eitaa logo
کتابـــــفـروشی و محصولات فرهنگی نورالزهرا🌙
708 دنبال‌کننده
2هزار عکس
303 ویدیو
0 فایل
کتاب فروشی و محصولات فرهنگی نورالزهرا🌙 🏠 زرند، چهار راه برق خیابان چمران،روبه روی کلینیک فرهنگیان 📚عرضه کننده جدیدترین وارزشمندترین کتاب ها و محصولات فرهنگی 🌷وابسته به گروه فرهنگی شهیدحمید سیاهکالی مرادی 📬ارسال به سراسر کشور خرید کتاب : @ketabyb
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابـــــفـروشی و محصولات فرهنگی نورالزهرا🌙
📚 این داستان اولین تجربه داستان نویسی زهرا بلنددوست است که چاپ شده است. داستانی که به گفته خود نویسنده 4 - 5 ماه از او وقت گرفته است. . "چایت را من شیرین میکنم" داستان دختریست به نام سارا، ایرانی الاصل و مقیم آلمان با پدری که سمپات سازمان مجاهدین خلق بوده و مادری که نقطه ی مقابل پدر قرار دارد.🙄 . در میان دعواها و کشمکش های این دو که مادر از خدا می گفت و خوبی هایش😍 و پدر از دغدغه های سازمان، نه خدا که از نظر او فقط نظاره گر کتک خوردن های مادر بود نه سازمان که همه چیز را فدای اهدافش می کرد، سارا و برادرش خلاء را انتخاب می کنند و پناه هم می شوند. . ولی طی ماجرایی برادرش هم به اسلام گرایش پیدا کرده، وارد گروه داعش شده و ناپدید می شود.😑 . سارا در حین جستجوی برادر ناخواسته وارد جریانی می شود که با مبنای وجودی این گروه و جنایت هایش آشنا شده و اورا بیش از گذشته از شنیدن نام اسلام و مسلمان به هراس می اندازد.🙁 . ولی داستان جوری پیش می رود که در آخر او همسر یک جوان مسلمان و پاسدار ایرانی شده و طعم اسلام حقیقی را می چشد.😍 . این رمان اسلام را با تمام زیبایی هایش مقابل خواننده می چیند و ایمان، قدرت و صلابت ایران و ایرانی و پاسدار واقعی را به رخ تمام جهان می کشد.✌️ . روح بزرگ شخصیت پاسدار داستان و اعمال و رفتارش، میزان تقوا وتسلط او بر خود، زیبایی برخوردهایش با مسائل اعتقادی در حیطه ی زن و خانواده، جلوه ای بسیار زیبا و جذاب از حقیقت زندگی مسلمانان واقعی است و خواننده را به شدت تحت تاثیر قدرت معنوی خود و بزرگی روحش قرار می دهد. . 📚 بخشی از کتاب: . آرام آرام روی قبرهای وسط حیاط قدم می زدم و با گوشه چشم، تاریخ نوشته شده بر آنها را می خواندم. بعضی جوان، بعضی میانسال، بعضی پیر، راستی مردن درد داشت؟ ناگهان یک جفت کفش سرمه ای رنگ با عطری تلخ و آشنا مقابل چشمانم سبز شد. . سرم را بالا آوردم. صدای کوبیده شدن قلبم را با گوش هایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدنش می گذشت؟ زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟ اما این غریبه، با شلوار مشکی و پیراهن مردانه سرمه ای رنگش، زیادی دلنشین به کامِ احساسم آمد. بازهم موهای کوتاه و ته ریشی به سیاهی زغال ... . 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📝 نویسنده :زهرا بلنددوست ناشر : کتابستان معرفت 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ایتا https://eitaa.com/joinchat/3570270274Cbaea050ae1