شوخی و خنده اهل کاروان و همسفران ما با راننده و شاگردش با زبان بدن و با کمک ایما و اشاره و عربی دست و پا شکسته ادامه داشت تا بالاخره پیش از اذان ظهر به کربلا می رسیم.
آه کربلا! چه دلنشین است این واژه! چه زیباست نام حسین و چه دلپذیر است هوای حسین حتی اگر دما به ۵۰ درجه برسد! و چه دلپذیرتر راه حسین و شهادت در رکابش!
آه حبیب بن مظاهر کجایی! چه بر سر محبوبت آمد؟ کجاست محبوبت؟
آه ای حر! ای پهلوان جوانمرد و ای آزادمرد کجا بودی وقتی آزادی را سر بریدند؟
آه ای عباس کجا بودی وقتی اسب بی سوار با یال خونین و زین واژگون شده خود را به خیمه رساند؟
هزاران آه ای علی اکبر! کجا بودی وقتی لاشخورها به خیام حرم و به کبوتران حمله کردند؟
و چه جانسوز است شنیدن نام علی اصغر که قلب هر انسانی را کباب می کند!
و چه سخت است مصیبت عمه جان عقیله بنی هاشم. آه ای زینب که هرگز نفهمیدیم مصیبت تو را!
و آه و افسوس و هزاران آه و افسوس ای حسین ای عزیر دل فاطمه که ما نبودیم و لیاقت نداشتیم و از ضیافت خون باز ماندیم. حسین جان جامانده حقیقی ماییم که به کربلا رسیدیم و حسین را نفهمیدیم نه آن که در خانه ماند و چه بسا هزاران بار بهتر و بیشتر از ما حسین را فهمید.
آه ای کربلا! کربلا! چه می کنی با دل ما؟ آه کربلا! آه کربلا!
🖋 #سلیمان
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
جای کتاب برشی های عزیز خالی
حرم با صفای امیرالمؤمنین
وفدت علی الکریم بغیر زاد
من الحسنات و القلب السلیم
و حمل الزاد اقبح کل شیء
اذا کان الوفود علی الکریم
😭😭😭😭😭😭😭😭
بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم
و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است.
🖋 #امیرالمؤمنین_علیهالسلام
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
اصبغ بن نباته می گوید: همین که سلمان از دنیا رفت و هنوز ما جنازه ی او را از قبرستان برنداشته بودیم، ناگهان مردی را سوار بر استر دیدیم که خیلی غمگین بود.
از استر پیاده شد و بر ما سلام کرد و ما جواب سلام او را دادیم، گفت: «در مورد غسل و نماز وکفن و دفن جنازه ی سلمان، جدیت و شتاب کنید.» ما او را کمک کردیم، او برای حنوط و کفن و دفن، کافو آورده بود. به دستور او آب آوردیم، او جنازه ی سلمان را غسل داد وکفن کرد و نماز بر جنازه خواندیم و جنازه را دفن نمودیم.
آن مرد، امیرمؤمنان علی علیه السلام بود که خودش لحد قبر سلمان را چید و قبر را پوشانید. حضرت علی (ع) در آخر کار با دست خود بر روی قبر سلمان شعر زیر را نوشتند:
وفدت علی الکریم بغیر زاد * من الحسنات والقلب السلیمی
وحمل زاد اقبح کل شیی * اذا کان الوفود علی الکریمی
ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم
و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است
آنگاه سوار بر استر شد که برود، در همین موقع به دامنش چسبیدم و گفتم: «ای امیرمؤمنان! چه کسی خبر درگذشت سلمان را به تو داد و چگونه (به این زودی از مدینه) به اینجا آمدی، با این که فاصله ی راه طولانی است؟)
فرمود:« ای اصبغ! از تو پیمان می گیرم که در صورت آگاهی از این ماجرا تا زنده هستم به کسی نگویی.»
گفتم: «ای امیرمؤمنان! من قبل از تو می میرم.»
فرمود:« نه ، عمرت طولانی می گردد.»
گفتم:« بسیار خوب، پیمان می بندم تا زنده هستی به کسی نگویم.»
