جول اوستین، کشیش سرشناس و نویسندهی پرفروش آثار انگیزشی، در این کتاب به شما راه و رسم زندگی اصیلی را میآموزد که سرانجامی جز خوشبختی و سعادت ندارد. اگر خواهان غلبه بر مشکلات زندگی هستید، آموزههای اوستین را جدی بگیرید!😊🌸
برشی از کتاب:
خداوند کاری میکند که بدرخشی. قرار است اوج بگیری، شناخته شوی، تأثیر بگذاری. فکر میکنی زیبایی، شخصیت گیرا، تحصیلات یا آموزگار مناسب نداشتهای. خدا برایت جبران میکند. حسابهایت را پر خواهد کرد. دقیقاً مانند لیا، وقتی دیگران بدرفتاری میکنند، تو را دستکم میگیرند، بیاعتبار میکنند و سعی میکنند کوچک جلوهات بدهند، خداوند از رفتارهایشان غافل نخواهد بود. او تمام بیعدالتیها، خطاها، اشکها و شکستهایت را دیده است. کتاب مقدس میگوید که بدون اذن خداوند، برگ از شاخه به زمین نمیافتد. خداوند چقدر دقیقتر شرایط تو را میبیند. وقتی کسی با تو بدرفتاری میکند، خداوند دلخور میشود. تو بندهی محبوبش هستی. نمینشیند و نمیگوید: «چقدر بد شد. نباید اینگونه رفتار میکردند.» او هم مانند والدی که به فرزندش بیاحترامی شده است رفتار خواهد کرد.
قیمت:
۷۹۹٠٠تومان
ثبت سفارش = @saraSMF
پخش کتاب صادق📚
•
خون گریه می کنند ملائـک گـمان کنم
زینب به خانه روضه مادر گرفته است
•
#لاأدری
📚 - @ketab_sadegh_neyriz
پخش کتاب صادق📚
• منو میکُشه یادگاریات... •
-روضه ای در قالب نوحه ای حزین
باصدای #سیدرضا_نریمانی
ــــــــــــــــــــــــ🖤✨ــــــــــــــــــــــ
@ketab_sadegh_neyriz
📌 لطف میکنید یه کمکی بکنید بالای300 بشیم :)🌱
پ.ن:
هرکس به هر طریقی که دوست داره کانال رو معرفی کنه؛
👉🏻 @ketab_sadegh_neyriz
May 11
هدایت شده از - مَھجبین •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش کتاب صادق📚
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلایِ ما شد یارب بلا بگردان . . 🖤!'
- نگاهم کرد و گفت :
میدانی رنج تو از چیست ؟!
تو به آنچه نباید ، بسیار میاندیشی . .‴
پخش کتاب صادق📚
...داشتم از پلههای بلند و بسیاری که از ایوان آغاز میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یکدفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام خارج میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده...
برشی از کتاب #دختر_شینا📚
زندگینامه قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
قیمت : ۴۵هزار تومان
ثبت سفارش = @saraSMF
#دختر_شینا
#کتاب
#پخش_کتاب_صادق
#شهدایی