eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب آشنایی با مهربانی ها و خاطرات بانوی صبر و استقامت، حضرت زینب کبری(ع) یکی از دانشجوها
📌 (۱): پیش روی بچه ها، محبوبترین عزیز آنهاست که تا دمی دیگر برای همیشه ترکشان می کند. بچه ها چه باید بکنند که بیشترین بهره را از این لحظه داشته باشند. تا بعدها با خود نگویند که کاش چنین می گفتیم و چنان می شنیدیم. کاش چنین می کردیم. 🍂🌷🍃 📌 (۲): و ناگهان به یاد وصیت مادرت می افتی، بوسه ای ازگلوی حسین آنگاه که عزم را به رفتن بی بازگشت جزم می کند. چه مهربانی غریبی داشتی مادر! که در وصیت خود هم نیاز حیاتی ما را لحاظ کردی! برخیز و حسین را صدا بزن! با این شتابی که او پیش می راند دمی دیگر، صدای تو به گرد کارهایش هم نمی رسد. 🍂🌹🍃 📌 (۳): به حرم پیامبر که می رسی داخل نمی شوی، دو دست برچهارچوبه در می گذاری و فریاد می زنی «یا جداه! من خبر شهادت برادرم حسین را برایت آورده ام » و همچون آفتابی که در آسمان عاشورا درخشید و در کوفه و شام به شفق نشست، در مغرب قبر پیامبر غروب می کنی. انگار تو هنوز همان کودکی که در آغوش پیامبر نشسته ای و او اشکهای تو را با لبانش می سترد وخواب تو را تعبیر می کند. آن درخت کهنسال جد توست عزیز دلم که به زودی تند باد اجل او را از پای در می آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت مادرت می بندی و پس از مادر… 🍂🌷🍃 📌 (۴): «زینب(سلام الله علیها )! این هم حسین (علیه السلام ). دستش را بگیر و از اسب پیاده اش کن، چه لذتی دارد گرفتن دست حسین (علیه السلام )، فشردن دست حسین (علیه السلام )، وبوسیدن دست حسین (علیه السلام ) و چه عالمی دارد تکیه کردن دست حسین (علیه السلام ) بر دست تو.» 🍂🌹🍃 📌 (۵): لزومی ندارد که سکینه از عباس آب خواسته باشد. لزومی ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس، خواستن را از چشم های او بخواند. همین قدر کافیست که او پیش روی عباس ایستاده باشد، مژگان سیاهش را حایل چشم ها کرده باشد و نگاهش را به زمین دوخته باشد. همین برای عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند. 🍂🌷🍃 📌 (۶): اکنون سجاد مانده است و سکینه و تو. رمق، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمی تواند. چه رسد به ایستادن و سوار شدن. تو و سکینه در دو سوی او زانو می زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او می برید و آنچنان که بر درد او نیفزایید، آرام از جا بلندش می کنید و با سختی و تعب بر شتر می نشانید. تن، طاقت نگه داشتن سر را ندارد. سر فرو می افتد و پیشانی بر گردن شتر مماس می شود. هر دو دلِ رها کردن او را ندارید و هر دو همزمان اندیشه می کنید که این تن ضعیف و لرزان چگونه فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد. عمر سعد فریاد می زند: ((غل و زنجیر!)) و همه با تعجب به او نگاه می کنند که: برای چه؟! اشاره می کند به محمل سجاد و می گوید: ((ببندید دست و پای این جوان را که در طول راه فرار نکند. )) عده ای می خندند و تنی چند اطاعت فرمان می کنند و تو سخت دلت می شکند. بغض آلوده می گویی: ((چگونه فرار کند کسی که توان ایستادن و نشستن ندارد؟!)) آنها اما کار خودشان را می کنند. دست ها را با زنجیر به گردن می آویزند و دو پا را باز با زنجیر از زیر شکم شتر به هم قفل می کنند. سپید شدن مویت را زیر مقنعه ات احساس می کنی و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب این کتاب زندگی شهید احمد کاظمی را از ابتدایی که وارد جبهه های جنگ شده توضیح می‌دهد و تمام کارهای خارق‌العاده‌ای که در دوران جنگ انجام دادند و روحیات خاص این آدم تا آخرین لحظه پروازش. #خط_تماس #محمدرضا_بایرامی 🌹 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب این کتاب زندگی شهید احمد کاظمی را از ابتدایی که وارد جبهه های جنگ شده توضیح می‌دهد و
📌 (۱): احمد کاظمی: می خواهم فرمانده سپاه را ببینم – چکارش دارید؟ – باید به خودش بگویم. – ایشان رفته جایی و مدتی طول می کشد تا برگردد. – صبر می کنم. – می خواهید کارتان را به من بگویید تا بهشان بگویم؟ – نه به خودشان می گویم. مدتی گذشت تا فرمانده از راه رسید. به فرمانده سلام کرد. – با من کاری داشتید؟ – بله. – بفرمایید. خودش را معرفی کرد و گفت یک خطی می خواهیم که بایستیم و دفاع کنیم . – خط ؟ نیامده خط می خواهید؟ شوخی است مگر؟ تجربه جنگ داری؟ – بله کمی دارم. – کجاها بودی؟ – همین دور و برها. – همین؟ چند روز؟ – یک ماه و خرده ای. – تو به این می گویی تجربه جنگ؟ انتظار داری جوان مردم را بدهم دست تو و امثال تو که بردارید ببرید خط به کشتن بدهید؟ نه عزیز من… – سوریه و لبنان و کردستان هم بوده ام. فرمانده آمد جلو و زل زل او را نگاه کرد. – تو سوریه و لبنان و کردستان بوده ای جدّاً؟ به آرامی گفت: بله. فرمانده با هیجان و تحکم گفت: تعریف کن و او تعریف کرد همه ماجراهای جنگ و جهادش را در سوریه و لبنان. تعریف کرد تا رسید به کردستان… بله دیگر تا خود دیوان دره رفتیم و در آنجا مستقر شدیم تا وقتی که قرار شد یکی از محورهای اطراف دیوان دره را پاکسازی کنیم. – خب بعدش؟ بعدش چه کار کردی؟ – بعدش رفتم استراحت. – ای بابا وسط آن هیاهو؟ – شرمنده گاهی پیش می آید دیگر. – یعنی چه که پیش می آید؟ ببینم تو حس مسئولیت پذیری ات خوب است؟ – نمی دانم. – نمی دانی؟ آمده ای و می گویی خط بده به ما. مگر می توانم به کسی که مسئولیت پذیر نباشد خط تحویل بدهم؟ شهر هرت که نیست … – ازدواج کرده ای؟ – نه . – پس چرا وسط معرکه ول کردی و رفتی؟ – جوابی ندادی؟ وقتی داشت می رفت مودبانه خداحافظی کرد و آرام آرام و پا کِشان راه افتاد. – فرمانده گفت تو چرا می لنگی؟ – خب پیش می آید. – یعنی چه عزیز من؟ ما آدم قبراق می خواهیم با این وضعیت آمده ای مسئولیت بگیری؟ – درست می شود. – منظورت چیست؟ مادرزادی که نیست؟ – نه خیر. فرمانده به فکر فرو رفت و بعد گویی ناگهان کشفی کرد. نکند مجروح شده ای؟ او سر تکان داد. – کی؟ کجا؟ – کردستان. – کردستان؟ پس چرا چیزی نگفتی درباره اش؟ – گفتم که تو استراحت بودم. – تو دیگر کی هستی برادر؟ من می گویم ابهام دارد مسئولیت پذیری ات و تو حاضر می شوی خودت را زیر سؤال ببری و رفع اتهام نکنی؟ ✨🌹✨ 📌 (۲): فرمانده روی کاغذ نوشت: بیست و یکی دو ساله. اعزامی از نجف آباد. انگیزه بسیار بالا، شجاعت و رک گویی زیاد، اتکا به نفس فوق العاده، تواضع بی نظیر، یک رگه سرپیچی و خود رایی دارد، با این حال روی آینده اش می توان حساب باز کرد. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب سفرنامه ای جذاب و پر ماجرا از یک زوج جوان #زن_آقا #زهرا_کاردانی 🌼 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب سفرنامه ای جذاب و پر ماجرا از یک زوج جوان #زن_آقا #زهرا_کاردانی 🌼 @ketabekhoobam
📌 (۱): بچه های نه ده ساله دور هم جمع شده بودند. چادرهای سفیدشان شبیه هم بود با گل های صورتی پارچه ای روی سرشان تِل درست کرده بودند. با هم پچ پچ می کردند وگاهی مرا می پاییدند. -خانم، ما خیلی قرآن دوست داریم.برامون کلاس می ذارید؟ کارهای خانه و دو سه وعده غذا پختن، حضور سید علی و اضافه شدن نبات سادات اجازه نمی داد کلاسی تشکیل بدهم. گفتم: نمیتوانم از پسش بربیایم. تصمیم گرفتم کمی سر بگردانمشان تا منصرف شوند. گفتم بروند اسم حداقل ده نفر را بنویسند وقتی جمع شدند، بیایند ببینم چه می شود… …در می زدند، دویدم و قبل از آنکه نبات سادات بیدار شود، در را باز کردم. همان بچه ها ایستاده بودند پشت در و دوست هایشان صف کشیده بودند پشت سرشان. تعدادشان زیادتر شده بود. کاغذی را به طرفم گرفتند. اسم هاشان را باهمان خط کودکانه ی خرچنگ قورباغه ای نوشته بودند. پرسیدند کی می آیم وکلاس را شروع می کنم؟ نگاهشان کردم. بعضی هاشان چادر رنگی وبعضی چادر سیاه به سر کرده بودند. لبخند می زدند ومشتاقانه نگاهم می کردند! به آن ده تا فرشته می توانستم نه بگویم؟ 🍃🌸🍃 📌 (۲): کاسه ی آشی را که برای خودمان نگه داشته بودم با دو تا قاشق گذاشتم توی سینی و آوردم. سید کتابش را کنار گذاشت و سینی را جلو کشید. کمی کشک ریخت و یک قاشق گذاشت توی دهانش. _ یه چیزی می خوام بهت بگم. اخم هایش توی هم رفت. به سرفه افتاد. قاشق را توی سینی انداخت و به سمت دستشویی دوید. من هاج و واج نگاهش کردم. فکر کردم شوخی اش گرفته، اما صدای سرفه هایش در دستشویی قطع نمی شد. بیرون که آمد، پرسید:"توی غذا نمک ریخته بودی؟" جوابم مثبت بود. اما مطمئن بودم که مقدارش زیاد نبود. با کف دست زد روی پیشانی اش: _ روز اول اهالی گفتن که به شما بگم اگه با آبِ شیر غذا پختی توش نمک نریزی. یادم رفت که بهت بگم. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 " هر انسانی که از عقل و حکمت برخوردار باشد، در یک حرکت بلند مدت، تاکتیک ها و اختیارهای موضعی خواهد داشت. گاهی ممکن است به عقب نشینی حکیمانه دست بزند، اما همان عقب نشینی هم از نظر کسانی که علم و حکمت و هدف داری او را می دانند، یک حرکت رو به جلو محسوب می شود. با این دید، زندگی امیرالمومنین(ع) با زندگی امام مجتبی(ع) با زندگی حضرت ابی عبدالله(ع) با زندگی هشت امام دیگر-تا سال ۲۶۰- یک حرکت مستمر است. این را بنده در آن سال متوجه شدم و با این دید وارد زندگی آنها شدم. یک بار دیگر نگاه کردم و هرچه پیش رفتم این فکر تایید شد. " امام خامنه ای(مدظله العالی) (حلقه دوم) (مدظله العالی) 📌 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب " هر انسانی که از عقل و حکمت برخوردار باشد، در یک حرکت بلند مدت، تاکتیک ها و اختیارها
📌 (۱): شاید برای شما باور کردنی نباشد اما این واقعیت است تبلیغات این است. تبلیغات مسموم ترین و خطرناک ترین ابزارهایی بوده که باطل از او استفاده کرده. جریان حق از تبلیغ مثل باطل نمی تواند استفاده کند . برای اینکه تبلیغ اگر بخواهد به طور کامل ذهن را بپوشاند احتیاج دارد به بازیگری، احتیاج دارد به دروغ و فریب. جریان حق اهل دروغ و فریب نیست. اینی که شما شنیدید وقتی امیرالمومنین(ع) در محراب به شهادت رسید، مردم شام تعجب کردند که علی(ع) توی محراب چه کار می کرده؟ محراب که مال نماز خوان هاست! بعضی باور نمی کنند این را، این واقعیت دارد. تبلیغ به نفع خاندان بنی امیه و معاویه و علیه خاندان پیغمبر(ص). حدود چهل پنجاه سال بعد از امیرالمومنین(ع)، ایشان را بر روی منبر لعن می کردند. که بعد از اینکه عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید جلوی این کار را گرفت. اگرچه در دنیای اسلام اینگونه حرفهای چرندِ غلط رذل آمیز برچیده شد؛ اما خب یک رشحاتی از این ها بالاخره باقی ماند، در ذهن یک عده ای هم اثر گذاشت، این کاری بود که معاویه می کرد، تبلیغ. 🌷🌷🌷 📌 (۲): نظامی که پیامبر(ص) ساخت، شاخص‌ های گوناگونی دارد که در بین آن‌ ها هفت شاخص از همه مهم‌ تر است: شاخص اول، ایمان و معنویت است. انگیزه و موتور پیش‌ برنده حقیقی در نظام نبوی، ایمانی است که از سرچشمه دل و فکر مردم می‌ جوشد و دست و بازو و پا و وجود آن‌ها را در جهت صحیح به حرکت در می‌آورد. شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس کار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقی به حق‌ دار – بدون هیچ ملاحظه‌ ای- است. 🌹🌹🌹 📌 (۳): در صحنه تعریف معنوی حضرت زهرا(س) وارد نمی‌ شویم. لیکن در زندگی معمولی این بزرگوار، یک نکته مهم است و آن، جمع بین زندگی یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظایفش در خانه از یک طرف و بین وظایف یک انسان مجاهد غیور خستگی‌ ناپذیر در برخوردش با حوادث سیاسی مهم بعد از رحلت رسول اکرم(ص) که به مسجد می‌ آید و سخنرانی و موضع‌ گیری و دفاع می‌ کند و حرف می‌ زند؛ و یک جهادگر به تمام‌ معنا و خستگی‌ ناپذیر و محنت‌ پذیر و سختی‌ تحمل‌ کن است، از طرف دیگر. همچنین از جهت سوم، یک عبادت‌ گر و بپا دارنده نماز در شب‌ های تار و قیام‌ کننده لله و خاضع و خاشع برای پروردگار است و در محراب عبادت، این زن جوان مانند اولیای کهن الهی با خدا راز و نیاز و عبادت می‌کند. بعضی خیال می‌کنند این‌ها با هم منافات دارد. در حالی که از نظر اسلام، این سه چیز با یکدیگر منافات و ضدیت که ندارد، در شخصیت انسان کامل، کمک‌ کننده هم است. 🌷🌷🌷 📌 (۴): آنجا در مقابل آن مسئله (غصب خلافت)، بیست و پنج سال امیرالمومنین(ع) عکس العمل نشان نداد؛ اما اینجا در مقابل این قضیه‌ ای که به ظاهر کمتر از آن قضیه به نظر می‌رسد _مسئله عدالت اجتماعی، مسئله احیای اصول نبوی، دوباره بنا کردن بنای اسلامی مستحکمی که پیغمبر(ص) گذاشته بود_ در اینجا امیرالمومنین(ع) سه تا جنگ را تحمل کرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. ببینید چقدر این کار به نظر امیرالمومنین(ع) مهم بود. کار بزرگ امیرالمومنین(ع) این است. ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam (حلقه دوم) 📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب کتابی صمیمانه برای شناختن و گریستن برای غربت حضرت زهرا(س)... #کشتی_پهلو_گرفته #سید_مهدی_شجاعی 🏴 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتابی صمیمانه برای شناختن و گریستن برای غربت حضرت زهرا(س)... #کشتی_پهلو_گرفته #سید_م
📌 (۱): -روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر! این چه روزگاری است که راز آفرینش زن را در خود تحمل نمی کند؟ این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟ آنجا جای تو نیست. دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا.. تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی.. تو از بهشت آمده بودی... 🥀🥀🥀 📌 (۲): گریه نکنید عزیزان من! از این پس جای گریستن بسیار دارید. بر هر کدام از شما مصیبت ها می رود که جگر کوه را کباب می کند و دل سنگ را آب. حسن جان! این هنوز ابتدای مصیبت است، رود مصیبت از بستر حیات تو عبور می کند. مظلومیت جامه ای است که پس از پدر قاعده ی تن تو می شود... حسین جان! زود است برای گریستن تو! تو دیگر گریه نکن! تو خود دردانه ی آفرینشی.... ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
چقــدر امسال فاطمیه جای تو خالیست..... 🥀🖤 🔹مراسم عزاداری دانش آموزی 🔸ویژه ی دختران مقطع متوسطه ✨«دختـــران حـاج قاســم»✨ ⭕️ زمان: سه شنبه| 8 بهمن ساعت 15:30 ⭕️ مکان: مقر کتاب نطنز (مسجد الزهرا-جنب دفتر امام جمعه) ✨ @ketabekhoobam
📚 کتاب حاضر دربردارنده ی سه خاطره درباره ی تجربه ی مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی است که حیات پس از مرگ را تجربه کرده، به برزخ رفته و برگشته اند. مجموعه ای بسیار جالب و حیرت انگیز که ممکن است بخش هایی از آن برای بیماران قلبی و روان های آسیب پذیر، نامناسب باشد. ⚡️ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب حاضر دربردارنده ی سه خاطره درباره ی تجربه ی مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی
📌 (۱): _مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند. شیاطین، اطرافش جمع شده بودند. شبیه زنبورهایی که اطراف لانه شان گرد می آیند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزار دهنده ای از دهان هر کدام شان خارج می شد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کُند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آن ها چه می گویند. _ چه می گفتند؟ _ به طور کلی، داشتند حرف های وسوسه انگیزشان را به ذهن او القا می کردند. مثلا یکی از شیاطین به او می گفت:" می خواهی توبه کنی و خودت را از گناهان لذت بخش محروم سازی؟ البته که یک وقت توبه می کنی، اما حالا، آن وقت نیست. همیشه روزهای دیگری وجود دارد. تو برای توبه به قدر کافی فرصت داری. به اندازه ی همه سال های پیش رویت فرصت داری. چرا نمی فهمی؟! تو هنوز خیلی جوانی؛ و خیلی سالم. زندگی یک جوان سالم، بدون گناه، هیچ جذابیتی ندارد. گناه، نمک زندگی است.،،، وانگهی، تو خیال می کنی که با زیر پا گذاشتن چند قانون، به جهنم خواهی رفت؟! مطلقا این طور نیست. خداوند، خیلی بخشنده و مهربان است. او در نهایتِ مهربانی با بندگانش رفتار می کند. آن ها را هر قدر هم که بد باشند، می بخشد... " خلاصه کنم: مرد جوان، مدتی با خود کلنجار رفت. عاقبت، تصمیم نهایی اش را گرفت. همان جا، در گوشه نمازخانه، به حالت سجده، خم شد و پیشانی اش را روی مُهر گذاشت؛ با بغض، با اخلاص و با شرم زیاد به خدا گفت:" خدایا، مرا ببخش. اشتباه کردم. قول شرف می دهم که دیگر تکرار نکنم. قول می دهم که دیگر (...). " ناگهان، نوری با صدای بلند، در نمازخانه ترکید. شیاطین را دیدم که نعره های مهیبی کشیدند، سپس به شکل پودر سیاهی درآمدند و رفته رفته، کاملا محو شدند. 🍂🌷🍃 📌 (۲): _ در زمان دانشجویی، یک دوست تبریزی داشتم. پسر خوبی بود. او کتابی از کتابخانه دانشگاه به امانت گرفته بود. یک کتاب ارزشمند و کمیاب، و مرتبط با رشته دانشگاهی مان. یک روز،،، سرش را با ندامت پایین انداخت: _ یک روز، آن کتاب را از او دزدیدم و به خانه بردم. _ چرا؟ _ چون می دانستم که همواره در طول تحصیل به آن کتاب احتیاج خواهم داشت. پس از دزدیدن کتاب، بارها گرفتار عذاب وجدان شدم؛ اما نه به حدی که باعث شود کتاب را به او پس بدهم. حتی در سال های بعد، سعی نکردم کتاب را به کتابخانه دانشگاه برگردانم. در وادی حق الناس، وکیل دوستم مرا به خاطر دزدیدن کتاب، بازخواست کرد. متاسفانه، در این مورد، او تنها بازخواست کننده من نبود. من، وکلای صدها دانشجو را دیدم که همه، مرا به خاطر عمل زشتم توبیخ می کردند. عده ای از آن وکلا، وکلای هم کلاس های خودم بودند؛ اما عده ای وکلای دانشجویانی بودند که در سال های بعد به دانشگاه رفته بودند. 🍂🌹🍃 📌 (۳): _ یادتان هست امروز موقع صرف صبحانه به من چه گفتید؟ گفتید وقتی کتابتان چاپ شد، نسخه ای از کتاب را برایم می آورید. به خاطر دارید که من چه گفتم؟ عرض کردم:" اگر واقعا این کار را خواهید کرد، می توانید به من وعده بدهید. در غیر این صورت، هیچ قولی، هیچ قولی به من ندهید. " می دانید چرا این را گفتم؟ چون اگر شما به کسی وعده بدهید، درواقع، برایش حقی ایجاد کرده اید. چنانچه به وعده خود عمل نکنید، این حق را از او گرفته اید. در نتیجه، در عالم برزخ معذب خواهید بود. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam