نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در عراق 👇👇👇
4_5841308878662271904.apk
1.07M
📕 خاطره #داستان_یک_جاسوسی_در_عراق داستانی شور انگیز از جانفشانی یکی از افسران اطلاعاتی گمنام و دلاور ارتش جمهوری اسلامی ایران در بغداد در جنگ تحمیلی 🔻تقدیم به ارتشیان دلاور و دوستداران آنها 🔰فایل #ساخته شده در کانال کتاب فیلم دفاع مقدس کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
کتاب فیلم دفاع مقدس و شهدا
📕 خاطره #داستان_یک_جاسوسی_در_عراق داستانی شور انگیز از جانفشانی یکی از افسران اطلاعاتی گمنام و دلا
دوستان عزیز باسلام و احترام خواهشا حتما مطالعه ش فرمایید از بهترین خاطرات دفاع مقدسی هستش که تا حالا خوندمش ، هم عاشقانه است و هم هیجانی و قهرمانانه ، عشق مجازی و حقیقی و عشق به وطن توأمان. البته فایل ساخته خودمون هست . با احترام به ساحت عزیز رزمندگان و ایثارگران و مخصوصا شهدای❤️ سربازان گمنام آقا امام زمان (عج)
🔰 خاطره بسیار جالب و شنیدنی ( خاطراتی شنیدنی از اسارت یک رزمنده و مدافع حرم افغانستانی ایرانی تبار به دست تروریست های داعشی در سوریه و فرار از زندان تروریست ها ) 👇👇👇
🔰 خاطره بسیار جالب و شنیدنی ( خاطراتی شنیدنی از اسارت یک رزمنده و مدافع حرم افغانستانی ایرانی تبار به دست تروریست های داعشی در سوریه و فرار از زندان تروریست ها ) 🔻 قسمت_۱ _ ۳۲ سال پیش پدرم"سیدمیرزا جعفرے"و مادرم"زهرا صفزی" ڪہ هر دو اهل روستاے شیعہ نشین سوف افغانستان بودند؛بہ دلیل تهاجم طالبان و مشکلات دیگر تصمیم مےگیرند به ایران مهاجرت کنند! _اغلب مردم این روستا از سادات هستند... ما نیز جزو سادات هستیم! ما چهار برادر و چهار خواهر بودیم ڪہ دو خواهرم فوت کردند! من سال ۱۳۷۲ در ایران متولد شدم بہ دلیل این ڪہ باید در امر معاش خانواده ڪنار پدرم خدمت می‌ڪردم؛ نتوانستم تحصیلاتم را ادامه دهم... _ده سالم بود ڪہ در یڪ ڪارخانه ڪفش سازے مشغول ڪار شدم! شغل پدرم در افغانستان ڪشاورزے بود و زمین های زیادے داشت! بعدها مجبور شد یڪ سالے به آنجا برگردد تا علاوه بر دیدن خانواده فڪرے هم به حال زمین هایش بڪند و من هم به همین علت مجبور شدم درس را رها ڪنم تا در نبود پدر ڪمڪ حال خانواده شوم... _چسبیده بودم به ڪار و زندگے... شبها ڪار مے‌ڪردم و ۶ صبح ڪہ مے‌رسیدم خانہ تا بعد از ظهر مے‌خوابیدم! خدا را شڪر اوضاع زندگے مان بد نمے گذشت تا اینکه زمزمه آغاز جنگ در سوریه شنیده شد! _سال ۹۲ بود یڪ روز صبح تازه رسیده بودم خانه و خواب بودم... با صداے پسر خالہ ام بیدار شدم!داشت با پدرم در مورد اوضاع آنجا صحبت میکرد! خودش یڪ بار اعزام شده بود... میگفت:درگیرے خیلے شدید است و حضرت زینب سلام الله علیها تنهاست! اگر نرویم بجنگیم تڪفیرے ها همه چیز را خراب میڪنند و به حرم خانوم هتڪ حرمت می شود! وسط صحبتشان از خواب بیدار شدم و پرسیدم:سید مصطفے از سوریه براے من بیشتر بگو... گفت جنگ است دیگر!!! از نظر امنیت بسیار خطرناڪ است و دشمن در حال پیشروے براے گرفتن ڪل خاڪ سوریه است! پرسیدم:میشود من هم بروم؟؟؟ گفت:چرا نمیشود؟ _فرداے همان روز همراهش رفتم ثبت نام ڪردم! پدرم وقتے متوجه رفتنم شد؛مخالفتے نکرد و گفت: پسرم برو من سپردمت به حضرت زینب... 🔺 ادامه دارد.... کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
🔰 خاطره بسیار جالب و شنیدنی ( خاطراتی شنیدنی از اسارت یک رزمنده و مدافع حرم افغانستانی ایرانی تبار به دست تروریست های داعشی در سوریه و فرار از زندان تروریست ها ) 🔻 قسمت_۲ _براے رفتن داشتن ڪارت اقامت الزامے بود ڪه من داشتم! خودم را ڪامل معرفی ڪردم... فرمے بود از باب اینڪه مریضے نداشته باشم! آن را هم پر ڪردم... بقیه مدارک هم جور شد! به جایے ڪه در آن مشغول ڪار بودم اعلام ڪردم ڪه ممڪن است دیگر نتوانم بیایم... _هشت روز بعد،ساعت ۷ صبح رفتم محله ۷۲ تن! ۱۰۹ نفر بودیم ڪه به پادگانے در تهران فرستادن مان... ۱۷ روز آموزش سخت و فشرده دیدیم ڪه بعدها در جنگ بسیار کمک مان ڪرد... آموزش ها تکنیک ها و آشنایے با سلاح و همچنین آشنایے با جنگ شهرے ڪه مثلاً چگونه باید وارد یک خانه شد! مےگفتند یک دفعه نروید،چون ممڪن است پشت در بمب باشد و وقتے با لگد در را باز میڪنید بمب منفجر شود... این تاکتیک ها ڪاربردے بود و خیلے هم به درد مان خورد! حدوداً روزے ۵ ساعت مے خوابیدیم! حتے وسط خواب بیدارمان می‌ڪردند ڪه عادت ڪنیم... مےگفتند آنجا منطقه جنگے است و جاے خواب نیست!!! همینطور هم بود... گاهے ۱۵ روز در خط بودیم و بعد به عقب برمےگشتیم و خواب مان نیم ساعت سرپایے بود! زیرا هر لحظه ممڪن بود بخوابیم تکفیرے ها هجوم ڪنند... _روزے ڪه تماس گرفتند و گفتند براے اعزام بیایید،یک ذره ترس اینڪه فڪر ڪنم ممڪن است شهیــد یا زخمے شوم نداشتم... خوشحال و خونسرد زنگ زدم به صاحب ڪارم و گفتم دیگر نمی توانم بیایم سرڪار! پرسید چرا!؟ گفتم دارم مے روم سوریه! صاحب ڪارم گفت:ڪجا میخواهے بروے!؟ بمان همینجا!!! شبها ڪار ڪن؛روزها هم برو ڪنار خانواده ات... گفتم:نه!من به شما از یک هفته قبل گفتم! ممڪن است دیگر نیایم و حالا تماس گرفتم فقط خبر دهم... _آدم در طول راه و حتے زمانے ڪه در آنجا حضور پیدا می ڪند دچار وسوسه هاے شیطانے مے شود و ڪم ڪم این افڪار ذهن شما را احاطه می ڪند ڪه اگر دستم قطع شود چه ڪار ڪنم!؟ یا اگر اسیــر شوم چه!؟ _اینها همه فڪر هایے است ڪه شیطان به ذهن آدم مےرساند... من هم آدم بودم و دچار این افڪار مے شدم! اما ناگهان به خود نهیب میزدم... هر اتفاقے ڪه مے خواهد بیفتد! _سختے هاے ڪار دو دلم می ڪرد! وقتے ڪه به ما تمرین مے دادند،بعد از نماز صبح دیگر نمے گذاشتند بخوابیم و باید تمرین می‌ڪردیم... یک ساعت و نیم مے دویدیم،کلاغ پر مے رفتیم و ڪلی تکنیک هایے ڪہ با اسلحه باید انجام مے دادیم... از این تمرین ها بسیار خسته میشدم! به خصوص ڪه پیش از آن تصادفے ڪرده بودم ڪه در بدنم پلاتین بود! در اینجور وقت‌ها میگفتم:"ول ڪن بابا جنگ چیه!؟برمیگردم خانه" اما باز پیش خودم میگفتم:"بعدها دستم خالے است و زمانے ڪه همه مقابل حضرت زینب سلام الله علیها سربلند هستند من چیزے ندارم..." _در طول مسیر در هر مرحله‌اے از راه و اعزام،حتے وقتے ڪه بعد از همه آموزش ها به سوریه بروے هر جایے احساس کنے دلت می‌خواهد برگردے زورے بالاے سرت نیست و تنها به تصمیم خودت بستگی دارد... برایت نامه اے مے زنند ڪه مے توانے برگردے! بنابراین تصمیم گرفتم یک بار زیارت ڪنم و بروم ببینم جنگ چطورے است! به هر حال در این ۱۷ روز با همه افکار و سختے ها تصمیم نهایے خود را گرفتم... 🔺 ادامه دارد..... کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas