eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• یکی از مدافعان حرم و همرزمان شهید سلیمانی به نقل از سردار می گوید: _سردار سلیمانی گفت: یکبار از ماموریت برمی گشتم منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم، از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم. راننده ی تاکسی جوانی بود و یک نگاه معناداری به من کرد. بهش گفتم چیه؟ آشنا بنظر می رسم؟ باز هم نگاهم کرد و گفت شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسرخاله ی ایشون هستید؟ گفتم من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت: ما خودمون این کاره ایم. شما می خواید من رو رنگ کنید. خندیدم و گفتم من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد گفت: بگو بخدا که سردار هستی! گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت. پرسیدم: چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: چطوره زندگیت؟ با گرونی چه می کنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معناداری بهم کرد و گفت: اگر تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم! ✨✨✨ بله مسئولان ما اگر مردمی باشند اگر درد مردم برایشان مهم باشد... مردم ما مردم خوبی هستند و قدرشناس و مؤمن! و چه زیبا و باشکوه قدر سردار دل هایشان را دانستند. 🍃 بخشی از کتاب @ketabekhoobam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انا لله و انا الیه راجعون 🏴 در شب شهادت سردار دلها فیلسوف مجاهد، عمار انقلاب و رهبری آیت الله علامه محمد تقی مصباح یزدی به ملکوت اعلی پیوست. مقام معظم رهبری: بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می شناسم و به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحبنظر در مسائل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم اگر خداوند متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیت هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیم القدر، خلاء آن عزیزان را در زمان ما پر می کند.
داستان ها و خاطراتی از زندگی .. جلد ۱ و ۲ کتاب «» را در یک جلد با عنوان «حاج قاسم سلیمانی» به صورت جامع و جذاب مطالعه کنید. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب داستان ها و خاطراتی از زندگی #مرد_میدان.. جلد ۱ و ۲ کتاب «#حاج_قاسم» را در یک جلد با ع
📌 (۱) عزیز ما از جوانی در جبهه بود. فکر کنید از بیست و دو سالگی... تا... شصت و دو سالگی حدود ۴۰ سال، می شود ۱۴۶۰۰ روز، می شود بیست و یک میلیون و بیست و چهار هزار دقیقه! خودتان حساب کنید چند ثانیه می شود. تمام این لحظات را او در کسوت پاسداری از حریم امنیت ایران سپری کرد. می شود سربازی او برای ولایت، اما خواب راحت شب و روز برای من و شما! مدام در دل خطر، چه در شهر و کشورش، چه در بیرون مرزها! و زخم هایی که نباید گفته می شد و ترکش هایی که در بدنش جا می گرفت و نباید دیده می شد! چون او یک سردار بود، درون و برون مرز هر اتفاقی برایش می افتاد... و این ترکش ها می شد درد دائمی. خودش به دوستی گفته بود: من روزی نیست که بدون درد سپری کنم... 📌 برشی از کتاب (۲) جلسه مهمی بود بین فرمانده ی گردان ها؛ که صدایی بلند شد! بزرگ تری همه را صدا زد! مسئول جلسه، حاج قاسم بود.. و صدایی که بلند‌ شد اللّه اکبر اذان بود؛ خداوند متعال همه را به نزد خود خوانده بود. حاج قاسم جلسه را متوقف کرد، اول باید به خدا لبیک گفت! فرقی هم نمی کرد؛ در میدان جنگ بود، در جلسه تیپ و لشکر بود، در جلسه چند کشوری بود، صدای خدا را که می شنید، صدای خودش را قطع می کرد! 📌 برشی از کتاب (۳) حاجی بود و یک ماشین سمند! حاضر نبود ماشین را عوض کند، قبول نمی کرد دورش را محافظ زیاد بگیرد و یک جمله هم داشت: _ من رو از مردم جدا نکنید! مردمی که گاهی پشت چراغ قرمز سرشان را که می چرخاندند؛ با ناباوری صورت حاج قاسم را می دیدند که ساکت و ساده نشسته است در سمندی و منتظر است تا چراغ سبز شود! و البته لبخند گرم حاج قاسم هم نثارشان می شد! ما احتیاط می کردیم و حاجی دوباره تذکر می داد: _ این قدر دنبال من آدم جمع میکنی برای چیه؟ چرا من رو از مردم جدا می کنی؟ می دونی سه مرتبه هواپیماهای اسرائیلی من رو تعقیب کردن و نتونستن من رو زنده بگیرن! مسئولیتش باعث نمی شد تا مرامش تغییر کند؛ همان قدر که ساده بود، شجاع و حق گو هم بود. همان قدر که محبوب بود، مقابل امامش متواضع بود. همان قدر که در کارش مهارت داشت، در مقابل مردم خاکی بود. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
این کتاب شامل 40 داستان واقعی از زندگی جوانان است . مجموعه داستان‌های کوتاه که در آن‌ها به برخی از مسائل ارزشی و اخلاقی اشاره شده است. نویسنده ی کتابِ "جوانی در 180 ثانیه" برای نگارش این اثر از برخی تجربه‌های دوران اقامت طولانی خویش در خارج از کشور نیز بهره برده و سعی کرده نیم‌نگاهی به فرهنگ و آداب و رسوم اقلیم‌های دیگر داشته باشد. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این کتاب شامل 40 داستان واقعی از زندگی جوانان است . مجموعه داستان‌های کوتاه که در آن‌ه
📌 (۱) پروفسور سری درون پرونده برد و صفحات آن را ورق زد و بدون آنکه نیم نگاهی به چشم های گود افتاده آن مریض بیچاره کند، سری تکان داد و گفت: حالا که تو را کشته اند، آمده ای آلمان پیش من؟ یه مشت بی سواد[...!] بعد هم مدارک پزشکی او را روی شیشه میز لوکس و چشم نواز خویش سُر داد و گفت: متأسفم! جوانک نحیف که سرطان، چون اختاپوسی بر تار و پود وجود او چنگ انداخته بود، انتظار چنین برخوردی از پزشک هموطن خود نداشت. مدارک را برداشت و گفت: من شش ماه پیش وقت گرفته، کلی خرج کرده ام و با این وضع اسف بار رنج سفر را بر خود هموار کرده ام؛ اما حالا می بینم پیش کسی آمده ام که پروفسور شده، اما متأسفانه الفبای ارتباط با مریض خود را نمی داند. از این حرف چنان شوکه شد که بی اختیار از جا جست. آقا حرف دهنت را بفهم... فکر کرده ای سرِ جالیز آمده ای؟ مرد این پا و آن پا کرد. با یک آدم تحصیل کرده چه بگوید؟ بی سواد نیست که حرف نفهمد! اولا سلام کردم؛ جواب نگفتی. ثانیا نیم ساعت است با این حالِ زار سرپا ایستاده ام؛ تعارف نکردی بنشینم. ثالثا به همکاران خود اهانت کردی و آنها را بی سواد خواندی. رابعا پرونده را به دستم ندادی. سُر دادی روی میز. و سرانجام از زندگی ناامیدم کردی. حیف که پروفسور شده ای، اما... 📌 برشی از کتاب (۲) کسی در منصب ریاست جمهوری، کنار میزی نه چندان شیک، سجاده ای گسترده بود و نماز می خواند. یکی دو نفر هم به او اقتدا کرده بودند. وقتی سر به سجده می گذاشت، حس نمی کرد که رئیس جمهور یک سرزمین پهناور است. خود را بنده کوچک خدا می شمرد. میز، او را بزرگ و معتبر نکرده بود. او به میزش اعتبار بخشیده بود. وقتی هم که آن بمب قوی منفجر شد، و او به شهادت رسید، آن میز نیز سوخت و ذغال شد. میز از این وفادارتر دیده اید؟ *** راستی میزها چه گوناگونند و آدم ها چه عجیب و متفاوت! با این همه تفاوت و تنوع؛ شما فکر می کنید میزها عجیب ترند یا آدم ها؟ ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°| أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا... |•° 🌱کجاست صاحب دل های گرد و خاکی مان.؟!
این رمان تخیلی خوانندگانش را به 300 سال بعد می‌برد؛ به زمانه‌ای که بیش‌تر مردم ـ به علت ماشینی شدن بیش از حد زندگی ـ از بین رفته‌اند. شهری‌های قدرتمند، جنگلی‌های ساده را استثمار می‌کنند. پسرکی نوجوان به این وضع اعتراض می‌کند و به جزیره‌ای دور تبعید می‌شود. او و دوستش تصمیم می‌گیرند فرار کنند و به جنگل بگریزند. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این رمان تخیلی خوانندگانش را به 300 سال بعد می‌برد؛ به زمانه‌ای که بیش‌تر مردم ـ به ع
📌 خورشید غروب کرده بود، اما هنوز هوا روشن بود. هیچ کس در آن اطراف دیده نمی شد ولی صدای موسیقی از سمت خانه نگهبان ها به گوش می رسید. ما کمی بی میل و کمی کنجکاو دنبال سانیو از تپه سرازیر شدیم. از کنار خرابه های شهر قدیمی گذشتیم و به سمت ساحل رفتیم. به محلی رسیدیم که آن روز در آن کار می کردیم.آب دریا داشت بالا می آمد و حتی بعضی از گودال هایی را که آن روز کنده بودیم،پر کرده بود. سانیو ما را به فاصله ی چند متری دورترین گودالی برد که کنده بودیم و بعد با انگشت هایش شروع به کندن شن ها کرد. سطحی صاف و آبی رنگ نمایان شد و او از جایش بلند شد. _ بیایید بیل ها را بیاوریم. برای آن شب بیل ها را کمی بالاتر از سطح جزر و مد دریا توی شن ها فرو کرده بودیم. کلی گفت:" یک لحظه صبر کن." _ چرا؟ _ من بدون دلیل دوباره شروع به کندن نمی کنم. گفتی فکری به سرت زده است.خب بگو چه فکری. سانیو گفت:" فکر می کنم زیر شن ها یک قایق باشد." _ خب؟ _ با آن می توانیم از جزیره فرار کنیم. به او خیره شدیم. گفتم:"به کجا فرار کنیم؟ نزدیک ترین شهر شربورگ است که حداقل چهل و پنج کیلومتر با این جا فاصله دارد. موفق نمی شویم. تمام ساحل های نزدیک هم جزو سرزمین های پرت هستند." کلی گفت:" تازه قایق هم سال ها و شاید قرن هاست این جا دفن شده است. باید پوسیده باشد." _ پلاستیکی است. پلاستیک که نمی پوسد. سانیو به سمت بیل ها راه افتاد. ما با اعتراض دنبالش راه افتادیم. گفتم:" مسخره است. حتی اگر قایق به درد هم بخورد و معجزه ی دیگری اتفاق بیفتد و به شربورگ برسیم، چه فایده ای دارد؟ ما را دوباره به همین جا بر می گردانند." کلی هم مثل من به شدت اعتراض کرد اما سانیو توجهی به ما نداشت. قبلا متوجه شده بودم وقتی تصمیمی می گیرد تغییر دادن عقیده اش اگر غیر ممکن نباشد، خیلی خیلی سخت است. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📢 ما یه مسابقه هم داریم که مخصوص دوستان نطنزی هست.🌸🍃 از کتاب «حاج قاسم» ✅عکس نوشته، ✅دلنوشته، ✅عکس
برنده مسابقه «وارثین حاج قاسم» ✨خانم زهرا فرخ شاد یک عدد قاب فرش حرم مطهر امام رضا(ع) و کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» زندگینامه خودنوشت سردار قاسم سلیمانی تقدیمشون خواهد شد. مبارکشون باشه🌸🍃 🆔 @ketabekhoobam