فرمود:« ای اصبغ! من هم اکنون در کوفه نماز خواندم و از مسجد به سوی خانه بازگشتم. در خانه خوابیدم، در عالم خواب شخصی نزد من آمد و گفت: «سلمان از دنیا رفت.» بی درنگ برخاستم و سوار بر استرم شدم و آنچه برای تجهیز میت لازم است باخود برداشتم و به سوی مدائن آمدم. خداوند این راه دور را برایم نزدیک کرد و اکنون اینجا هستم. رسول خداصلی الله علیه و آله مرا از این ماجرا آگاه کرده بود.
اصبغ می گوید: دیگر علی علیه السلام را ندیدم، نفهمیدم به آسمان رفت یا به زمین و سپس به کوفه آمدم. صدای اذان مسجد را شنیدم، به مسجد رفتیم، دیدیم امیرمؤمنان علی علیه السلام به نماز جماعت ایستاده است. این بود سرگذشت عجیب آمدن امام علی علیه السلام کنار جنازه ی سلمان.
بحارالانوار،ج22، ص380
طریق العلماء
شروع حرکت از مسجد سهله
خدا لعنت کند صدام را که تمام کودکی و جوانی ما در نفرت از عراق و عراقی گذشت.
چه ظلمی کرد به دو ملت شیعه
✅ #حبالحسین_یجمعنا
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
از گیت دوم عبور می کنیم در صحن وضو گرفته و داخل حرم می شویم. ضریح را طواف می کنیم و بر پیرمرد خرما فروش ساده پوش مرید علی سلام و صلوات می فرستیم. نماز زیارت می خوانیم و بر می گردیم. آه میثم که عمری مرید علی بودی و به جرم عاشقی شهید شدی و بر نخلی که علی وعده داده بود به دار آوبخته شدی در حالی که زبانت را به جرم بازگو کردن فضائل علی بریدند. آه میثم! بریده باد زبانی که به بریدن زبانت فرمان داد. آه میثم آخرین کلامی که پیش از بریدن زبانت بر زبان جاری کردی کدام فضیلت علی بود؟ حس و حالت چه بود وقتی با زبان بریده و سر و صورت خونین به دیدار مولایت شتافتی؟ چه بر زبان جاری کردی وقتی مولایت در آستانه بهشت به پیشبازت آمد؟ آه میثم زهی سعادت و زهی افتخار که نصیبت شد و در تاریخ جاودانه ات کرد و در صف عاشقان علی نامت را ثبت کرد. آه میثم کاش ما هم با تو و در زمان تو بودیم و به فیضی دست می یافتیم که تو بدان رسیدی. آه میثم برای ما هم دعا کن و سفارش ما را به مولای کریمت کن و در پیشگاهش شفیع ما باش.
🖋 #سلیمان
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣مهمان ها تمام شدند.
با پایان یافتن اربعین دیگر جاده ها و مسیرهای منتهی به کربلا خالی از زائر می شود و خدام الحسین ناراحتند که خادمی آنها تمام می شود.
📌ملت ایران مدیون ملت عراق است و از میزیانی با شرافت آنها سپاسگزاری می کند.
✅ #اربعین
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
May 11
مدار چرخ، به کجداری اش نمی ارزد
دو روز عمر، به این خواری اش نمی ارزد
سیاحت چمن عشق، بهر طایر دل
به خستگی و گرفتاری اش نمی ارزد
ز بامداد وصالم مگو، که شام فراق
به آه و اشک و به بیداری اش نمی ارزد
دلی ز خویش مرنجان که گر شوی سلمان
جهان به طاعت و دینداری اش نمی ارزد
نوازش دل رنجیدهام مکن ای عشق
که خشم یار به دلداری اش نمی ارزد
کنار بستر بیمار عشق، منشینید
که محتضر به پرستاری اش نمی ارزد
به نقش ظاهر این زندگی، چه میکوشید
بنا شکسته، به گلکاری اش نمی ارزد
بگو به یوسف کنعان، عزیز مصر شدن
به کوری پدر و زاری اش نمی ارزد
در این زمانه مجویید از کسی یاری
که خود به منت آن یاری اش نمی ارزد
🖋 #رحیم_معینی_کرمانشاهی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
خسته ام از زندگی عزم سفر دارم به سر
تا بگیرم جان تازه شاد گردم از سفر
چون کبوتر بسته بالم نای پروازم نمانده
همچو آهویی که پایم مانده در دام خطر
زاغکی مسکینم و بی بال و پر در لانه ام
نه سراغ از کس نه کس را باشد از حالم خبر
تک درختی در کویرم فکر باران است کارم
تشنگی خواهد مرا انداختن پیش از تبر
فرصتی می خواهم از باران که سیرابم کند
تا کویری را کنم جنگل بگیرم برگ و بر
کاش بودم چشمه ای یا رود بودم بی قرار
سوی تو ره می کشیدم می نشستم در گذر
یا نسیمی می شدم تا با وزیدن سویتان
می رسیدم بر درت وقت عبادت هر سحر
کاش روزی با اذان صبح هر گلدسته ات
بر تمام خواب خود می یافتم فتح و ظفر
چون میسر نیست ما را فرصت دیدار ابر
کاش باد نو بهاری آید و آرد برایم برگ تر
باز هم سالی گذشت و چشم من دور از حرم
کی رسد روزی که گیرد دستم آخر قفل در
با امید دیدن شاه خراسان باز هم
می دهم بعد از نمازم بر دعاها بال و پر
تا شود قسمت برایم بوسه بر خاک درش
از جوادش خواهم این بار اذن دیدار پدر
ای جواد ای میوه قلب امام مهربان
اذن فرما تا نهم بر خاک پایش چشم تر
یا رضا ای هشتمین خورشید عالمتاب من
یا ردم کن یا بده رخصت نمانم پشت در
خوش به حال آنکه او را می پذیری نو به نو
ما به حسرت سالیانی مانده فرمایی نظر
باز هم آمد امید خسته بر سلطان طوس
بی بضاعت بود و خود را خواند مرد با گوهر
آتشی بود از دلش شعله کشید و سرد شد
شعر او ورنه کجا شعرش کجا اصل هنر
🖤 #امام_رضا
🖋 #سلیمان
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
من کویرم تشنه باران لبخند توام
تلخکامم عاشق شیرین ترین قند توام
خسته ام از روزگار و رنج های بی شمار
من هواخواه تو و چونان عسل پند توام
آهویم. تیرم زنی، ترک تو هرگز هیچ گاه
تا ابد هستم رها، مادام در بند توام
چون کلاغی نا امید و خسته از سنگ جفا
بر تو مهمان آمدم امروز خرسند توام
بوته خشک بیابانم ندارم طاقتی
دیده بر ره طالب باران اسفند تو ام
اذن دیدار تو می خواهم من از تو صبح و شام
بنده ناچیزی از لطف خداوند توام
خشک بودم مرده بودم ریشه ام در باد بود
شاخه ی شادابم از روزی که پیوند تو ام
آبروی اندکم بر پا اگر هست ای رضا
آن هم از لطف تو شد من آبرومند تو ام
🖤 #امام_رضا
🖋 #سلیمان
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
هر چه به دل هست ز پاک و پلید
در سخن آید اثرِ آن پدید
📚 #تحفهالاحرار
🖋 #جامی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
🖋 #فاضل_نظری
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
َ
هر که خواهان صحبت کسی شد،
آن خواستِ اول را «میـل» گویند
و چون میل زیادت گشت
و مفرط گشت، آن میلِ مفرط را «ارادت» گویند
و چون ارادت زیاد شد و مفرط گشت،
آن ارادتِ مفرط را «محبـت» گویند
و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،
آن محبت مفرط را «عشـق» میگویند.
📚 #انسان_کامل
🖋 #عزیزالدین_نسفی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
شب و تنهایی و قلبی که تمنای تو داشت
فکر آشفته که این بار تقاضای تو داشت
راه شیطان به غلط شیوه دل بود ولی
او چنین پیش خود انگاشت که سودای تو داشت
خوش به حال دل یاری که رسیده است به یار
آنچنان کز دل خود غافل و رویای تو داشت
مکه رفتیم و ندیدیم تو را چون دل ما
فکر خود بود که پنداشت تولای تو داشت
چون مقیم حرم حضرت ارباب شدیم
دیده آیا به سرش عزم تماشای تو داشت؟
کاش می شد که دلم در حرم حضرت ماه
دیده بر قامت و آن چهره زیبای تو داشت
دل نفهمید که یک عمر خطا بود رهش
کاش یک بار به سر درد مداوای تو داشت
ای همه لطف خدا داد و همه خوبی و خیر
دل ما خواهش آن باغ شکوفای تو داشت
مددی باز رسان تا نفسی سینه ی ماست
به زمستان دم من خواهش گرمای تو داشت
🖋 #سلیمان
❤️ #دلتنگ_امام_زمان
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
نقش خیال و خاطره:
دخترک هر روز صبح که از خواب بر می خاست دست و رویش را می شست. سری به باغچه کوچکش می زد. گل هایش را نوازش می کرد. نهال هایش را هرس می کرد. گل های کوچک هر روز بزرگ تر می شدند و گل های جدیدتری به باغچه اضافه می شدند. بوته ها و نهال ها با خاطرات هر روزه دخترک قد می کشیدند و بزرگ می شدند. در آرزوهای او می تنیدند و جان می گرفتند. حالا دیگر این باغچه روز اولی نبود که فقط یک دانه کوچک در آن پنهان شده بود. باغچه کوچک باغ بزرگی شده بود که سرشار از گل و درخت و بوته های شاداب بود. پرنده ها در لابلای شاخه ها مشغول آواز خوانی بودند. پروانه ها از روی این گل بلند می شدند و روی آن گل می نشستند. دخترک هر روز با گل ها و پرندگان و پروانه های زیبای باغش حرف می زد. خاطرات و آرزوهایش را در گوششان نجوا می کرد و غم و شادی اش را به شاخه ها گره می زد. گل ها و درختان محرم اسرارش بودند و بوته ها میهمان سفره رازش. پروانه ها و پرندگان هم شریک غم و شادی اش بودند.
تا اینکه یک روز در خانه به صدا در آمد. دخترک در را باز کرد مردی قد بلند و هیکلی پا در آستانه در گذاشت و وارد باغچه شد.
دخترک گوشه ای ایستاده بود و نگاه می کرد.
مرد اول با مادر دخترک حرف زد. سپس چاقویی را از جیبش در آورد و مشغول شد. کارش که تمام شد باغچه را لوله کرد و ایستاد. دست در جیب کرد و مقداری اسکناس کف دست مادر دخترک گذاشت. یک اسکناس هم به دختر داد. سپس خم شد و باغ لوله شده را بلند کرده روی دوشش انداخته به راه افتاد. دخترک با نگاهش او را دنبال کرد و دمی بعد گوشه لبش به لبخند نشست اما با دیدن جای خالی باغچه اش غمی غریب مهمان خانه کوچک قلبش شد.
🖋 #سلیمان
📚 #داستانک
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
پیر آمد
خسته
خواب آلوده از راه مزارع
راه گندم زار
خسته از کار و تلاش
از درو از روزگار
خسته بود و کار و زحمت جسم او فرسوده بود
بیل خود را تکیه بر دیوار داد
گیوه را پای درخت
از پا کشید
با تکان بر پای خویش
گرد از پایش زدود
پا درون خانه عشقش نهاد و یک کلام
بانوی خانه!
سلام
بانوی پیری که دستانش چروک
صورتی پیر از عبور سالیان
پاسخی از اشتیاق
استکانی چای
قندانی پر از عشق و صفا
عطر چایش
بر مشام جان نشست
لقمه ای نان و پیاز و آبگوشت
بوی آن پیچیده بر بام و گذر
با وضویی تازه از جنس نشاط
و نمازی از خلوص
ذکر و تسبیح و دعای مستجاب
نقش غم بر روی آب
بعد از آن در جای خود آرامشی
پای خسته روی پا
روی پهلو چرخشی
زیر سر دستی خمیده جای بالش
بستر او یک گلیم کهنه ی بی رنگ و رو
بی تجمل
بی تکلف
فارغ از رنگ نعلق
بعد از آن خوابی عمیق
خواب خوش
خواب بی آلایش و بی دغدغه
حسرتی بر اهل دنیا
اهل جمع مال و ثروت
اهل بخل و حرص و اهل پول و قلک
اهل هر چیزی به غیر از زندگی
بندگی
خواب آرام
خواب آرام
خواب در آغوش خدا
🖋 #سلیمان
📚 #شعر_نو
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
و یکبار میگفت:
الهی ملک الموت را به من مفرست
که من جان به وی ندهم
که نه از او ستدهام تا باز بدو دهم
من جان از تو ستدهام
و جز تو به کسی ندهم.
📚 #تذکرة_الاولیاء
📗ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
🖋 #عطار_نیشابوری
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی سبب نیست که جمعه شب رحمت باشد
مادری گفت: "بُنیَّ" همه را بخشیدند
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
❤️ #دلتنگ_کربلا
❤️ #شب_جمعه_حرم
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
باز آمد شب جمعه ز دلم رفت قرار
باز هم صحن و سرایی که شده چاره کار
یاد شش گوشه دل از دست من زار کشید
تا کی آخر بنشینم به غم حضرت یار
چشمه ی چشم من از دوری یار و حرمش
غرق اشک است و نشسته است به آن چوبه خار
آه و حسرت ز غم دوست که مجنونم کرد
آه و افغان که کشیده است دلم هجر بهار
کربلا مرکز دنیاست همه می دانند
دل در این دایره افتاد میان پرگار
دل من تنگ حبیب است خدایا برسان
دستی از غیب که ما را ببرد پیش نگار
تا شب جمعه بیاید بنمایم راهی
دل خود را به حرم گشته دلم روز شمار
آهوی دشتم و هر روز دعایم این است
سحری سوی من آیی بنشینی به شکار
🖋 #سلیمان
✅ #کتاب_برش
❤️ #شب_جمعه_حرم
https://eitaa.com/ketabboresh
سلام آدینه دوستان به خیر و شادی
ساعت ۱۹ بر خط باشید
شگفتانه داریم
روز ۱۷ از ماه سوم
۱۷ +۳=۲۰
یک شعر ۲۰ بیتی❤️😍
عید میلاد گل عالم امکان آمد
به به از این گل زیبا که چه خندان آمد
جبرئیل آمده از عالم بالا به زمین
تا بگوید که به دنیا سر و سامان آمد
کعبه از شوق طواف گل خلقت خندید
آمنه در بغلش سوره انسان آمد
زمزم از فرط سرور آمده استقبالش
تا بگوید به جهان چشمه حیوان آمد
آسمان غرق تماشا شده نورانی شد
پسر آمنه چون موسی عمران آمد
جنت از اینهمه شادی متحیر شده است
از چنین هدیه که از خالق رحمان آمد
حور و غلمان و ملک، عالم و آدم همگی
بر گل عالم خلقت همه حیران آمد
احمد آمد به جهان تا که بزرگی بکند
حیدر است آنکه پی اش تند و شتابان آمد
کوه ها عزم تماشای محمد دارند
ابر از روی سرش مست و خرامان آمد
باغ و گل سرو و چمن محو تماشا شده اند
پیشواز قدمش ریگ به فرمان آمد
بهر احمد که ملایک همه مادر شده اند
با دلی خسته حلیمه ز بیابان آمد
این محمد که شفا بخش مسیحا شده است
از دل غار حرا نسخه درمان آمد
نا که آمد همه گفتند مسیحا نفس است
انبیا پشت سرش لشگر ایمان آمد
آتش دوزخ از او غرق عرق شد کم شد
شعله اش از پی اش ابلیس هراسان آمد
ناله ابلیس زد و شد نفسش سرد و ضعیف
بعد از آن بود که مایوس و پریشان آمد
نام احمد به سماوات و محمد به زمین
بر زبان همه جاری شد و قرآن آمد
هرکجا ذکر محمد شده بر پا گل کرد
صلواتی که خودش باغ و گلستان آمد
ای خدا عیدی ما در شب میلاد این باد
که بگویند به پایان شب هجران آمد
همه جا جار زده این خبر اعلام کنند
که شب غیبت موعود به پایان آمد
ای سلیمان نفسی دم نزن و ساکت باش
که ملائک پی نوزاد غزلخوان آمد
🖋 #سلیمان
❤️ #میلاد_نور
🌸 #رحمه_للعالمین
🌸 #شگفتانه
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh