📖کتاب خاص📚
سلااااااام ظهرتون بخیر😌
با توجه به این توصیه رهبر انقلاب تعدادی کتاب در مورد شهدا و مادران آنها براتون آوردیم با قیمتهای خوب☺️
📖کتاب خاص📚
سلااااااام ظهرتون بخیر😌 با توجه به این توصیه رهبر انقلاب تعدادی کتاب در مورد شهدا و مادران آنها برا
💥💥مادرای عزیز کانال یه سوال!!!!!!
حاضرید برا بهشت رفتن فرزندتون از همسرتون کتک بخورید؟ زیر مشت و لگدش بارها برید ولی بهشت فرزندتون رو براش بخرید؟؟😔
کدومتون حاضرید؟
کی حاضره در یک زندگی مشترک پر از سختی با بی مهری و تندخویی همسرش فرزندش رو نه! فرزندانشو فدا کنه ، و بهشتی بکنه اما بعدش بی کس بشه و بی پناه؟؟😭
طاقتش دارین؟
تحملش دارید؟
اصلا میتونید تصورش کنید؟؟
#ننه_آغا😭😭😭
یکی رو میشناسم
یه مادری هست👇👇👇
اسمش زهراست بهش میگن #ننه_علی
زهرا مادر چند فرزند بود. دوتا از فرزندان پسر زهرا، به نامهای علی و امیر قصد حضور در جبهه را داشتند و برای کسب رضایت پدر دست به دامان مادر شدند.
زهرا برای اجابت خواستهٔ فرزندانش با ترفندهای زنانه و قربان صدقه رفتن پا پیش میگذاشت و با کتک جواب میگرفت؛😭
اما با اصرار زیاد و تحمل سختیهای این مسیر بالاخره موفق شد تا مجوز بهشت را برای فرزندانش بگیرد؛ و حالا او مادر دو شهید.
.
.
.
.
.
💥در دل طوفان زندگی میشود گل بهشتی تربیت کرد.
#ننه_آغا😭
قصه این زن رو باید با اشک خوند و نهیب بزنیم به خودمون زندگی سخت تر از زندگی من هم هست.
در شوک کار این مادرم😭😔
💥این کتاب رو از دست ندید،حتما بخونینش،خانمها حتما بخونینش
📗#قصه_ننه_علی👇
❤️ کتاب #قصه_ننه_علی
نویسنده: مرتضی اسدی
قیمت: ۷۱۱۰۰
«به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد؛ اشاره کردم، برگردد. میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهٔ امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتما ترسیده و میخواهد دلجویی کند. گوشهٔ لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دستوپا میزدم، نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بیانصاف! یه چادر بده سرم کنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد.
پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین میانداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: «اینم عاقبت تو زهرا! مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری میکنن؟!» یکی دو ساعتی کنار پیادهرو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمیشد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه میرفتم تا دست و پایم خشک نشود.
ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد. دندهعقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: «خانوم! چرا اینجا نشستی؟! پاشو برو خونهت؛ دیروقته!» سرم را بالا گرفتم و گفتم: «من خونه ندارم، کجا برم؟!»
ادامه.......👇👇
کانال#کتاب_خاص
https://eitaa.com/ketabe_khas
فروش در سایت آنی نو👇👇
https://onino.ir/nane-ali/
📖کتاب خاص📚
❤️ کتاب #قصه_ننه_علی نویسنده: مرتضی اسدی قیمت: ۷۱۱۰۰ «به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
.........از ماشین پیاده شد و به طرفم آمد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم میلرزید؛ سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: «یعنی چی خونه ندارم؟! بهت میگم این جا نشین!» دستانم را بردم زیر بغلم تا کمی گرم شوم، گفتم: «تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم. بچههام شهید شدن. شوهرم از خونه بیرونم کرده. از امشب خونهٔ من بهشت زهراست.» جا خورد، انتظار شنیدن همچین جوابی را نداشت. رفت سمت ماشین، کمی ایستاد، دوباره به طرفم برگشت.
- کمکی از دست من برمیاد مادر؟! میخوای با شوهرت حرف بزنم؟!
- فایده نداره پسرم. خون جلوی چشمش رو بگیره، استغفرالله خدا رو هم بنده نیست. به حرف هیچکس گوش نمیده.
سرش را پایین انداخت و گفت: «حاجخانوم! نمیشه که تا صبح تو این سرما بمونی! دوستی، فامیلی، کسی رو داری ببرمت اونجا؟!» با گوشهٔ روسری، بینیام را پاک کردم؛ معلوم بود سرما خوردهام. در جوابش گفتم: «یه داداش دارم که چند ساله با هم رفتوآمد نداریم. خیلی وقته ندیدمش...» با احترام درِ ماشین را برایم باز کرد. نشستم داخل تا گرم شوم. بارانْ نمنم میبارید. پیش خودم گفتم: «ببین زهرا! آسمون هم داره به حال تو گریه میکنه.»
آدرس خانهٔ برادرم را به مأمور پشت فرمان دادم. حرکت کردیم. از گذشتهام پرسیدند، از شهادت بچهها، و رجب. صدای باران شدیدی که به سقف ماشین میخورد، مرا به خاطرات خانهٔ دایی و کودکیام برد. چشمانم را بستم و دیگر صدایی نشنیدم.
📗 #قصه_ننه_علی
https://onino.ir/nane-ali/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و احوال خاص پسندها خوبه؟
خداروشکر☺️
👻غذای روحِ خودتون و بچه ها چطوره؟ خوب بوده امروز؟
غذای روحِ #ننه_آغا امروز به خیر و خوبی گذشته خدا روشکر👌
چرا تعجب میکنید 😌غذای روح👻 !!
بله روح هم غذا لازمه از نوع خوبش،از نوع سالمش
میخواید بفهمید منظورم از غذای روح چیه بفرما مطلب بعدی👇👇
♥️اثر تربیتی کار
💥تمثیل غذا:
کار بهمنزلهٔ غذای قلب است. اگر کار لغو باشد، مثل غذای فاسد و مسموم مضر است و روی قلب اثر میگذارد. اگر کار صحیح و سالم باشد، مثل غذای مناسب برای قلب اثر تقویتکننده دارد. بیکاری مانند غذا نخوردن است. چطور وقتی انسان غذا نخورد، قلبش ضعیف میشود و میمیرد، بیکاری هم دل انسان را میمیراند. ازاینرو اخلاق بچهها را باید به کار صحیح زنده کرد. زندگی بچه باید از کار پر باشد؛ زندگی بزرگترها نیز باید همینطور باشد. شما وقتیکه یک، دو یا چند ساعت بیکار بنشینید، فکر میکنید انرژی از دست ندادهاید؛ پس قوای شما از بین نرفته و خسته نشدهاید؛ اما برعکس، دل و روح از بیکاری خسته میشود، و بیکاری مانند بیقوتی برای روح انسان است.
روح انسان آفریده نشده که بیکار باشد. این است که گاهی انسان در نتیجهٔ بیکاری دیوانه میشود و عقلش از بین میرود. اگر به دیوانهای کار مناسب بدهند، حتی ممکن است عقلش بهتدریج به او برگردد و احیا شود. کار بهخودیخود غذایی برای روح است، و انسان بهتدریج با کار رشد میکند و جان میگیرد و زندگی جدید پیدا میکند.
شما باید برای بچههایتان کار مناسب داشته باشید. بازی برای بچه یک نوع کار و اسباببازی وسایل کار است. باید کاری کرد که بچه در خود احساس نیاز بکند و بعضی از کارهای خانه را خودش از روی تشویق و علاقه به عهده بگیرد.
#تمثیلات_تربیتی_اخلاقی_جلد_۲
#تمثیلات_تربیتی۲
🌹آیت الله حائری شیرازی
🔴کانال#کتاب_خاص
https://onino.ir/temsilat-akhlaghi-tarbeiati-2/
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
موقع خداحافظی مجال نبود که تنها باشیم و خداحافظی کنیم. تا سر کوچه بدرقه اش کردم. وقتی از شلوغی و سرو صدای بچه ها و آبجی ها و بقیه دور شدیم، دستش را دراز کرد و گفت:«هوای خودت و بچه ها و خانم بزرگ را داشته باش» دست که دادم، متوجه شدم انگشتر سر عقدمان توی انگشتش نیست!
گفتم:«ابوالفضل انگشتر فیروزه ت کو؟» جا خورد. خندید و دستش را از دستم کشید بیرون و گفت:«ای وای! بالاخره فهمیدی؟ نمدنم! توی آموزش گمش کردم. نهفمیدم کجا افتاد. خیلی هم دنبالش گشتم، اما توی بیابونا مگه پیدا مره» سری تکان دادم و گفتم:«دگه انگشتر بختمان رگم کردی، بختمان هم گم مشه» زد زیر خنده و گفت:«ای چه حرفیه!؟ خرافاتی نشو فاطمه. برمگردم مرم یکی دگه مخرم. فعلا که بختمان خوش و خرم در جیک جیک مکنه»
📗#دریا_دل
💥💥کتابی دیگر با قلم خانم مریم قربانزاده نویسنده کتاب #خاتون_و_قوماندان
🌹کتاب دریادل، دریایی از درد و دلهای همسرانه و مادرانه خانم فاطمه دهقانی همسر فداکار سردار شهید ابوالفضل رفیعی به قلم مریم قربانزاده است. سوژههای متنوع، دیالوگهایی با لهجهی مشهدی، ترسیم فضای اوائل انقلاب و شیرینیها و سختیهای آن زمان، جذابیت این کتاب را چند برابر کرده است.🌹
💥کانال#کتاب_خاص
https://eitaa.com/ketabe_khas
💥سفارش در سایت آنی نو👇👇
https://onino.ir/daryadel/
📗 #دریا_دل
نظر مخاطب:👇👇
دریادل روایتی قریب است از غریبی خانواده شهدا. آنهایی که به اسم سهمیه شاهد با طعنه در مدارس و دانشگاهها خون به دلشان کردیم و بیخبر بودیم از خوندلهایی که در روزهای تنهایی پس از پرکشیدن پدر کشیدند. دریادل از چند جهت کتابی است بیبدیل و ارزشمند اول آنکه پر است از سبک زندگی سنتی یک خانواده اصیل مشهدی و روابط شیرین بردران و خواهران در یک خانوادهی شلوغ! دوم کتابی است به لهجه مشهدی و پر از واژگان در دست فراموشی! سوم روایت مجاهدتهای شیرزنی است که تمام سختیها نبودن همسر در جنگ را با چند بچه قد و نیم قد به جان خریده است که شویش در کسوت جانشین لشکر از ادای تکلیف به اسلام بازنماند و سختیهای دوچندان دوران مفقودالاثری را با هزار و یک مشکلات اقتصادی و عاطفی پس از جنگ را تحمل کرده است و نگذاشته است مرام فرزندان از راه پدر تخطی کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ #عصرانه☕🫖
خانهی مادربزرگ بود و پشتیهایش، آنچنان که خستگیِ یک هفته مدرسهی اجباری را از تن به در می کردی.
سماورِ همیشه جوشان، حیاط و درختهای نارنج و تابی که تابستانها، پدرت از شاخههای محکمترش می آویخت تا با هر بار تاب خوردن، چشمهایت را ببندی که خورشید توی شان نزند. و «تنها» نبودی…
حالا هر بار تابستان، به خانهی پدریای که نیست میاندیشی؛
به موزاییکهای برجستهی حیاطش، و اصلاً به خودِ واژهی «تابستان»؛
و کودکِ درونت می پرسد: « تابستان یعنی کشورِ تابها؟؟؟! »
تا این پرسش -مثلِ هیولایی مهربان- از پسِ گرمای تموز رخ بنماید و به قفسِ خیالاتی آهنگین بیندازدت!
کانال#کتاب_خاص
https://eitaa.com/ketabe_khas
📖کتاب خاص📚
🌹سلاااااام.
❤️ان شاءالله که به حق این روز با عظمت که قدرت لایزال الهی رو به رخ بندگان حقیرش میکشاند مورد لطف و عنایت الهی قرار بگیریم.❤️
موارد علمی قران برخی با پیشرفت علم برای بشر به صورت عقلانی قابل درک شده و برخی از آن هنوز علم نتوانسته اثبات کند چون باید راه طولانی برای درک حقایق قران رو طی کند.
در مورد این روز( دحوالارض) از لحاظ علمی خدمتتون عرض کنم که:
این آیه بر ایجاد کره زمین دلالت ندارد بلکه بر گسترش و ادامه تکامل و شکل گیری سطح زمین دلالت دارد.
بعضی شبهه وارد کردن که زمینی که وجود نداشته کعبه آن وجود داشته و .....
👌در ابتدای خلقت زمین و بعد از شکل گیری آن سطح زمین به شکل کنونی نبوده و از خشکی خبری نبوده است بلکه مایعی( نه آب ) مذاب روی آن را پوشانده بود.
و به مرور زمان و فعل و انفعالاتی که صورت میگیرد این مایع مذاب آرام شروع به سرد شدن میکند( عملی شبیه مواد مذابی که بر اثر فعالیتهای آتشفشانی به روی زمین جریان پیدا میکنند و سرد میشوند و پوسته سختی را ایجاد میکنند). با سرد شدن این مایع مذاب خشکیهای روی زمین شروع به شکل گیری میکنند. و اولین این خشکیها در همان منطقه ای شکل میگیرد که مکه کنونی است.
پوسته منطقه عربستان محدوده مکه مد نظر هست از قدیمی ترین پوسته هاست که به کراتون( craton) در علم زمین شناسی معروف هستند که بیشترین تنشها و عوامل دگرگونی رو تحمل کردن و بعد میلیونها سال به ثبات رسیدن.
یعنی پدیده های زمین شناسی مثل زلزله و آتشفشان و.....که پوسته را تحت فشار و تنش قرار دهند در این قسمتها رخ نمیدهد. و به مناطق امن و آرام معروف هستند.
خداوند میفرماید:
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً: و (به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار دادیم.
👌هرچند این آیه تفسیری عمیق دارد اما قسمتی از مفهوم آیه به طبیعت مکه اشاره دارد.
ان شاءالله که مورد استفاده همگی قرار گرفته باشد.
ارادتمند شما#ننه_آغا یک زمین شناس☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️معرفی کتاب
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
این رمان ایرانی که از زندگی یک دختر آمریکایی الهام گرفته شده است، با توصیف وضعیت یک دختر آغاز میشود. راوی به ما میگوید که دستوپای یک دختر به یک صندلی آهنی در کنج یک اتاق طنابپیچ شده بود. دختر التماس میکرد و میخواست که رهایش کنند. مردی که ریش بلند و کلهقندی داشت و پیراهن سفید یقهسهسانتی پوشیده و یک انگشتر بزرگ با نگین قرمز توی انگشتش بود، کمربند را بالا میبُرد و بیهدف به بدن دختر میزد. دختر جیغ میکشید و میگفت و التماس میکرد. مرد دوباره شروع کرد به زدن دختر با کمربند و دختر بلندتر جیغ میکشید. این دختر کیست؟ آن مرد کیست؟ آنها کجا هستند و این چه وضعیت بغرنجی است؟!
🔴سوال اصلی این کتاب یک مساله بنیادین در نگاه و سبک زندگی بانوان جهان است:«آیا حجاب، آزادی را از زنان میگیرد؟»
اگر این پرسش برای شما نیز پاسخ آشکاری ندارد، یا دوست دارید آن را بیشتر واکاوی کنید پیشنهاد میکنیم این کتاب را مطالعه کنید.☺️
کانال#کتاب_خاص
https://eitaa.com/ketabe_khas
سفارش از سایت آنی نو:👇👇
https://onino.ir/setare-ha-chidani-nistand/